وقتی ۲۰سال پیش اولین بار گذاشتنش تو بغلم فکر کردم یه عروسک کوچولوهه و خوشحال بودم که همبازی پیدا کردم😍 اونموقع پنج سالم بود
یادمه سوار روروئکش میشد منم دنبالش میکردم و باهاش بازی میکردم😅
گذشت و من رفتم پنجم ابتدایی و او پیش دبستانی تو همون مدرسه. اتفاقا کلاسهامونم کنار هم بود زنگ های تفریح یه فسقل بچه میومد دنبالم میگفت خالمو صدا کنید😍باهم میرفتیم صبحونه میخوردیم هواشو داشتم نمیذاشتم کسی تو مدرسه اذیتش کنم خب خاله اش بودم دیگه😄
گذشت و بزرگ شدیم شدیم رفیق و هم صحبت
الان جوریه که رازهای زندگیم رو او میدونه فقط
شده رفیق و هم صحبت و پایه ی کارهام🥰
فداش بشم امروز بیست سالش شد چقدر زود بزرگ شد🥲
نمیدونم تاحالا خاله شدید یا نه ولی خاله بودن یکی از قشنگترین حس های دنیاست انگار که مامان دومشی😍🤱🏻
عکس بالایی تولد هشت سالگی من و دخترخواهرمم اینجا تقرییا سه سالش بوده عکس پایینی هم برای پارسال که قبل دانشگاه رفتنش باهم رفتیم بیرون😇😇

تصویر
۴ پاسخ

منم دوبار خاله شدم 🥰

حالا پسر من با داداشم ۲سال تفاوت سنی داره با اونیکی ۵ سال مثله سگ وگربه میمونن

من 16 تا خواهرزاده برادرزاده دارم از 27 ساله تاااا 3 ساله☺️😅
عاشق تک تکشونم و با بعضیاشون که زندگیییی کردم و همسن و سالیم...
خدا برای هم حفظتون کنه عزیزم خیلی حس قشنگیه

واقعا؟باحرفات امیدوارم کردی اخه دخترم با خالش ۴سال تفاوت سنی داره جیگرم خونه

سوال های مرتبط

مامان آسد محمد جواد مامان آسد محمد جواد ۱۰ ماهگی
اولین بار تنها بردمش حموم😍😍
خیلی حال کردم که دارم میشورمش و یکم هم آب بازی کرد😍
آخر سر که میخواستیم بیایم بیرون خیلییی گریه کرد از گریه نفسش داشت میرفت و حسابی هول کرده بودم ولی سریع اومدم بیرون‌ و لباس تنش‌ کردم و از گریه زیاد خوابش برد😭😢

شوهرم که همون اول گفت خودت میبریش حموم من هیچ کمکی نمیکنم و ازت بچه رو نمیگیرم،‌منم گفتم‌ باشه‌ خودم و بچه باهم میایم بیرون و‌خودم‌ لباس تنش میکنم و همین کار رو هم کردم، ولی آدمیزاد که نیست میدید بچه‌ داره گریه میکنه حتی نیومد یه‌ پستونک یا شیشه دهنش کنه تا من بتونم راحت تر لباس تنش کنم،فقط خسته نباشه یک‌ دقیقه اومد باهام دعوا کرد که چکارش کردی تو حموم و بچه رو تو حموم اذیتش کردی که گریه کنه فقط گفتم الان داد نزن بچه بیشتر گریه میکنه😑
بچه آب بازی خیلی دوس داره و از آب خوشش میاد و مامانم هم هرسری میبردش حموم داخل حموم ساکت بود ولی وقتی حوله تنش میکرد و میخواست بیاد، بیرون شروع میکرد به گریه کردن و شوهرم هم دیده بود و هم مامانم بهش گفته بود،واقعا نمیدونم با همچنین مردی باید چجوری رفتار کنم؟
فقط دفعه آخرم بود میبرمش حموم یا وقتی رفتیم مشهد پیش مامانم اونوقت میبرمش که حدقا مامانم کمکم کنه