بعد ۶ ماه اومدم خونه پدرم این بچه ازدماغم دراورد دیگ نفرت دارم از هرچی بچس فقط گریه صب تا شب بغلمه یه ثانیه زمین نمیمونه با هیشکیم غریبی نمیکنه فقط بهونه میگیره نمیذاره یه دیقه بلند شم حداقل کثیف کاری خودشو تمیز کنم میخورم میمونع زمین لباسشو عوض میکنم میمونع نمیرسم کاری کنم نمیذاره یعنی مامانممم فقط غر میزنه خونع کثیف شد فلان شد کونشو نذار زمین دلم میخواد برگردم خرابه خودم ک بازم نمیتونم مادرشوهر میگه ده روز نگ نداشت مامانش دیگ زدم سیم اخر دلم انقد پره میخوام داد بزنم جیغ بزنم چنبار نفسو زدم از دستم گرفتن هرچی بدو بیراهه بهم گفتن نمیدونم اصلا حالمو چطوری بیان کنم امروز صب بردم بشورمش با یه دستش از موهام گرفتع با یه دستش از شیر سرم گیج رفت از فشار نزدیک بود بیوفته از دستم رو کاشی ک زود رسیدن
اصلا همچین بچه ای نبود از وقتی اومدیم اینطوری شده انگار بچه من نیست بدم میاد از خودم بدترین مادر منم خاک ت سرم😭😭😭😔😔😔😐

۸ پاسخ

به بچه حق بده،تنها کسی ک میشناسه و بهش پناه آورده تویی...
هیچکس بجز خودت و بچه مهم نیس
یک گوش در یک گوش دروازه
مادرامون پیر شدن ممکنه چیزی بگن به دل نگیر
هر چی میگه بگو چشم و کار خودت رو بکن
با بچه بازی کن
با بازی لباساش رو جمع کن و غذا بخورین
انشاا‌‌‌... خدا کمکت کنه
تو هم حق داری
میفهمم
منم یه روزایی آنقدر خسته میشم میترسم کاری رو بکنم ک نباید بکنم

جاش عوض شده که اذیته،بعدم چهره های جدید میبینه ناخوداگاه غریبی میکنه من همین امروز ازمسافرت برگشتم پسرم خوش اخلاقه بغل همه هم میرفت ولی تو این چند روز نهایت یک دیقه تو بغل بقیه میموند سریع گریه میکرد میومد پیشم انگار احساس امنیت کنه
دختر توهم همینجوری شده که از پیش خودت تکون نمیخوره

خوب میشه عزیزم اون غریبی میکنه.منم بعد۸ماه رفتم شهرستان سر بزنم و قرار بود یه هفته بمونم ..ینی اهورا پدری ازم دراورد ک نگو..ی دسشویی نمیتونسم برم..بغل هیشکی نمیرف..فقط نق گریه..میگف زمین نذارم..خیلی سخت گذشت ولی یک هفته رو موندم گفتم ک عادت کنه به گشتن..۵ روز اول زجرم داد..روز ششم دیگه داشت عادت میکرد اینقد بچه خوبی شد..تووم صبوری کن بخاطر نی نی ت..تو بهترین مادر دنیایی..همه ماها همین مشکلاتو داریم..منم غر میشنوم..ولی میگذره..به یک ماهگیش فک کن بع تایم کولیکش.یادته چقده سخت بود..گفتیم عمرا بزرگ شن عمرا بگذره.دیدی گذشت تموم شد..الانم صبور باش.داره غریبی میکنه و دندونشم هست به احتمال زیاد

احتمالا عادت نداره بخاطر همین اینجوری میکنه دختر منم اوایل شب ک میشد گریه بیقراری الان بهترشده

صبوری کن عزیزم هممون تو اون شرایطیم منم از مامان اینا دورم ولی بخاطر پسرم مجبورم با شوهرم برم دوروزه برگردم ، دقیقا ادا های دختر تو رو درمیاره حتی نصف شبی هم با گریه و زاری اونارو اذیت میکنه منم کلا تو استرس میشم ، تحمل کن این دفعه که رفتی دلت برا هیجا تنگ نمیشه منکه الان اونطورم همش میخام بشینم خونه خودمون تا این آقا راحت باشه واذیت نده

نگو اینجوری ت بهترین مامانی 🥲😍
ت از خدت مایه میزاری براش اونم شاید غریبی میکنه تازه رفتین اونجا
عصبانی نشو لطفن نینیت ایشلا هزار سال زنده باشه ولی خیلی مامانا رو دیدم میگن کاش برگردیم عقب احازه میدم کل خونرو بهم بریزع ریخت و پاش کنه دعواش نکنم 🥲🥲تروخدا قدر نعمتو بدون اونم دست خدش نیست که لجبازی میکنه کوچولوعه ایشلا چند وقت دیگه راحت میشی


مراقب خدتونم باشید خوش بگذره بهت فاطمه ی قشنگم❤️

منم گاهی اینجوری میشم دوس دارم چن ساعت براخودم باشم ولی وقتیم نیست یا خوابه دلم براش تنگ میشه
تنها راهش اینه ب خودت سخت نگیری حتا اذیتاشم با دید خوب و لذت ببینی تا به خودتم سخت نگذره

یا خدا خوب برگرد خونه خودت

سوال های مرتبط