من آدم آرومیم
کلا همیشه کارام رو با حوصله و آرامش انجام میدادم
خودمونی بگم فس فسو بودم😁
انقد که دوستام اسمم رو گذاشته بودن تصویر آهسته 😂
میخواستم خونه رو تمیز کنم دو روز طول میکشید
ی بار که برا یکی از دوستام که بچه داشت تعریف میکردم و میگفتم که خب من بچه دار شم چی کار کنم ؟؟ اینطوری نمیرسم که 🤕
گفت بزار بچه به دنیا بیاد چنان فرز میشی خودتم باورت نمیشه🤨
راستش اوایل همونطور که فکر میکردم شد من ۴ ماه تمام دست به هیچ کاری نزدم تو خونه چون خسته میشدم با بچه و هروقت میخوابید منم میخوابیدم 😮‍💨

اما دیشب که با ی آشپزخونه ترکونده رو به رو شدم ماهلینو بردم پیش مادربزرگش و در عرض یکساعت آشپزخونه شد مثل گل
آشپزخونه ای که اگه دوسال پیش بود قطعا ی نصفه روز ازم‌ وقت میگرفت😬

خلاصه که از این فرز و سریع بودنم خیلی دارم لذت میبرم😄
گرچه هنوزم بیام دو دیقه بشینم ی چایی بخورم یهو میبینم ۱ ساعته نشستم😶
و خب همیشه نمیرسم همه کارامو بکنم چون دخترم به شدت وابسته است و اگه خونه باشه میچسبه بهم و کارا کندتر پیش میره و گاهییی به شدتتت خسته میشم
اما اینکه کنارم حس امنیت میکنه خیلییی خلییی برام قشنگه 🥰

تصویر
۵ پاسخ

های جانایه🥹😍 ملوسک😘😘
منم آروم آروم انجام میدم کارامو
و‌برا همین دائم مشغولم و خستههه😭

عزیزم درخواست بهم بده پرم

ماشالله خدا حفظش کنه
دور سرش چند بود تو ۱ سالگی

ای جانم😍😍😍
حالا من برعکس انگار سگ دنبالم کرده🤣🤣🤣فرزم و خیلی کارای متفرقه میکنم با وجود الارا خانم دست و بالم بسته تر شده ولی عمر و زندگیم شیرینتر💖
ی خاله داشتم وضو و نمازش ۴ ساعت کار میبرد هی شک میکرد و از اول😂😂😂الان ۳ تا بچه پشت هم داره و نمایندگی بیمه ایران خودت حساب کن

از کیفیت عکس تو گهواره راضی ام😐

سوال های مرتبط

مامان ماهلین خانوم👸 مامان ماهلین خانوم👸 ۱۵ ماهگی
پستونک !
معضل جدید این روزای ما
ینی لامصب هروقت بهش نیاز داشتیم نبود 😐
کلا نظر من اینه که پستونک ماموریت داره گم شه اما این گم‌شدن بعد چهاردست و پا شدن دختر خونه خیلی بیشتر شده
چون طول روز زیاد نمیخوره منم حواسم نیس بهش یهو وقتی میخواد بخوابه و گریه میکنه دیگ منو باباش دوتایی کل خونه رو زیرو رو میکنیم مگر‌ پیدا میشه؟؟

اولین بار که گم شد ماهلین به شدت خوابش میومد و گریه میکرد جایی نبود نگشته باشیم گفتم این بچه اخرین بار آشپزخونه بود دو بارم کامل گشتما نبود یهو باباش از پشت توستر درآورد😳

چن شب پیش تو کشو دستمالای اشپزخونه پیداش کردیم
پریشب زیر یخچال
دیشب کشوی پاتختی😂
الان با اینکه دستش بود و جلوی تی وی بازی میکرد یهو غیب شد 🤐
حتی تو کشوهام نبود
انقد گشتم‌گشتم تا زیر میز تی وی اون گوشه موشه های باند یافتمش🤣

چیکار کنم گم‌نشه؟؟ هی میگم میزارم ی جایی که دستش نرسه و فقط تایم خواب میدم بهش اما نمیشه گاهی طول روز بی قراری میکنه مجبورم بدم بعدش میبینم نیست🤕

