#پارت ۳
دیگه ساک نورا رو از اتاق خواب دراوردم گذاشتم توی پذیرایی که اگر زایمان کردم شوهرم بیاره و مدارک های پزشکیم رو برداشتم توی کیفم گذاشتم و سوار ماشین شدیم اصلا فکر نمیکردم این دردا نشونه این باشه که سریع زایمان میکنم اینجا میگفتن باید دردا منظم باشه و درد های من اصلا منظم نبود دیگه خلاصه بیمارستان فرقانی و شهدا جفتش به ما دوره ولی بخاطر اینکه فرقانی به خونه مامان و مادرشوهرم خیلی نزدیکه انتخابم بود ولی نمیدونم چرا شوهرم همش میگفت بزار زهرا بریم شهدا یه نگاه بندازه بهت دیگه منم گفتم باشه چون فکر نمیکردم اصلا دردام نشونه نزدیک بودن به زایمان باشه رفتیم بیمارستان بخش درمانگاه شهدا باز ان اس تی دادم گفت تکون های بچه نسبتا خوبه ولی من حس نمیکردم اصلا انقباضات منظم نیست ولی سطح دردات فوق العاده بالاس که اگر منظم باشه سریع زایمان میکنی گفت برو طبقه پایین ببین بستریت میکنن ما هم رفتیم ان اس تی رو دید گفت بخواب معاینت کنم معاینه کرد گفت دختر تو ۳ سانتی منم خوشحال گفت به شوهرت بگو بره وسایل زایمان از بوفه بخره بستری میشی من خیلییی خوشحال بودما از اینکه به زودی دخترم رو بغل میگیرم و واقعا نمیدونم چرا اصلا استرس نداشتم 🤦🏻‍♀😐😂

