۱۰ پاسخ

من یادمه کلاس اول که رفتم همش گریه میکردم میگفتم باید مامان بیاد پیشم بشینه داخل کلاس.
یادمه مادرم هر روز منو میرسوند می‌آورد مدرسه تو سالن می‌نشست تا کلاس تموم شه منم هی نگاه میکردم میدیم هستش یانه

من دخترم ومهدبردم تادوسه هفته اول من بیرون ازکلاس بودم اون میرفت داخل هی میوندبه من سرمیزد میگفت نرو کم کم مربی مشغولش میکردمن میرفتم یه ساعت بعدمیومدم دنبالش بعدش یه ماه میبردمش اون لحظه اول نمیزاشت برم گریه میکرد توبیا بعدسه ماه الان دیگه کفششودرمیارم خودش میره خداحافظی هم میکنه

سلام عزیزم من خودم تو مهد کار کردم اولین کاری که باید برا مهد بردن بکنید اینه که مهدی ببرین که بچه خوشش بیاد بعضی مهدا برا بچه وقت میذارن مربی بچه رو سرگرم میکنه شمام تو خونه از قصه ها و کارتونایی که بچه ها می‌رن مهد برا پسرتون استفاده کنین بعدم چند تا جایزه ی کوچولو بخرین ببرین به پسرتون بگین اگه بشینی پیش دوستات خانم معلم بهت جایزه میده بعدم اگه نشست جایزه رو بدین مربیش تو کلاس پیش بقیه بچه ها جایزه شو بده

ادامه بده ببرش بذار اضطراب جداییش از بین بره وگرنه تو کدرسه اسیر میشی
چندتا دوست خوب براشپیدا کن سرگرم اونا بشه

هر روز ببر اینجوری اضطراب میگیره

بنظرم با یه مشاور کودک صحبت کن

والا دختر من بی نهایت اجتماعی بود.اصلا وابسته من نبود.بعدتولد۳سالگی تصمیم گرفتم ببرمش مهد.تازه باکلی پرسوجو یک مهد عالی پیداکردم.ولی چی بگم. یک روز بردم بعد موقع اومدن گریه کرد.دوباردیگم بردم اگه بدونی چی کرد.بکلا ۳روز رفت.ولی عجیب اضطراب جدایی پیداکرد.حتی دیگه خونه مادرم و مادرشوهرم واینمیستاد.شبها همش میگفت توروخدا مهد نریم.بااینکه نمیبردمش.یک ماه و خورده ای طول کشید تا یکم مثل قبل مهدش بشه.الان خونه مادرم میذارم باشگه برم بغض میکنه.من تجربه خیلی بدی پیداکردم.نمیدونم چرا

منم پسرم اولش همینجوری بود الان خودش ذوق داره بره من هرروز میبرمش

اضطراب داره دیگه نبر تا از سرش بره

آره ببرگیسوگریه کرددیگه نبردمش

سوال های مرتبط

مامان شایان مامان شایان ۳ سالگی
دوستان ب طرز وحشتناکی حالم بده
بیاین یکم حرف بزنیم
پروژه مهد تموم شد دیگه نرفت ، سومین جلسه بود ک بردم
جلسه های قبل یک ساعت و نیم می‌بردم می‌نشستم طبقه بالا میموند گاهی سر میزد ، امروز ک بردم کلا گریه کرد ک نمیرم داخل، یوم رفتم پیشش دقیقا جلوی در کلاس کلا گریه و استرس شدید داشت اصلا بند نمیشد حتی شهربازی اش هم جذبش نکرد
ترسیدم این استرس شدید منجر بشه ب ناخن جویدن و شب ادراری و باقی ماجراها
کلاسم شلوغ بود مربی هم کلا دیدم وقت نمیکنه و حوصله نداره .گفتم‌میبرمش و مخالفتی نکرد
شایان خیلی بچه سختی هست جزو کودکان دشوار و پر مخاطره اس و من بابت اینا خیلی نگرانی داشتم
مثلا دفاع نمی‌کرد از خودش ک حل شد این قضیه و فلان
نمیدونم شاید یکی دوسال دیگه بزرگتر شد بردمش اوکی شه یا کلا از من جدا نشه و من همین قضایا رو تو مدرسه داشته باشم
همش مزخرفه بچه اگه امن باشه ، همه چی حله
پیش پدرش مادربزرگ و خاله اش بدون من ساعت ها میمونه ولی مهد رو نتونست حل کنه
از من جدا میشه میره پارک مسیر طولانی رو خودش راه میره دو میکنه میره اینجوری نیس ک خیلی چسب باشه ولی نمیدونم چی شد ک مهد اونجوری شد
کلا هدفم آموزش نبود ، هدفم پیش بچه ها بودن و جدایی از من تو محیط جدید بود ک شکست خورد
دنیا رو سرم خراب شده