پارت سوم
گفتن تا فردا زایمان نکنی سزارین ان اس تی گرفتن دردا رو ۸۰ تا ۹۰ بود و دکتر گفت امپول فشار نزنن دردام خوبه ولی اونا امپول فشار زدن و این امپول فشار دیگه واقعااا تیر خلاص من بود دردی داشتم ک‌ نمیتونسم رو‌ پام بند بشم فقط فحش میدادم و گریع میکردم نمیزاشتم ازم ان اس تی بگیرن اینقدر ماما التماس کرد تا گذاشتم بگیره ی دقه هنوز نشده بود ک ان اس تی گرفته بود ک یهو داد زد افت کرد قبلش افت کرد بدویین همه اومدن سمتم و سوند وصل کردن سوند هم خیلی کم فقط سوزش داشت کارامو انجام دادن رفتم سزارین امپول بی حسی رو میخواستن بزنن من نفهمیدم اصلا اینقدر ک درد داشتم سریع خوابوندنم و عمل شروع شد یهو دیدم دکتره میگه چرا گریه نمیکنه محکم تر بزنید اینجا یه سکته قلبی زدم واقعاااا بعد از چند ثانیه صدا گریه بچه اومد ولی بهم نشونش ندادن بردنش بعد نیم ساعت اوردنش هنوز داشتن بخیه میزدن برام و اون لحظه شیرین ترین لحظه زندگیم بود بردنم ریکاوری یک بار ماساژ رحمی دادن بی حس بودم نفهمیدم اصلا من ساعت ۶ بستری شدم ۱ و ۴۰ زایمان کردم و ساعت ۳ هم رفتم بخش و ۱۲ ظهر هم راه رفتم ولی اون راه رفتن خیلی برام سخت بود غش کردم از درد مردم ماساژ رحمی هم ندادن
سوالی داشتین بپرسین حتما

۲ پاسخ

عزیزم الهی شکر به سلامتی نی نی ات به دنیا اومد ولی چه استرسی کشیدی اون موقع که گفت چرا گریه نمیکنه

راستی بند ناف دور گردن پسرم بوده واسه همین چند ثانیه ای نفسش رفته بوده انگار و برگشته🥲

