از چیه که منم مثل بقیه مامانو نتونستم تو سزارین بچه م بدنیا اومد وببینم وببوسمش
چرا من باید بی حسی بهم اثر نکنه بیهوش بشم و اون لحظه رو نبینم
بهشون گفتم بی حس نشدم لطفا بیشتر دارو بزنین گفتن نه بی حسی اومد شروع کرد برش شکم قشنگ مردم انگار زنده زنده چاقو کردن تو بدنم شکمم داغ شد نیم خیز شدم پارچه جلومو بدم انور که فرار کنم سریع متخصص بیهوشی داروی بیهوشی رو تزریق کردن ۳۰ثانیه ای بیهوش شدم منه بد شانس اون لحظه ناب بدنیا اومدن عزیزمو ندیدم
پاشدم تو ریکاوری بودم چند تا بچه بودن اونجا ولی بچه های دیگه رو برده بودن برای چکاب واینا من به هوش گه اومدم گفتم شاید از اون ۳تا بچه یکیش بچه منه گریه میکردن من میگفتم جان مادر جانه مادر
پرستارا هم اونجا تو گوشی بودن واسه خودشون منم هذیون میگفتم😂😂😂 خلاصه دکترم خیلی خوب بود با اینکه دولتی بود بیمارستان .بهش گفتم بچه م بدنیا اومد نشونم بدید که بچم جابجا نشه که بی حس نشدن بدشانسی منه بدن لعنتی من بی حس نشدددددد شتتتت

۸ پاسخ

منم تا تیغ جراحی و زد داد زدم دارم میفهمم نکنید اسم می ریختم بیهوشم کردند🥺🥺🤣🤣🤣🤣

منم همینجوری شدم🤣🤣ولی بی هوشیم کم بود در حد ۲۰ دقیقه بعد بهوش اومدم

عزیزمنم مثل شمای پام بی حس شود یکی نشود دیگه بیهوش کامل کردن ودخترم ندیدم تاوقتی لباس تنش کردن بعدنتوانست مک بزنه بردن گذاشتنش داخل تاهفت روز یالاتونست مک بزنه باسرنگ وانگشت کوچیکم بهش شیرمیدادم

من به خواست خودم بیهوش کامل بودم، از کمردرد و سردرد بعد از بی حسی وحشت داشتم.
خوابیدم چشامو باز کردم بعد چنددقیقه بچمو گذاشتن بغلم🥺

من به دنیا امد گذاشتن بغلم ولی دوساعت بردنش گفتم چی شده بچم سالمه گفتن اره سالمه همه بچه هارو میبرن برای چکاب

منم طبیعی بودم ولی بچه امو چند ساعتی ندیدم😅 به جاش بعدش کلی دیدمش

منم ندیدم 😐تا وقتی لباس پوشیدن نشون دادن

اینو یادم رفت متخصص بیهوشی داشت رد میشد از جلو در تو اون حالت نمیدونم چطور صداش زدم اومد پیشم گفتم بچم سالمه گفت آره خیالت راحت😍😍🥺🥺

سوال های مرتبط

مامان پرنسا مامان پرنسا ۱۲ ماهگی
پارت 3

بعدش گفتن برو رو‌تخت رفتم دیدم چاقو تیغ همه چی آوردن ماما بود پرستارا بودن خدمه ها خلاصه گفتن بهت زور اومد توهم زور بدنه

