یه تجربه بعد از به دنیا آمدن فرزند و بچه داری بگم ؛
اینکه همیشه یادتون باشه به خاطر فرزند با همسرتون دعوا نکنید
اینکه شما رابطتتون خوب باشه و بهم نریزه خیلی بهتر از اینه که بچه لباسش بد باشه یا مثلا دلش درد بکنه .
به طور مهدیار که به دنیا اومد بهداشت و بیمارستان و همه گفتن زود به زود شیر بده که زردی دفع بشه منم دادم . از اونور یه ماه و تقریبا یه هفته اش ک شد بردم پیش دکترش که متخصص اطفال ِ گفت زیاد شیر دادی و بچه زیاد وزن گرفته و هزار حرف دیگه ... دیگه این رفت تو ذهن من و شوهرم
حالا هر موقع که من میخواستم بهش شیر بدم اون می‌ترسید و یه استرس و اعصاب خوردی برامون پیش میومد
که من بهش گفتم اصلا نگو بچه زیر دسته منه من میدونم که چقدر میخوره
و در نهایت گفتم
برای بچه رابطه ما مهم تره
اینکه مارو کنار خودش خوشحال و آروم ببینه خیلی راضی تر از اینه که لباس و شرایط خودش خوب باشه. و هر دو پذیرفتیم .
اینو قانون بزارید ...
بعد به دنیا اومدن بچه حواستون باشه وابستگی و دوست داشتن شما روی بقیه ابعاد تاثیر نزاره و سعی کنید زود کنترلش کنید .
و اینکه بچه آینه تمام نمای ما هستش هرچی میخوای باشه خودت باش هرچی نمیخوای باشه خودت نباش .
تمام.

تصویر
۷ پاسخ

دقیقا ؛ اعصاب و روان بچه کاملا به رابطه ما و فضای خونه بستگی داره .

واقعا قشنگ گفتین👏

خیلی عالی بود👏👏👏

😭
من شوهرم خیلی دوس داشتم. ولی الان سرد شدم نمیخوام بهم نزدیک ش
امروزم حس کردم دیگه دوسش ندارم. بچه رو تو خواب و سرما برده طبقه بالا پدر مادرش ببینن
ون خونه پدرم رفتم بعد زایمان و این دو روز ک برگشتم پشیمونم و میخوام برگردم اونجا. اصا از خونه ام متنفر شدم. همش هم بخاطر مادرشوهری ک بیشتر بهم حس هوو میده

هی خواهر رابطمون رفته رفته بد تر و بدتر میشه جوری که میخوام با یه بچه ۲ ماهه جدا شم

من ک اصلا وقت نمیکنم حرف بزنم باهاش چ برس ...