سوال های مرتبط

مامان هانیل مامان هانیل ۱ ماهگی
یچساعت 12شب بستری شدم،بهم سرم زدن و آمپول فشار داخلش زدن،ان اس تی هم وصل کردن،بعد 10دقیقه دردای کمی سراغم اومد،سرم رو قطع کردن که دردای طبیعی خودم شروع بشه،بعد ان اس تی قطع کردن گفتن پاشو ورزش کن،اسکات بزن ،تقریبا نیم ساعت ورزش کردم،بعد دوباره گفتن برم رو تخت،دردام کمی بیشتر شده بود،ان اس تی که وصل کردن نشون میداد دردام زیاده،ولی من حس نمی‌کردم ،قرآن پیشم بود 7تا انشقاق و 1بار سوره مریم خوندم،دردای قابل تحملی داشتم،ساعت نزدیکی 5بود که دردای شدیدی اومد سراغم،ماما رو صدا زدم اومد معاینه کرد گفت 4سانت شدی،بعد دقیقه احساس زور اومد بهم باز صداش زدم اومد معاینه کرد گفت 7سانتی ،زور نزن فقط ،موقع دردات نفس عمیق بکش،تا برم همکارام هم بیان و وسیله آماده کنیم،خلاصه من همچنان دردای شدید داشتم و فقط نفس عمیق میکشیدم،تا اومدن گفتن فول شدی و زور بزن،منم فقط زور میزدم،ازشون میخواستم برش بزنن تا زودتر بچه بیاد میگفتن نه وقتی خودت میتونی چرا دردسر میخوای ؟حتی آمپول فشار هم برام وصل نکردن من خودم با تمام وجود زور زدم تا ساعت ۶:۲۰ دقیقه دختر قشنگم به دنیا اومد،فقط چند تا بخیه خوردم ،موقع بخیه هم زیاد درد نداشتم،انگار نیشگون محکم ازم میگرفتن،دخترمو که انداختن تو بغلم رو شکمم پی پی گنده کرد،😂😂😂
مامان فسقلی مامان فسقلی ۲ ماهگی
پارت ۳
دکترم دائم با بخش و پرستارادر تماس بود و گفتن چرا دیر کردم و زنگ زدن بهش و گفتن ک حالم خوبه، معاینه کردن و شده بودم دو فینگر، دیگه لباسامو عوض کردم اول لباس معمولی بهم دادن ولی بعد اومدن و لباس اتاق عمل بهم دادن انگار دکترم گفته بود ک من نمیتونم طبیعی زایمان کنم، چون هم بچه درشت بود هم لگنم کوچیک بود،ولی من طبیعی میخاستم ، دیگه دستشویی رفتم و روتخت دراز کشیدم و بهم سرم وصل کردن و گفتن بدون اطلاع بلند نشو و دستشویی هم تنهایی نرو، یک ساعت گذشته بود و من همچنان بدون درد بودم،ی خانومی بود ک مسئول پرستاراو بخش بود ولی خودش خیلی رسیدگی میکرد با دکترم درتماس بود، دوباره اومد معاینه کرد و همچنان دو فینگر بودم سرم بعدی رو وصل کردن و امپول فشارو داخل سرم زدن، شنیدم اون خانمه با دکترم صحبت میکرد و دکترم گفته بود کیسه ابمو پاره کنن، دکترم برای زایمان طبیعی گفته بود فقط برای زدن بخیه ها میاد ،ولی شنیدم ک خانم اسماعیلی می‌گفت من کیسه ابشو پاره میکنم ولی خودتم بلند شو بیا بیمارستان، دیگه اومد و دستشو تا آرنج کرد داخل و یهو ی حجم زیادی اب ازم خارج شد. ،وقتی کیسه ابمو پاره کرد فشارم افتاد و بدنم شروع کرد ب لرزیدن وحشتناک ک اصلا نمیتونستم کنترل کنم ،دوباره دستگاه ان اس تی وصل کردن و انقباضامم چک میکردن
مامان الوین مامان الوین ۱ ماهگی
پارت ۳
پرستار بهم گفت دراز بکش
دراز کشیدم اومد سرم وصل کرد بعد بهم گفت نترس الان یه قرص می‌زارم تو بدنت ولی او همه دردت زیاد نمیشه که نتونی تحمل کنی
منم خیلی ترسیده بودم
ساعت یه ربع به هفت غروب بود که بستری شدم قرص رو که گذاشته تا چند ساعت اول اصلا درد نداشتم بعدش دردم شروع شد ولی خیلی خفیف بود نوار قلب هم یکسره وصل بود بهم ساعت ۱۲ اومد ماما معاینه کرد گفت عالیه ۳سانتی
من خوشحال شدم گفت اینجوری پیش بری با همین درد کم زود زایمان می‌کنی
بهم گفت چند تا ورزش انجام دادم
تا صبح
صبح اومد معاینه کرد گفت تغییری نکردی
ساعت یه ربع به ۹صبح بهم آمپول فشار زدن
من تا ۱۲ دردم قابل تحمل بود
۱۲ اومد معاینه کرد گفت ۴سانتی
بعدش دیگه دردام شروع شد که دیگه قابل تحمل نبود
گفتم آمپول اپیدورال می‌خوام گفتن تا ۶سانت نمی‌تونیم بزنیم
گفتم من نمیتونم تحمل کنم می‌گفتن باشه می‌زنیم برات
آنقدر داد میزدم میگفتم بیاید آمپول بی درد بزنید هی میگفتن باشه الان می‌زنیم
ساعت۲ اومد معاینه کرد گفت ۶سانتی الان میاد آمپول بی درد میزنه برات
اومد آمپول رو زد ولی درد اصلا کم نشد
فقط داد میزدم میگفتم دستشویی دارم می‌خوام برم دستشویی میگفتن نه سر بچس نوار قلب. رو در نمیاوردن که برم دستشویی
(اینو یادم رفت بگم آمپول فشار که زدن بعد یه ساعت کیسه ابم پاره شد )
خوردم نوار قلب رو درآوردم رفتم سرویس ولی نمی‌تونستم دستشویی کنم
ساعت ۳بع ظهر به بعد دیگه دردم خیلی زیاد شده بود فقط زورم می‌گرفت دکتر هم می‌گفت زور نزن دهانه رحمت ورم میکنه
مامان زینب جون😍👶🏻 مامان زینب جون😍👶🏻 ۷ ماهگی
#تجربه زایمان پارت سوم