هی زور می اومد منم زور میدادم🥺🥺🥺خیلی گناه داشتم خیلی ی مامایی همش دست شو می‌برد و می‌گفت زور بده بیارم بیرون🙄🙄منم میدادم خلاصه ی دفع گفت آفرین سر بچه رو دیدم وای که چقدر خوشحال شدم چقدر حس خوبی داشت اون لحظه...
بعدش البته اینم بگم ک اول آمپول بی حسی زدن و بریدن 😔 بعد هی زور دادم بچه رو کشیدن بیرون گذاشت رو شکمم🥰🥰خیلی حس خوبی بود همه اون دردا دیگ تموم شده بود ی خرما گذاشتن دهنم یکم اب دادن بهم چون دیک خیلی بی طاقت بودم بعدش دست شونو بردن و جفت هم آوردن بیرون😵‍💫 خیلی راحت شده بودم تا اینک بخیه ها شروع شد خیلی خیلی خیلی درد داشت کل زایمانم 20دقیقع طول نکشید بخیه ها 40دقیقه طول کشید چون باید خیلی با دقت انجام می‌شد خلاصه اونم زدن😆 پرنسا رو بردن لباس تنش کردن آوردن دادم بهم گفتن شیر بده تا خواستم بدم بیهوش شدم باز بردن گفتن یکم بخاب بعد دوباره ی ساعت رفت اومدن با همون بخیه ها معاینه کردن واییییییی مردم ترکیدم 😩😩 دیدن مشکلی نیست رفتم بخش دخترم کنارم بود همسرم با گل اومد خلاصه تو بخش خیلی خوش گذشت امیدوارم شما هم این حس و تجربه کنیددد🥰🥰🥰🥰🥰
مامان جوجو مامان جوجو ۶ ماهگی
چقد مامان اولی بودن و بی تجربگی بده
امروز رفتم واسه واکسن ۴ ماهگی، ساعت ۸ شیر خورده بود، ساعت ۹ بهداشت بودیم، محض احتیاط یه شیر هم با خودم بردم، بعد اونجا شلوغ بود، ساعت ۱۰ پسرم شروع کرد به سکسکه دیگه نتونستم شیر رو بهش بدم و همش میگفتم دیگه الان کارای قبلیا تموم میشه نوبت ما میرسه ولی خلاصه تا ۱۰ و نیم طول کشید و واکسن رو که زد گریه کرد دیگه بخاطر گشنگی گریه اش قطع نشد
چون اون واکسن خوراکی هم خورده بود باید بین شیر و قطره خوراکی یکم فاصله میشد، اونجا بهشون گفتم این بخاطر گشنگی داره گریه میکنه گفتن چند دقیقه بمون بعد بده
پسر منم که گشنش میشه زمین و زمان رو بهم میریزه، خلاصه بعد پنج دقیقه بهش دادم که ساکت شد دیگه
اعصابم خورده، کاش قبل واکسن یکم بهش میدادم که اونموقع مجبور نمی‌شدم بعد واکسن بهش شیر بدم
دوماهگی برده بودم بعد قطره خوراکی گفتم میتونم شیرش بدم گفت بده اشکالی نداره
حالا نمیدونم تداخل نداره یا اینکه چون ممکنه بپره تو گلو میگن نده
مامان فاطمه مامان فاطمه ۸ ماهگی
مامان آدریَن🫀 مامان آدریَن🫀 ۱۲ ماهگی
سلام خوشگلا، امروز برای من خیلی روز عزیزیه چون پارسال دقیقا تو این روز فهمیدم که باردارم، وقتی بی بی چک رو زدم اولش 1 خط افتاد ونا امید شدم بعد از چند دقیقه که نگاهش کردم دیدم دوتا خط داره، هنگ کرده بودم، مثل دیونه ها تو خونه راه میرفتم بلند بلند میخندیدم بعد خودمو سرزنش میکردم که وای خیلی زود بود دوباره میگفتم خاک تو سرت محدثه دیونه شدی خداروشکر من که خدا انقدر راحت بهت بچه داده بعد خداروشکر میکردم و میخندیدم باز باخودم میگفتم وای یعنی از پسش بر میاییم؟ 🤣 همسرم از سرکار اومد جلوی در بود زنگ زد گفت چیزی نمیخوای؟ رفتم دم پنجره گفتم یه نوشابه برای خودت بخر بعد خندیدم گفتم بابایی یه دلستر هم برای من بخر همسرمم خندید گفت چشم، وقتی اومد بالا گفتم چشماتو ببند بست بعد بی بی چک رو نشونش دادم گفت باز اسکول کردی؟ این بی بی چک مثبت رو از کجا پیدا کردی که گولم بزنی؟ آخه قبلا دوسه بار اقدام داشتیم و باردار نشده بودم و هردفعه الکی میگفتم حامله ام، بخاطر همین باور نمیکرد گفتم بخدا مال خودمه، دیگه نیش تا بنا گوشش باز شد و خندید و بغلم کرد گفت خداروشکر 😍😍😍چه حس خوبی بود، پسر نازم خداروشکر که دارمت نفسم پارسال این موقع اندازه یه نقطه بودی تو شکم مامانی😍 بمونه به یادگار از 1403/1/19♥
مامان فندق 🧚🏻‍♀️ مامان فندق 🧚🏻‍♀️ ۵ ماهگی
تجربه سزارین۵
خااصه فیلم بردار امد ازمون عکس گرف و من دخترمو بوس میکردم و بو میکردن این حین داشتم بخیه میخوردم ک خود دکتر برام زد و عالی بود
من و انتقال دادن تخت دیگ بردن ریکاوری کلی بچه و مادر اونجا بود همشون گریه میکردن و مادرا خواب بودن
نفهمیدم کی خوابم برد ک با درد بیدار شدم ۵ دیقه ایی بود گفتم درد دارم این بنده خدا ها هی دارو میزدن ۵ دیقه منگ میشدم و بازم میگفتم درد دارم بیحسیم تو ریکاوری رفت😐چون بدنم بشدت مقاومه ب دارو و بی حسی و این چیزا همشون مات مونده بودن میگفتن اخه خیلی طول میکشه بی حسی بره چرا تو اینجوریی من میگقتم تروخدا پمپ دردمو بیارید خانمه میگف بخدا عین بدن معتادایی هر چی میزنیم ۵ دیقه فقط منگ میشی حتی خوابت نمیبره اثر نداره روت گفتم عب نداره پمپ دردمو بیارید خلاصه گفتم دخترم کجاست گفتن کدومه؟همونه ک قرتیه استین کوتاهه چین دار پوشیده؟گفتم اره گف واس خیلی نازه هزار ماشالا گفتم ممنون درردم کلا یادم رف گفتن بالاسرت میدونسم نباید حرف بزنم گردنمو تکون بدم ولی گردنمو بزور کج کردم و زل زدم بهش سفید برفیم اروم خوابیده بود بعد خانوادم ب یکی از خدماتیا پول داده بودن ک از من خبر ببره براشون امد ی اقا بالا سرم گف فلانی شمایی گفتم بله گف خوبی خیلی نگرانتن چون طول کشیده گفتم خوبم منو ببر گف نمیشه باید بمونی
بچمو اوردن بهش شیر دادم و بعدش بردش تو تختش و برام پمپ درد و شیاف زدن بلکه یکم دردم اروم شه.نمیدونم چقد اونجا بودم عملم کلا ۲۰ دیقه طول کشید ولی ریکاوری بیشتر
انتقالم دادن تخت دیگ ببرن بیرون همه خانوادم ریختن سرم بیچاره خا خیلی نگران شده بودن منم گریه میکردم از درد.دکترم موقعه رفتن بهشون گفته بود ی دختررخوشگل تپلی سفید بدنیا اورده وهردو سالمن مبارک باشه.