۴ پاسخ

چ خوب بوده 🥰😍

عزیزممم مشتاقم بقیه رو بخونم

واییی خوشبحالت ک انقد نترسییی🫠🫠🫠🫠🫠

بسلامتی مبارک باشه

سوال های مرتبط

مامان علي جون مامان علي جون ۷ ماهگی
تجربه زايمان ٢:
رفتم يه دوش گرفتم ديدم دردم نيفتاد
بعد گفتم برم يه ان اس تي بدم
اومديم بيمارستان وليعصر معاينه كرد گفت همون دو سانتي سر بچه هم تو لگن نيست
ان اس تي وصل كرد انقباض نداشتم ولي حركت بچه خوب نبود زنگ زد به دكترم دكترم گفت يه سرم و يه هيوسين توي سرم برم بزنم ديگه رفتم سرم زدم اومدم دوباره ان اس تي وصل كرد ديد دردام منظم شد هر ٤ ديقه بود
ساعت ده بود گفت برو ٦ صب بيا ورزش كن دوش بگير يا اگه دردات دو ديقه شد زودتر بيا
خلاصه من اومدم خونه يه سيخ گوشت به زور خوردم خيلي درد داشتم موقع دردا ميرفتم زير دوش حموم، چون درد داشتم و گوشت خورده بودم يهو شروع كردم به بالا اوردن ولي چيزي بالا نياوردم هيمن باعث شد كيسه ابم سوراخ بشه و اب ازم بياد،ديگه تا ١٢ بيشتر طاقت نياوردم دردهامم هر دو ديقه يبار بود
سوار ماشين شديم اومديم بيمارستان وليعصر
رفتم معاينه شدم گفت ٤ سانتي با درداي منظم فقط سرش تو لگن نيست
بستري كرد
زنگ زدم به ماماهمراهم كه خودش قم نبود گفت يه جايگزين برات ميفرستم…
مامان نی نی مامان نی نی ۱ ماهگی
تجربه زایمان
#سزارین
#نیکان_اقدسیه
دوشنبه نوبت عمل سزارین داشتم اما از شنبه شب دردای پریودی اومد سراغم که فکر میکردم طبیعیه چون تو کل بارداریم‌درد پریودی داشتم.
یه شیاف گذاشتم و استراحت کردم اما متوجه میشدم که این دردا سر یه تایم مشخصی میاد و قطع میشه ولی نمیخواستم باور کنم که درد زایمان اومده سراغم.
تا صبح تو تایم دردا از خواب میپریدم و ناله میکردم تا اینکه به خودم اومدم و دیدم بهتره بریم بیمارستان.
۶ صبح بلوک زایمان بودیم. منو خوابوندن ازم ان اس تی گرفتن اما دردی نشون نمیداد (این قسمت برام خیلی عجیبه که چرا نشون نداد)
ماما گفت پس باید معاینت کنم تا با توجه به شرایطت تصمیم بگیریم که اورژانسی هستی یا نه.
منم اینجا بود که داشتم سکته میکردم چون اصلا تصور نمیکردم برای سزارین بخوام معاینه بشم.
خلاصه معاینم کرد و گفت ۴ سانت باز شدی و شروع کرد به نصیحت که طبیعی بیار🤢
من اینجاها دیگه اصلا تو حال خودم نبودم‌ و فقط گفتم زنگ بزنید دکترم بیاد. بهش زنگ زدن و گفت ببریدش اتاق عمل تا من خودمو برسونم.
شوهرمو فرستادن پذیرش و منم بردن برام آنژیوکت زدن که اصلا درد نداشت و سوند وصل کردن که خیلی احساس سوزش داشت ولی وحشتناک نبود.
نشوندنم رو ویلچر و بردن اتاق عمل
مامان نــورا👼🏻 مامان نــورا👼🏻 ۲ ماهگی
#پارت ۴
شوهرم رفت دنبال کارای بستری منم زنگ زدم به مامانم که بیا بستری دارم میشه تا شب زایمان میکنم مامانم شوک شده بود دیگه زنگ زدم به دکتر اونم شوکه شده بود و خوشحال خلاصه با ماما همراهم هماهنگ کردم گفت ۴ شدی میام فعلا بخواب طول میکشه یعنی هیچ کس فکر نمیکردم من زودی باز بشم من همین که داشتم حرف میزدم کلا ۵ دقیقه هم‌نشد همچنان دردام خیلی نامنظم بود ولی وقتی میگرفت حالم بد میشه یهو یه درد شدید گرفت رفتم به پرستار گفتم خیلی خوش برخورد بودن همشون گفتم میشه معاینه کنی گفت الان شدی گفتم بازم بشم دردم بیشتر شده معاینه کرد گفت وای ۶ سانت شدی 😁😍گفت برو بگو سریع بیارن برو بخواب رو تخت تو اتاقت منم گفتم بزار یه دسشویی برم بعد میرم دنبال شوهرم که بگم سریع بیا همین که رفتم دسشویی دیدم ازم لخته های کوچیک خون اومد یکم استرس گرفتم ولی بازم گفتم نزدیکه اومدنته دخترم واقعا موندم اینهمه بیخیالی از چیه شوهرم میگه از عشق مادریت که دوست داشتی زودتر بغلش بگیری
مامان آرتا 💙👣 مامان آرتا 💙👣 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت چهار:

دستگاه نوار قلب و آن اس تی رو وصل کرد گفت تکون خورد دکمه رو بزن دوبار تکون خورد تو اون ۲۰ دقیقه ولی نمیزنم ماما اومد نگاه کرد گفت چرا نمی‌زنی گفتم خب تکون نمیخوره میگه من از رو نواز میفهمم تکون خورده گفتم خب من نفهمیدم دروغ ندارم بگم🤣🤣 خودش اومد دستش و گذاشت رو شکمم که تکونی حس نکرد. دکتر اون شیفت اومد تو تریاژ و من و دید گفت برای چی اومده گفت از سر شب اینجاست ولی هنوز ۳ سانته میخواد بستری بشه گفت نوار قلبش خوب بوده فقط فهمیدم گفت انقباض ثبت شده گفت ببین اگه خودش میخواد بستری کنید و گرنه بره چون بستری بشی تا فردا عصر معطلی گفتم نه درد دارم به خونه نمی‌کشم
دیگه گفت پس کارهای بستریش و بکن. سر از پا نمی‌شناختم. دیگه لباس بیمارستان و دادن تنم کنم گفت برو به همراهت بگو کارا بستریت و بکنه رفتم بیرون به شوهرم گفتم نوار قلب بچه خوب نبود بستری میکنن
به این شکل ساعت ۱۲ من بستری شدم و رفتم بخش زایشگاه
نگم از حال و هوای زایشگاه براتون🤦🏼‍♀️
مامان آیگل مامان آیگل ۴ ماهگی
تجربه زایمان ۱
درد هام توی ۴۰ هفته شروع شد بعد من پیاده روی و ورزش میکردم که دردهام شدید بشه اسکات میزدم تا بتونم طبیعی زایمان کنم خلاصه که من توی ۳۹ هفته رفتم دکتر بخاطر اینکه تکون های بچه کم شده بود رفتم بیمارستان NST دادم گفت سونو مینویسم برو جوابشو سریع بیار منم جواب بردم تکونا بچه هم خوب بود تو سونو مشخص بود بازم دکتر میگفت چون فضاش کمه زیاد تکون نمیخوره من‌جواب بردم گفت همه چی اوکیه برو خونه اومدم توی ۳۹ هفته و ۶ روز یدفعه دردهام ریز شروع شد و تکون ها بچه کم شده بود خودشو سفت میکرد همش رفتم گفتم خوبه دردهام شروع شد یدفعه دیدم هم دردهم قطع شد هم شکمم رفت بالا رفتم بیمارستان معاینه کرد گفت هنوز باز نشدی برو خونه دردهات باید بیشتر بشه ولی ۴ ساعت دیگ بیا باز من ۶ ساعت دیگش رفتم معاینه کردن گفتن ۲ سانتی تقریبا ولی باز دردت بیشتر شد بیا اومدم خونه کارهامو بکنم دیدم ترشح خونی دارم میدونستم بخاطر معاینه اس منتظر درد زایمان بودم دیدم خبری نیست شامم خونه برادرشوهرم دعوت بودیم شوهرم گفت بذار باز ی بیمارستان بریم ببینیم چرا تو دردت یدفعه قطع شد من میگفتم نمیخاد هنوز دردم نگرفته بذار ۹ ام بشه دکتر گفته برو بیمارستان فردا میریم دیگ خلاصه به اصرار شوهرم رفتیم باز معاینه کرد و گفتم تکون بچه نمیفهمم گفت بستری شو اصلا من موندم گفت میخای طبیعی زایمان کنی گفتم اره گفت به شوهرت بگو بیاد تو وسایلاتو بخره و کارهای بستریتو بکنه
مامان نــورا👼🏻 مامان نــورا👼🏻 ۲ ماهگی
#پارت ۲
ناامید از بیمارستان اومدم بیرون مامانم گفت زهرا بیا پیاده بریم حرم دوستان قمی میدونن از فرقانی تا حرم خیلی راه هست خلاصه از فرقانی پیاده رفتم تا حرم بعدش پیاده رفتم تا صفائیه کلی گشتیم بعدش دوباره پیاده تا ۱۵ خرداد که خونه مامانمه رفتیم حدودا ۵ ساعتی پیاده رفتم شایدم بیشتر بعدش روضه بود خونه مادرشوهرم با مامانم گفتم من میرم همینکه رفتم خونه مادرشوهرم شکمم سفت بود و اصلا شل نمیشد مثل سنگ سفت سفت بود دیگه روضه تموم شد رفتیم خونه فقط شکمم سفت بود و یکم درد تو لگن و تکون های نورا خیلی کم بود شام خوردیم خوابیدم از ساعت ۱۲ تا ۵ صب هرچی شیرینی و شکلات خوردم کلا ۳،۴ تا تکون کوچیک حس کردم شوهرم خیلی نگران بود واسم شربت درست کرد نورا باز دو تا تکون آروم خورد شوهرم گفت بخواب تا ساعت ۷ اگر اصلا تکون نخورد میریم بیمارستان که من خوابم برد ساعت ۸ بیدار شدم به شوهرم گفتم چرا نرفتی سرکار گفت بلند شو صبحونه بخور بریم بیمارستان گفتم چرا گفت به دلم بد اومده خواب هم دیدم نورا به دنیا اومده خلاصه صبحونه خوردم نورا تکون خورد گفتم علی ولش کن نریم خوابیدیم از ساعت ۹ و نیم خوابیدم تا ۱۰ و نیم ۵ بار انقباض خیلی شدید داشتم که از خواب می‌پریدم ولی منظم نبود دیگه شوهرم گفت من میرم حموم آماده میشم توام آماده شو دیگه من همه ظرفارو شستم خونه رو جارو دستی کشیدم لباس خوشگل پوشیدم آرایش کردم همه طلاهامم در آوردم همچنان دردام فاطله خیلی زیاد داشت ولی وقتی می‌گرفت خیلی شدید بود
مامان محمد مهدی 💙👶 مامان محمد مهدی 💙👶 ۲ ماهگی
تجربه زایمان قسمت سوم:
اول یه ان اس تی دادم که دوتا انقباض ثبت کرد، بعد حدودا ساعت ۴ بود که رفتم پیش دکتر نگاه به پروندم کرد گفت تو که ۳۸ هفته ای که دختر، هی توی گروه (جایی که میرم تیم مامایی هستن راجع به وضعیت مامانا باهم در ارتباطن اونو میگفت) میگن فلانی (فامیلیم رو میگفت) بلادی شو داره و داره زایمان میکنه هی من میگم این کی بود که ۴۰ هفته بوده من یادم نمیادش 😅
گفت بخواب معاینت کنم، با دوتا انگشت معاینه کرد و تحریکم کرد که خب مقداری درد داشت و گفت دو و نیم سانت بازی و منم حسابی تحریکت کردم تا فردا زایمان میکنی ایشالا، فقط دوباره تاکید کرد که قبلا هم بهت گفته بودم زود نرو بیمارستان درداتو خونه بکش، بخاطر لگنم قبلا بهم گفته بودن، اخه معاینه لگن من متوسط بود خیلی لگنم عالی نبوده البته من اینو بعد زایمان فهمیدم، سر معاینه بهم گفته بود لگنت خوبه میتونی طبیعی بیاری فقط مدل لگنت یجوریه که اگه زود بری بیمارستان ممکنه بری سمت سزارین
گفتن برو خونه ورزشاتو بکن دردات منظم شد برو بیمارستان، پرسیدم کی میشه وقت بیمارستانم به نظرتون؟ گفتن ساعت ۱۲ شب به بعد احتمالا. منم برگشتم خونه که ورزش کنم.
مامان پرنسا خانوم🥹🩷 مامان پرنسا خانوم🥹🩷 ۱ ماهگی
پارت دوم
خلاصه دکتر گفت باید بستری بشی من خیلی پیگیر بودم سزارین بشم و اصلا حواسم نبود ب دکترم از دردام بگم همینجوری با دردا خودم دنبال کارای بستری بودم از پله بالا پایین شدم چند بار کلا قدم میزدم و درد میکشیدم ولی دردام قابل تحمل بود رفتم بیمارستان صحبتامو کردم ولی هنوز تشکیل پرونده نداده بودم ساعتای ۱۲ شب بود ک بهم گفتن برو یه nst بده اگه مشکلی باشه بستری میشی اگه نباشه باید بری ساعت ۶ صبح بیای رفتم برا nst گفتم یکم درد هم دارم گفت برات دردسنج میزارم دیگه گذاشت گفت توی ۲۰ دقیقه سه تا درد منظم داری دیگه گفت باید معاینت کنم معاینه کرد گفت ۴ سانتی کلی تعجب کرده بود ک من چجوری دردارو گذروندم و ۴ سانت شدم😅دیگه گفت لگنت خیلی خوبه حیفه بخای سزارین کنی میخای چیکار کنی حالا ما باید زنگ بزنیم دکترت ک بیاد گفتم همون طبیعی زایمان میکنم خلاصه تا ۶ . ۷ سانت دردامو میتونستم تحمل کنم بعد اون دیگه نتونستم و گفتم بی حسی اپیدورال بهم زدن بعد اون اصلا هیچچچچچ دردی حس نکردم فقط انقباض داشتم و باید زور میزدم ک بچه بیاد پایین توی یساعت فول شدم و رفتم زایمان کردم بخیه هم خوردم ولی زایمان خیلی خوبی بود هیچی نفهمیدم اصلا😁ولی بخیه هم زود خوب میشه بنظر من زایمان چ طبیعی چ سزارین بستگی ب بدن هر آدمی داره و تحمل دردش من خیلی راضی ام از زایمان طبیعی امیدوارم همه مادرا ب خاصت خدا و راحت زایمان کنن و فارغ بشن😇❤️
مامان نورا🐣🎀 مامان نورا🐣🎀 ۵ ماهگی
سلام به همه
در رابطه با تایپیک قبلم اومدم بگم چرا گفتم زایمانم وحشتناک بود 🥲

