*تجربه زایمان 🤱۲*

در حینی که من رو تخت بودم هی یکی میومد نگاه می‌کرد میرفت یکی دیگه میومد همش با هم بحث میکردن و زیر چشمی منو نگاه می‌کردن
بین حرفاشون کلمه سزارین رو شنیدم استرس همه وجودمو گرفته بود من که طبیعی بودم چرا دارن درمورد سزارین حرف میزنن نکنه بچه ام کاریش شده😞
آخرش گریه ام گرف به یکیشون التماس کردم که تو رو خدا بهم بگو چیشده چرا هیچکدومتون بهم جواب نمیدین
دلش به حالم سوخت گفت ضربان قلب بچه رفته بالا مجبوریم اورژانسی سزارینت کنیم میخوایم کاراتو بکنیم بری اتاق عمل
من بیشتر استرس گرفته بودم که چرا یهویی این اتفاق افتاده نکنه بلایی سرش بیاد نکنه دکترم نیاد یا دیر برسه و...
بردنم اتاق عمل و به خانواده ام که فقط اومده بودن یه nst ساده بگیرن گفته بودن که اورژانسی بردیمش عمل کنیم حتی فرصت نکردم باهاشون حرف بزنم
برام سریع سوند گذاشتن و بردن اتاق عمل بقیه پرسنل هم تند تند کاراشونو میکردن که دکتر بیاد خداروشکر دکترم هم زود خودشو رسوند بهم گفت شانس آوردی امشب اومدی بیمارستان
منو منتقل کردن روی تخت اتاق عمل بی حسی نخاعی تزریق کردن و دکتر بیهوشی مدام باهام صحبت می‌کرد ((الان اصلا تکون نخور یه سوزن باریک وارد نخاعت میشه...بی حسی داره بهت تزریق میشه...کم کم تو پاهات حس گرما ایجاد میشه...پاهاتو میتونی تکون بدی؟؟))
و منی که بی حس شده بودم مثه یه تیکه گوشت در حالیکه دوتا دستامو به تخت محکم میکردن تنها خواسته ام از خدا این بود که بچه ام رو سالم نگه داره🥲
بقیه 👈 تجربه زایمان🤱۳

۱ پاسخ

گر نگهدار من آن است که من میدانم
شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد

خدا نخاد کسی به این راحتیا نمیتونه تسلیم سرنوشت بشه و از این دنیا بره

سوال های مرتبط

مامان نیلدا مامان نیلدا ۶ ماهگی
تجربه زایمان قسمت دوم
من که اصلا استرس عمل نداشتم همین که بردنم اتاق عمل و پرستارها و دکتر بیهوشی دیدم استرس گرفتم
دکتر بیهوشی گفت خودت خم کن به جلو و شل بگیر
و بی حسی اسپاینال انجام داد که اصلا حس نکردم خیلی خوب بود با اینکه قبلش میترسیدم از بی حسی اما اصلا سوزن حس نکردم
بعد کم کم پاهام شروع کردن به بی حس شدن و دکترم میگفت حس میکنی پاهاتو گفتم آره فشارهارو حس میکنم ، تو همین فاصله سوند وصل کردن که اصلا درد نداشت چون بی حس شده بودم و دکترم شکمم برش زده بود و من نفهمیده بودم و فک کردم هنوز منتظرن من بگم حس ندارم که گفت دارم سر بچه در میارم، خیلی حس خوبی بود هیچی نفهمیده بودم
بچه رو سریع در اوردن و نشونم دادن و گفتن میبرن تمیزش کنن
بعد تمیزکاری اوردن گذاشتن رو صورتم منم که قبلش تو اینستا این لحظه هارو میدیدم گریه ام میگرفت که چقدر حس قشنگیه
اما لحظه ای که بچه گذاشتن رو صورتم داشتم به این فک میکردم ارایش دارم و برای پوست بچه بده و کاش میذاشتن رو سینه ام اکا پارچه داشت و نمیشد
منو ساعت ۷:۴۵ بردن اتاق عمل ساعت ۸:۰۲ بچه ام به دنیا اومد و من تا ساعت ۹ اتاق عمل بودم
بقیه در قسمت بعدی
مامان آرین مامان آرین ۴ ماهگی
*تجربه زایمان 🤱۳*
بعد بی حس شدن دکتر شروع کرد به شکافتن شکمم دردی حس نمیکردم ولی حس فشار چاقوی جراحی رو خیلی خوب حس میکردم و بعد یه احساس مکش خیلی زیاد انگار که دارن دل و روده ام رو از تو بدنم میکشن بیرون و بعد صدای گریه آرین و حس خوب آرامش ...آروم شدم
آرین من به دنیا اومد
آرین من سالم به دنیا اومد خدایا شکرت🤲
بعد اتاق عمل من رو بردن اتاق ریکاوری که حدود دوساعتی اونجا بودم تو این فاصله هم یه ماما میومد شکمم رو فشار میداد و هردفعه احساس دردش بیشتر می‌شد چون بی حسی کم کم داشت از بدنم خارج میشد دردش غیر قابل تصور بود انگار روح از بدنم خارج میشه
بعد منو بردن تو اتاق بخش زنان که مشترک بود با یه خانوم دیگه اینجا هم دلم گرف چون دوست داشتم با بچه ام و شوهرم تنها باشم ولی اون شب به قدری شلوغ بود که اتاق خصوصی گیرمون نیومده بود و شوهرم مجبور شده بود دو تخته بگیره
به من حتی پمپ درد هم وصل نکردن فقط چند باری اومدن مسکن تزریق کردن و بار آخر هم شیاف گذاشتن
صبح روز دوم دکتر بهم سر زد ولی چون هنوز شکمم کار نکرده بود نگهم داشت تا وقتی شکمم کار کنه
صبح همون روز شوهرم رفت تا اتاق خصوصی پیدا کنه و شکر خدا یه مریض داشت مرخص میشد و ما جابجا شدیم به اتاق جدید
اونجا تونستم یکم استراحت کنم
بقیه 👈 تجربه زایمان🤱۴
مامان نور مامان نور ۸ ماهگی
#قسمت دوم #تجربه زایمان
دکتر هر کس میومد و مریضش رو صدا میکردن و میبردن اتاق عمل . نوبت من که شد یه ویلچر اوردن یه ملحفه دادن دستم و یه شنل هم انداختن روم و از زایشگاه خارج شدم . رفتم بیرون دیدم همراه هام منتظرمن 😅 دسته جمعی با هم دیگه رفتیم سوار آسانسور شدیم و رفتیم طبقه بالا اتاق عمل ( من روی ویلچر نشسته بودم و خدمه بیمارستان هل میداد ) خلاصه که من وارد اتاق عملی که همیشه توی فیلما میدیدم و ورود همیشه بهش ممنوع بود شدم 😂 اصلا اون داخل یه دنیای دیگه ای بود 😂 شلووووغ و پر از اتاق هایی که هر کس به دلیلی توش عمل میشد 😅 یه نیم ساعتی هم اینجا منتظر نشستم تا اینکه صدام کردن و یه تخت آوردن تا روش