ساعت ۱۰ بدون درد بستری کردن،دردام خیلی کم بود هر ۱۰ دقیقه در حد چند ثانیه قابل تحمل میگرفت
ساعت‌11 گفتن اینطوری نمیشه باید آمپول فشار بزنیم بعد آمپول فشار یکم دردام شدت گرفت ولی همونم با نفس عمیق کنترل میکردم اون لحظه هایی هم که درد نداشتم روی توپ ورزش میکردم مامانم گذاشتن داخل و با روغن کمرمو ماساژ میداد
شد ساعت ۱۰ دقیقه به ۱ عصر دکتر و ماما اومدن بالا سرم معاینه کردن گفتن شدی سه سانت و خیلی خوب پیش رفتی اگ همینطوری ادامه بدی عصری زایمان میکنی
دکتر گفت کیسه آبمو پاره کنن،ماما پاره کرد که دیدن بلههههه
دخترم پی پی کرده💩😂🤦‍♀️
گفتن باید اورژانسی سز بشم، ماما اومد بهم سوند زد یه کوجول موقع زد درد کرد خیلی کم .بعد گذاشتن رو ویلچر و بردن اتاق عمل
دکتر بیشهوشی امپولی بی حسی رو زد اینم یه کوچولو موقع زدن درد کرد باید خودتونو شل کنید من هی سفت میکردم چون میترسیدم بعد یهو پاهام گرم شد گفتن پاتو تکون بده ولی نمیتونستم.پرده جلو رو کشیدن و عمل رو شروع کردن
و ساعت ۱ و نیم صدای دخترمو شنیدم 😍دخترم ۴۱هفته و ۶ روز ساعت ۱ونیم بدنیا اومد. آورنش صورتشو زدن به صورتم اون نرمی رو هیچ وقت فراموش نمیکنم بهترین حس دنیا بود 😍
انشاللههرکی نی نی میخواد خدا زودی دامنشو سبز کنه