مخصوصا این سبزه خیلی گم شده
مامان نفسم😍 مامان نفسم😍 ۱۶ ماهگی
این تاپیک رو برای خودم مینویسم.برای اینکه هرروز ببینمش...بخونمش..‌
امروز تایپک یه مامانی رو دیدم که بچش فوت شده بود.اسمشو نمیگم که ناراحتتون نکنم. دخترمو رو پام تکون میدادم و با خوندن نوشته های اون خانم اشک میریختم.
اینقد برای سخت بود که فقط چند تاشو دیدم.انگار اون لحظه بهم تلنگر زدن.به خودم اومدم.یاد گله و شکایتام از بدغذایی و شب بیداری ها،خونه ی نامرتب،ارزوی یه خرید یا استراحت بی دغدغه و خیلی چیزای دیگه افتادم.از طرفیم یاد دوسال تلاش و گریه  و دکتر رفتن برای بچه دار شدن...
میدونم بچه داری سخته ،فراز و نشیب های زیادی داره و مشکلات با خودشون بزرگتر میشه اما از امروز میخوام سعی کنم مادر بهتری باشم.من با میل خودم این بچه رو به دنیا اوردم پس وظیفمه شبا بیدار بشم،باهاش بازی کنم و براش وقت بذارم.اینا رو نوشتم که هروقت خسته شدم با دیدم این متن به خودم بیام. به این فکر کنم که این بچه پیش من امانته و چند سال بعد برای تحصیل و زندگی از من جدا میشه.میخوام تلاش کنم قدر این لحظات رو بیشتر بدونم...
مامان 𝕾𝖍𝖆𝖍𝖆𝖓 مامان 𝕾𝖍𝖆𝖍𝖆𝖓 ۱ سالگی
روزی که متوجه شدم قراره هفته ی اول اردیبهشت بدنیا بیای دغدغه ام شده بود اینکه طُ ۲ اردیبهشت بدنیا بیای اما از جایی که وضعیت جسمانیم طوری بود که باید بیمارستان دولتی رو انتخاب کنم یه چیز محال بود😊
حالا خواست خدا 😍 همون شب فشارم بالا بره و شب عید ساعت ۱۲ شب بدنیا بیای به تاریخ ۲/۲/۲ ساعت ۰۰:۰۰❤️
جان من عمر من ❤️
اومدنت تلنگری برای من بود
منی که قدر لحظات رو نمیدونستم ، اگر شب ناخودآگاه از خواب بیدار میشدم تا یک هفته میگرنم عود میکرد، منی که تنوع غذایی بالایی داشت، منی که خواه یا ناخواه هر روز برای کلاس ترنم باید کل روز رو بیرون از خونه سپری میکردم و یک ثانیه ترنم رو به حال خودش رها نمی‌کرد صبح با سلام و صلوات ترنم رو بیدار میکردم و صورتشو با گلاب میشستم ، منی که در خودش گم شده بود و قدر تمام نعمت های که روزمره براش تکرار میشد رو نمی‌دونست

اما حضور طُ باعث شد باز به خودم افتخار کنم که چقدر میتونه قوی و صبور باشم
میتونم بخاطر وجود طُ ۹ ماه تمام فقط دو نوع غذا بخورم که نکنه خدای ناکرده آلرژی تو عود کنه
عشق تو باعث شد شبا تا صبح بیدار باشم تا رفلاکست اذیتت نکنه بدون اینکه صبح خبری از میگرن باشه
چقدر مبارک بود حضورت برای ترنمی که هر ثانیه اش در کنار من بود اما الان مثل یه مادر از طُ پرستاری میکنه
حضورت چقدر یمن و برکت داشت🌿
با تمام سختی های که شاید فقط خانواده ام که لحظه به لحظه ی اون رو در کنار بودم باهام گریه کردند ،خندیدن، شکر کردن و......گذشت
شاید قبل از این میگفتم معجزه هست اما نه برای من ....اما بزرگترین معجزه رو من با دلی شکسته از خدا دیدم و هر ثانیه بابتش خدا روشکر میکنم و ناخودآگاه تمام صورتم خیس میشه
چقدر مورد عنایتش قرار گرفتم😔