دراز بکشم . با همون تخت رفتم توی اتاقی که قرار بود توش عملم کنن . اونجا دو تا از دستام رو به دو طرف باز کردن و به هر کدوم ی چیزایی وصل کردن بعد دکتر بیهوشی اومد و ازم یه سری سوال پرسید مثلا میخواست حواسم رو پرت کنه 😅😏 مثلا خونمون کجاست و چیکار میکنم و اینا 😂 خلاصه که بعدش دکترمم اومد و ازم خواستن که بشینم تا بیحسی رو تزریق کنن . دکترم دستام رو گرفته بود منم دستاش رو محکم گرفته بودم واقعا دیگه استرس داشتم اما شاید باورتون نشه فرو رفتن سوزن رو در حد یه ثانیه حس کردم و تموم . با خودم میگفتم یعنی واقعا زد ؟!؟! همین ؟! پس چرا درد نداشت 😂 یعنی در حدی که از آدم خون میگیرنم درد نداشت خداروشکر با خودم گفتم خب این مرحله هم به خیر گذشت😅
مامان نیلدا مامان نیلدا ۶ ماهگی
تجربه زایمان سزارین قسمت اول
اومدم از تجربه زایمانم براتون بگم، از اول بارداریم دوس داشتم سزارین زایمان کنم و همه فوکوسم رو سزارین بود اما تو اتاق عمل به این نتیجه رسیدم به طبیعی با بی حسیم میشد فکر کنم :) با اینکه خیلی زایمانم خوب بود و راضی هستم اما واصعا من به گزینه دیگه فک نکردم
تاریخ زایمان طبیعی من از رو سونوگرافی ۶ خرداد بود و از رو اخرین پریود ۳۱ اردیبهشت، دکترم برای ۲۸ اردیبهشت تاریخ عمل گذاشت با بی حسی اسپاینال
ساعت ۵:۴۵ صبح گفت بیمارستان باش ساعت ۷:۳۰ وقت عمله و قبلش کارهای آماده سازی دارن
یک هفته قبلشم که رفتم بیمارستان تشکیل پرونده دادم و آزمایش خون گرفتن و ریسکهای عمل باهام چک کردن که حساسیت خاصی دارم یا نه
صبح ۲۸ ام بیدار شدیم و آماده شدیم‌رفتیم بیمارستان خداروشکر اصلا استرس نداشتم و خیلی خوشحال بودم که بالاخره قرار دخترم ببینم
اول که فرم رضایت دادن و بعد اتاق تحویل دادن
بعد پرستار اومد لباس اتاق عمل تنم کرد و جوراب واریس پام کرد و بردنم اتاق‌عمل
مامان آتوسا💕 مامان آتوسا💕 ۳ ماهگی
پارت ۴ #
انقد خوشحال شدم که قراره سزارین بشم بعد ۴ ساعت موندن تو زایشگاه اون بهترین خبری بود که شنیدم مامام اومد بهم سوند وصل کرد اصلا سوند هیچ دردی نداره خیلی راحت بود دیگه بعدش بلند شدم خوشحال لباس اتاق عمل تنم کردم نشستم رو ویلچر پیش به سوی سزارین😂
وارد اتاق عمل شدم دکتر بیهوشی اومدم شرایطمو پرسید و تشخیص داد که بی حس شم چندباری توی گهواره خونده بودم که بعد آمپول بی حسی بعضیا موقع بریدن شکمو متوجه شده بودن استرس منو گرفت شدید
وقتی هم استرسی میشم من خیلی زیاد حرف میزنم همش به دکتره میگفتم نمیشه بجا دوتا چهارتا آمپول به من بزنی اونم که هی میگفت نه خانوم چقد حرف میزنی تا داشتم باهاش سر آمپول بحس میکردم دکترم رسید اومد دستامو گرفت گفت خانوم حسینی آمپولو بزن مطمئن باش که هیچی حس نمیکنی بهت قول میدم که قشنگ ترین خاطره بشه واست منم دلگرم شدم بع حرفای دکترم آمپولو زدن به کمرمو منو دراز کردن روتخت دستامو بستن یه پارچه کشیدن جلو گلوم ولی یه لحظه متوجه شدم که از اون صفحه چراغ بزرگ بالای تخت عمل من شکممو میبینم چون داشتن بتادین میزدن بهشون گفتم من میبینم اون بچرخونین دکترم اومد کنار تخت مشغول شروع کرد به حرف زدن بهم میگفت انقد که از طبیعی معاینه میترسیدی آخرشم سز شدی
منم که هی میگفتم خانوم دکتر من خیلی میترسم دکتر بیهوشی بهم میگفت دختر انقد حرف نزن بعدن سردرد میشی دوتا آمپول خواب اور به من زده بودم که بخوابم ساکت باشم ولی اثر نکرد😂😂😂
مامان شیدا🧸 مامان شیدا🧸 ۸ ماهگی
تجربه زایمان سزارین :