ادامه پارت بعدی....
مامان ❤️Arsam❤️ مامان ❤️Arsam❤️ ۳ ماهگی
پارت ۳
دکترم اومده بود و اونجا آمپول بی حسی به کمرم میخواستن بزنن ک من خب اذیت شدم چون عضلاتم خیلی سفت بود چند بار سوزن و میزدن ولی انگار تزریق نمیشد اذیت شدم بعدش دیگه پاهام بی حس شد جلومم پرده بود داشتن کارشونو میکردن فقط حس میکردن دست میزنن ولی هیچ دردی نفهمیدم شاید ۵ دقیقه یا ۱۰ دقیقه بعد صدای پسرم اومد بهترین لحظه 🥲😍 ان شاءالله قسمت همممه منتظرا بشه.
اول بردن یک سمت اتاق تمیزش کردن بعدم آورد جلو صورتم گذاشت خیلییی حس خوبی بود 😀
ساعت ۲۱ روز شنبه ۳ شهریور پسرم به دنیا اومد و بردنش ولی هنوز با من کار داشتن شکمم تو اتاق فشار دادن ولی درد نداشت چون بی حس بودم . بعدم منو بردن ریکاوری پیش پسرم ‌ . گذاشتن رو سینم شیر خورد بعد یکساعت دوتامون بردن بخش 😇
تا وقتی بی حسی اثرش بود ک خیلی خوب بود بعد آروم آروم رفت اثرش خیلی درد داشتم نمی‌تونستم تکون بخورم نمی‌تونستم بچمو بغل کنم کناریم طبیعی بود خودش به بچش شیر میداد راه می‌رفت بغلش میکرد ولی من مامانم هم به من چسبیده بود هم بچه خیلی سخت بود بلند شدن از تخت و راه رفتن...نفس می‌کشیدم درد داشتم..دردا روز به روز کمتر میشدن و روز ۸ که من بخیه هامو رفتم دکترم کشید دیگه تقریبا خوب شدم و درد نداشتم ...
آها اینم بگم بیمارستان هم خوب بود ولی عالی نبود مثلا یه بار شیاف میخواستم چند بار باید صدا میزدم میومدن. ولی دکترم خدا خیرش بده عالی بود زیر میزی نگرفت فقط ۵۰۰ برا کشیدن بخیه گرفت تازه روز اربعین ک‌روز بعد زایمانم بود اومد بیمارستان و بهم سرزد ...
نمی‌دونم خوب توضیح دادم یا نه سوال بود بپرسید هروقت تونستم و فسقلی گذاشت جواب میدم.☺️❤️
مامان ماهلین مامان ماهلین ۴ ماهگی
سلام وقت بخیر امروز خواستم تجربه زایمانم رو بگم من سزارین اولی بودم و از هفت ماهگی آنزیم کبدم بالا می‌رفت که تا نه ماهگی باقرص نرمال شد ولی سزارین رو انتخاب کردم وبیمارستان دولتی دکترم سزارین انجام دادم ساعت 7 صبح 28 تیر بیمارستان رفتیم تا تشکیل پرونده بدیم ساعت 9 شد برام سوند گذاشتن برام سخت بود از تجربه اینه که قبل سوند سرویس نرین برام سخت بود واز اونجایی که خواهرم کادر درمان بود خیلی هوامو داشتن ساعت 9/۳۰اتاق عمل رفتم وعملی رو شروع کردن وقتی صدای دخترم رو شنیدم گریه میکردم خیلی خوشحال بودم صورتش رو کنار صورتم گذاشتن بوسش کردم وخداروشکر کردم که این لحظه رو دیدم واز یکطرف هم احساس سبکی تو شکمم رو کردم برام پمپ درد گذاشتن وتو ریکاوری دخترم رو کنارم گذاشتن خیلی لحظه خوب و نابی بود ساعت 12 ظهر بخش انتفال دادن تا شب هیچی نخوردم زیاد درد نداشتم سوند رو که درآوردن بهم گفتن سرویس بری به کمک خواهرم سرویس رفتیم وفردا مرخص شدم خداروشکر میکنم که این لحظه رو خواستم بنویسم
مامان امید مامان امید ۳ ماهگی
پارت نهم داستان بارداری
من رو بردن اتاق عمل و شوهرم لباس کرد تنم و کلی هم رضایت گرفتن من رفتم اتاق عمل میخواستن آمپول بزنن کمرم از ترس خیس عرق بودم وسط استرس میگه خیلی عرق می‌کنی برو بوتاکس کن و درد میکشیدم میگفت زایمانت نمیکنیما ده بار آمپول وارد کمرم کردن خوابیدم مدام میگفت درد داری پنجیر میگرفتن من میگفتم اره میگفت درپغ میگه اهر یه ماسک گذاشتن رو دهنم و من کلا بی هوش شدم تا ماسک رو برداشتن و من به هوش اومدم البته با گریه بچه نه بچه رو دیدم نه حال خوبی داشتم لخت با یه ملافه روم بردنم ریکاوری اونجا هم همش مرد هیچکس هم پیشم نبود. هی فقط میومدن شکمم فشار میدادن داشتم از درد میمردم ولی هیچکس نبود بهم برسه خواهرم اومد پیشم بدبخت با صندلی پلاستیکی موند صبحم ساعت شش بیرونش کردن من فقط گریه میکردم از درد و فشاری که میوردن به شکم بردنم تو بخش تخت خالی شده بود روز بعد بهم گفتن پاشو راه برو دنیا داشت برام میورخید و سیاه بود همه چیز بهم کلی آبمیوه و شربت دادن یکم راه رفتم خوابیدم ولی همش با جیغ بچه هم ندیدم و....