۱۱ پاسخ

من با همچنین اددمی اااصن رفت و امد نمیکنم، فقط خونه مادرشوهر سلام و احوالپرسی میکنم، سرسنگین. از این ادم دور باش، یه مدت بعد تمام این حرفارو از زبون تو بهشون میگه، تو میشی ادم بده

اصلا به حرفاش گوش نکن،از کجا معلوم راست بگه نخواد میونه تورو خراب کنه، هرچی گفت یه گوشت در باشه یکیش دروازه

دقیقا مث جاری من بچه هاشو از صب علی الطلوع میاره میزاره خونه مادرشوهرم و میره تا شب ،اونوقت من ک طبقه بالا مادرشوهرمینام اصلا دوست ندارم بچمو ببرم یا بیان ببرنش ،من سرکار میرم بهم میگن بیار بزارش پیش ما و برو ولی بچه ۱ ماهه ک شیرخودمو میخوره چجور بزارمش و برم با خودم میبرمش سرکار ولی اونجا نمیزارم چون چند بار جلوی من وقتی جاریم مبود ،تحقیرش کردن ک بچه هاشو میزاره اینجا و ... دوس ندارم پشت منم اینجور بگن 🤷‍♀️

بعد پدرمادر خودت مطمئن باش دلسوز ترینا برا زندگیت پدرشوهر مادرشوهرن چون جگر گوششون شوهرته و نمیخوان زندگیتونو بهم بریزن
حتی اگ دوستت هم نداشته باشن بلاخره پدر مادرن
هیچ وقتم پیش جاریت راجبشون حرف نزن جاری رفیق نمیشع

جاریا همشون همینن کلا زر زیاد میزنند

خدارو شکر جاری ندارم شوهرم تکه😂

کارش که حرف میبره و میاره خیلی زشت و زنندست و بدون پشت توام بعید نیست حرف بزنه
درمورد بچه داری هم باید بگم که قضاوتش نکن اینکه بچشو چیکار میکنه و کجا میذاره به کسی ربطی نداره
من خودم شاغلم بچمو میذارم خونه مامانم از همون اوله اولللل داداشم گله کرد مامانم بهش گفت من نگه میدارمش به تو کاری نداره، من ناراحت شدم خواستم بچمو بفرستم شیرخوارگاه مامانم گفت حق نداری، ببریش کلی بچه مریض میشه و اذیت میشه، نبردمش
الانم که دوتا شدم مامانم خونشو که نزدیک خونه خودش بود اماده کرد داد ما بشینیم بخاطر بچهام، دیدم دوتا شدن به شوهرم گفتم پرستار بگیریم برا بچها زشته مامانم بخواد نگه‌داره ممکنه سختش باشه وفلان مامانم تا شنید گفت من مامانشونم بتو ربطی نداره اصلا که سختمه یا نه، سختم باشه زبون دارم خودم میگم نگه نمیدارم تو چیکار من داری....

خداراشکر که جاری ندارم

الهی شکر ازجاری شانس اوردم

وای این جاری منه

واقعا👍👍

سوال های مرتبط

مامان شاهان 👼🏻👑 مامان شاهان 👼🏻👑 ۶ ماهگی
سوال تکراری🚨
با مادر شوهر و جاریم تو یه ساختمونیم جاریم قبل از من حامله شد مادر شوهرم هر روز براش غذا درست میکرد می‌فرستاد اونم باچی قابلمه براش شیر می‌جوشند می‌برد روغن محلی خرما همه چی هر روز هم سر میزد هم زنگ میزد اون که زایمان کرد من باردار شدم بخدا قسم دریغ از یک قاشق غذا انقد بو بهم میومد تو خونه احساس میکرد در و دیوار هم بوی غذا میده از لایه در بو میومد هوس میکردم جاریم یکی دوباری آورد ولی اون نه حتی وقتی میرفتم دکتر یه حال بچم و نمیپرسید نمی‌گفت کی زایمانته همه چیت خوبه ماه اخرم استراحت بودم کلا رفتم خونه مادرم همه کارامو اون انجام داد حتی روز سیسمونی زنگ زدم بهش گفتم مادرمینا سیسمونی میارن رفت خودشو ب خواب زد که نیاد فرداشم که میچیدم نیومد به سر بزنه ما رسم جشن سیسمونی داریم نزاشتی هیچ مهمونی بیاد خونم به همه گفت برا عروس اولم اومدید برا این نیاید ممنون مهمونیمو خراب کرد بعدم ک رفتم برای زایمان از وقتی اومدیم یبار یه غذا نه آورد نه سر زد هربارم شوهرمو پر میکرد که بگو قنداق کنن و دخالت های بیجا که مادر زنت بگو جم‌کنن برن خونشون خب اونم می‌رفت کی به من می‌رسید خلاصه رفتم خونه مادر موندم چهل روز رو الان نزدیک سه ماهه زایمان کردم برام حتی یه قاشق غذا نیاورده بگه شیر میده اونروز بوی قورمه سبزی از ساختمون میومد سینه من انقد باد کرد تبو لرز شدید کردم رفتم زیر سرم رفتم الآنم نمی‌رم زیاد خونشون دلم از دستش خونه همه جا میشینه میگ عروس بده شلختس کثیفه بعد هفته ای یبار میرم همش از بچم ایراد میزارن چشاش چپه پاهاش کجه قدش رفته به بابای تو کوتاهه همش تحقیر چیکارکنم دارم دیونه میشم شوهرم هیچی نمیگه اینا هم سو استفاده میکنن باهاشون قهر کردم بنظرتون تا کی نرم خونشون؟