پارت اول :


من ۱۰ تیر نوبت زایمان طبیعی داشتم ، شنبه همین هفته رفتم معاینه ۳۷ هفته و ۵ روز گفت یکی دوسانت باز شده رحمت و من خوشحال برگشتم خونه ، یکشنبه تکونای بچم کم شده بود پیش خودم گفتم حتما به خاطر معاینس و خیلی نگران نشدم دوشنبه از صب تا ظهر دیدم هنوز خیلییی خیلیی کم نسبت به روزای قبلی تکون میخوره ، دکترم شنبه گفت اخر پروندت نوشته علائم خطر چیاس بخون هرکدوم رو داشتی برو بیمارستان دیگه من دوسنبه پاشدم علائم رو خوندم دیدم نداشتن و کاهش حرکت جنین هم توی نوشته ها هست به شوهرم که گفتم گفت بریم بیمارستان من گفتم بزار یکم عسل و پسته بخورم ببینم تکون میخوره خوردم نیم ساعتی گذشت و هیچ تکونی نخورد ، دکترمم مطب نبود که زنگ بزنم بپرسم دیگه زنگ زدم ۱۱۵ وقتی گفتم اینجوریه گفت برو بیمارستان معاینه بشی دیگه منم به امید اینکه برم و فردا زایمان کنم وسیله هامو جمع کردم و موهامو صاف کردم و لباس برداشتم و با مامانمو شوهرم رفتیم بیمارستان ازم ان اس تی گرفتن اولیش ضربان قلب بچه خوب نبود دوباره گرفتن و یکم بهتر بود ولی میگفتن رضایت بخش نیس تکوناشم خیلی کم بود ، خلاصه سه بار گرفتن و فایده ای نداشت ...