منم رابطم باهمسرم خیلی سردشده ،خیلی بی تفاوت شده

سوال های مرتبط

مامان جوجک مامان جوجک ۸ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۵
خودم خیلی حالم خوب نبود منو با هر دردسری شد بردن به بخش پرستار اومد و شیاف گذاشت رفت مامانم همرام بود و نذاشته بودن بچه رو ببینه خودم بعد از دو ساعت دردام شروع شد و سردرد و سرگیجه خیلی شدیدی داشتم حدود چند ساعتی خوابیدم بیدار که شدم گفتم می‌خوام برم بچه‌مو ببینم و بهش شیر بدم نذاشتن و گفتن بچه تا چند روز نمی‌تونه شیر بخوره به خاطر مدفوعی که خورده باید ریه‌اش پاک بشه خیلی حس بدی بود وجدان داشتم چون اگه من به بیمارستان نمی‌رفتم این بلاها سر خودم و بچه‌ام نمی‌اومد به خاطر بی‌فکری چند تا پرستار و دکتر احمق،که فقط به خاطر اینکه زایمان طبیعی باشه و آمار زایمانشون بالا بره این بلا رو سر ما آوردن نه فقط ما خیلیای دیگه،بعد از یه روز گفتم باید برای بچه شیر بدوشید در صورتی که من اصلاً شیر نداشتم به زور با هر بدبختی که شد نزدیک ۱۰ سی سی شیر دوشیدم و برای آی‌سی‌یو بردم برای اولین بار پسرمو دیدم که نگذاشتم بغلش کنم نه لمسش کنم فقط از پشت شیشه دیدمش نقدر که ورم کرده بود فکر می‌کردم ۵ کیلو شاید باشه اما نگو که همش برم بوده و فسقلی من ه زور سه کیلو می‌شده
مامان 🧿🪬🩷کیانا🩷🧿 مامان 🧿🪬🩷کیانا🩷🧿 ۳ ماهگی
سلام دوستان می‌دونم مادر بدرد نخوری هستم عرضه بزرگ کردن یه بچه رو ندارم ...هر چی میشه تقصییر منه اما میشه یه کمکی بهم کنید من اوایل شیر خودمو میدادم تا اینکه بچه ام مجبور شدم بهش شیر خشک بدم من احمق بلد که نبودم بعد هر بار شیرخشک دادن ظرفشو با ریکا میشستم و بچه ام اسهال گرفت و دکترا مدفوعشو آزمایش کردن و فک کردن از شیر خودمه و گفتن نده بعد یه مادر دیگه دید دارم می‌شورم بهم گفت نشور و بعد دیگه نشستم و مدفوع بچه ام طبیعی شد اما دیگه شیرخودمو نخور و شیرخشک بهش میدم تا یک هفته پیش که از بس اطرافیانم گفتن چه مادری هستی شیرخودنو بده 20سیسی شیرمو با سرنگ بهش دادم از اونروز بچه ام مدفوع نمکنه به دکترش که گفتم گفت شیاف گلیسرین استفاده کن الان از دیروز فک کنم عادت کرده تا شیاف نذارم مدفوع نمیکنه ...الان مشکل از شیر من بوده که معده بچه ام اینجوریه یا شستن با ریکا ؟ اگه عادت کنه به شیاف چیکار کنم ؟خواهرشوهرم میگه دکترش خوب نیس ببرش یه جا دیگه
مامان فاطمه مامان فاطمه ۸ ماهگی
خانمها من علاوه بر مشکل با شوهرم با یه پدر شوهر و مادرشوهر پر رو هم تو یه ساختمونم انتظار دارن من هر دقیقه بچه رو ببرم پیششون آخه این خوبه زمانی که آدمو عذاب ندن پدرشوهرم به لباس بچه گیر میده که چرا این همه پوشوندی وقتی می‌خوابه بچه پتو میکشم روش میگه چرا رو بچه پتو کشیدی وقتی میخوام ببرم شیر بدم چرا زود زود به بچه شیر میدی شما بلد نیستی وقتی بچه گریه می‌کنه برای شیر پدر شوهرم یا مادرشوهرم بغلش میکنن که نزارن شیرش بدم که مثلا باهاش بازی کنن و بنظرسون اون موقع دل‌پیچه داره با اینکه من میدونم الان وقته شیرشه بچه بالا میاره پدر شوهرم میگه آخه اینمهه هم مگه به بچه شیر میدن با اینکه بچه ی من دو دقیقه بیشتر شیر نمیخوره ولی چون رفلاکس داره بالا میاره بچه رو هی دمر. رو سینه یا رو زمین میخوابونن تا دستاش رو میگیرن تا ببینن خودش رو می‌کشه بالا بخدا دارم دیونه میشم از دستشون هی خودمو به بی خیالی میزنم هی نمیشه چون تو یه ساختمونیمم نمیتونم بهونه بیارم نرم واقعا برام شدن دردسر مادرشوهرمم که همه چی دونه مثلا هر کاری دوست داره با بچه انجام میده هزار تا عکس میگیره برای همه می‌فرسته پستونک میفته زمین با اینکه بهش گفتم بشور بزار دهن بچه همینجوری می‌کنه دهن بچه به شیرش گیر میده چند بار به خاطر شرایط دخترم تصمیم گرفتم شیرخشک بهش بدم داشت منو می‌کشت اصلا یه وضعی به مادرشوهرم تا جایی اعتراض میکنم با اینکه اون تو کار خودشه ولی پدر شوهرم رو نمیتونم ولی واقعا دیگه نمیکشم