پارت دوم بیاین تایپیک بعدی
مامان هامین❤️ مامان هامین❤️ ۷ ماهگی
خب بیاید بگم از تجریه سزارین
شنبه یکم اردیبهشت ۳۷ هفته و ۶ روز میشدم چون دیابتی بودم گفته بودن ۳۸ ختم بارداریه چون بچه بریچ بود باید سزارین میشدم دکتر که پیشش میرفتم فقط بیمارستان خصوصی بود ولی من میخواستم بیمارستان تامین اجتماعی برم،واسه همین شنبه بدون هیچ دردی با شوهرم رفتیم بیمارستان که یه ان اس تی بگیرن و دقیقا ببینم چند شنبه برای زایمان برم بهتره،،هیچی دیگه پاشیدیم رفتیم همینکه مدارکامو دید گفت بخواب معاینت کنم یکم مقاومت کردم گفتم بچه بریچه ولی قبول نکرد خوابیدم معاینه کرد سریع زنگ زد دکتر اومد به دکتر گفت سه سانته ولی با پاعه ،دستم به سرش نمیخوره😑دوباره دکتر خودش معاینه کرد گفت اره با پاعه امادش کنید واسه سه ساعت دیگه بره اتاق عمل،،من هنگ بودم کلا😑کارامو انجام دادن و خواستم دسشویی برم نزاشتن گفتن خطر داره دهانه رحمت بازه ولی من اصلا دردی نداشتم،،سرم بهم وصل ‌کردن،سوند وصل کرد یه حس سوزش مضخرفی داشت امادم که کردم با ویلچر بردن اتاق عمل
مامان پناه مامان پناه ۲ ماهگی
تجربه زایمان ۲

رفتم خونه یکم سوپ خوردم دوش گرفتم شیو کردم و آماده شدم با اینکه هیجان داشتم و خوابم نمیومد ولی به زور خوابیدم تا انرژی داشته باشم
۵ رفتم بیمارستان و به مامای زایشگاه گفتم که طبیعی میخوام و دلم میخواد ماما همراه داشته باشم که خوشبختانه خودش شد و خیالم راحت شد چون از قبل میشناختمش و واقعا مهربون بود
یه ان اس تی دادم و لباس زایمان رو پوشیدم رفتم اتاق زایمان که اولش یه محلول بدون طعم رو داخل آب قاطی کرد و با سرنگ کم کم داد که بخورم و گفت که چون درد زایمانی ندارم این دردامو شروع میکنه
نیم ساعت نشستم به در و دیوار نگاه میکردم که اومد آنژوکت و سرم وصل کرد
تا ساعت فکر کنم ۸ دردی نداشتم ولی کم کم بعدش یه انقباض های ریزی داشتم
ماما هم دارو تو سرم اضافه میکرد
وقتی گفتم یه کوچولو انقباض دارم گفت بیا معاینه کنم که بله شده بودم دو سانت
کم کم انقباضا منظم شد و منم اومدم پایین نرمش و ورزش و اسکات و ورزش با توپ و ماساژ
و اینکه میزاشتن خانوادم یکی یکی بیان داخل و منو تو اون شرایط بیینن🤣 که خب بیشتر شوهرم میومد و میموند پیشم
بعدش کیسه آبم رو پاره کردن که دیگه کامل دردام تو دقایق مشخص میگرفت و ول میکرد
ساعت ۹ که ماما گفت شوهرم بره بیرون تا معاینه شم ( شوهرم فکر کرد موقع معاینه میتونه بمونه ولی گفت بره منم پرسیدم چرا گفت خیلی آقایون حالشون بد میشه اینطور مواقع😁🤣)
معاینه کرد که شده بودم چهار سانت و ماما گفت عالی پیش رفتی
ادامه پارت بعد