بعد خوابوندنم روی تخت و رفتم داخل اتاق عمل زیر نور های بزرگ سفید رنگ استرسم چند برابر شد دکترم گفت بشین پاهاتو دراز کن دراز کردم و گفت کمرتو صاف بگیر امپولو که زدم تکون نخوری امپول بی حسی رو زد توی کمرم بخوام توصیفس کنم انگاری یه حباب بزرگ میفرستن توی نخاعت که درد داره یکم بعد پاهام داغ شد که نشون میداد دارم بی حس میشم ولی تا پنج دیفه میتونستم پاهامو تکون بدم که دکترم دید بی حس نشدم ده دیقه صبر کردن بعد شروع کردن بهم گفتن بخوابم خوابیدم پرده رو کشیدن جلوم دکترم باهام صحبت میکرد چند سالته بچه اولته دختره اسمش چیه و اینا تو همین لحظه ها بچرو کشبدن بیرون بچهاا من کشبدن بچه رو فهمیدم یه حس چندش بدی داره درد نیست ولی میفهمی دارن میکشنش بیرون😑😑خیلی بد بود اما صدای گریه بچمم نشنیدم و یه خواب عمیق رفتم و وقتی بیدار شدم دیدم توی بخشم و اطرافیان و بچه دورمن ( بخاطر همین نمیدونم بی حسی بودم یا بیهوشی کامل) ( ادامه تاپیک بعد)
مامان مسیحا مامان مسیحا ۴ ماهگی
#تجربه_سزارین
سلام، من تجربه زایمانم رو میگم ولی نمی گم خوب بود یا بد که کسی جبهه نگیره. چون واقعا خوب یا بد بودن زایمان به حال روحی خودت تو اون روزا هم بستگی داره. عصر رفتم مطب دکتر و برای فردا صبح بهم نامه بستری داد گفت ۸ صبح میام برا عملت شب شام سبک بخور از ۱۲ شب هم هیچی نخور من چون معده درد داشتم ازش پرسیدم که گفت صبح روز عمل یه قرص رو با مقدار خیلی کمی آب بخور. همون روز رفتم و تشکیل پرونده دادم که صبح فرداش کارم کمتر طول بکشه. تمام شب هم بیدار بودم و به مشکلاتم فکر میکردم. ۵ صبح بلند شدم و وسایلم رو چک کردم. ۷ و نیم رسیدم بیمارستان‌ آنژیوکت و سوند رو وصل کردن. رفتم اتاق عمل. دکترم خیلی خوش برخورد و آن تایم بود.‌ راجع به آمپول بی حسی نگران بودم. به هر حال اولین تجربه بود. قبلا دیده بودم ولی برای خودت فرق میکنه. یه درد کوچولو داشت. همزمان برام آمپول ضد تهوع رو مستقیم به آنژیوکت تزریق کردن. وقتی تزریق بی حسی تموم شد دکتر ازم خواست پام رو بلند کنم و نتونستم. آروم آروم از نوک پام به سمت کمر و بعد کمرم تا بالای معدم گرم و بی حس شد. به من گفتن گردنت رو تکون نده ولی من چند بار خواستم بالا بیارم. که گفتن الان رفع میشه نگران نباش. عمل رو شروع کردن. نمیدونم چقدر طول کشید. حین عمل قلبم خیلی سنگین شده بود و احساس سوزش میکردم. ضربان قلبم رو کاملا حس میکردم. توی دور لامپی فلزی دست جراح رو میدیدم و یادم نمیاد چی گفتم که برام ماسک اکسیژن گذاشتن که از استرسم کم بشه. بعد از عمل رفتم اتاق ریکاوری و تا زمانی که فشارخونم نرمال بشه و تخت خالی تو بخش زنان پیدا بشه اونجا موندم. خود زایمان خیلی اتفاق سنگین و بزرگی نبود. ادامه اش رو توی پست بعد میگم.
مامان روشا مامان روشا ۹ ماهگی
منم قبول کردم البته همسرم راضی نبود سزارین بخاطر عوارض بعدش و یه چیزای شخصی اما مسئله پولش نبود
من ۳۰رفتم بستری شدم ساعت ۱۲شب برای زایمان اون شب از استرس خوابم نبرد یه خانوم هم چون جا کم اومده بود آورده بودن تو اتاق من. تا خود صبح بیدار بودیم ساعت مثل برق باد گذشت ساعت ۵:۳۹صبح اومدن بهم سوند وصل کنند از ترس سوند سکته کرده بودم 😂 درد داشت اما تحمل کردم منو بردن اتاق عمل در یک دقیقه قبلش نه همسرمو دیدم نه مادرمو پایین بودن داشتن میومدن بالا که منو بردن اتاق عمل خیلی ترسیده بودم تو عمرم که ۲۰سالمه هیچوقت اتاق عمل ندیده بودم خیلی حس عجیب بود میدونستم قرار برش بخورم اما خوشحال بودم ولی استرس نداشتم یکم ترسیده بودم متخصص بی هوشی اومد گفت بشین رو تخت گردنتو خم کن یه پرستار اومد من نگهداشت که نپرم منم از آمپول به شدت میترسم اما اون اصلا درد نداشت وقتی زد بعد اینکه زدن یهو دو نفری منو محکم دراز کش کردن من حالم بد شد همون لحظه که داشتن دست پامو میبستن بالا آوردم ادامش تاپیک بعدی
مامان نور مامان نور ۸ ماهگی
بعدش کلی پارچه انداختن روم و شکمم رو ضد عفونی کردن و یه پارچه کشیدن که نمیتونستم ببینم دارن چیکار میکنن . دکتر بیهوشی گفت میتونی پاهاتو حس کنی منم گفتم اره و پاهام رو بالا اوردم . دکترم گفت اوکی تا وقتی بی حس نشدی من شروع نمیکنم . حالا من منتظر بودم یه ده دیقه ای بگذره تا بی حس شم ولی دو دیقه بعدش دیدم دارم تکون تکون میخورم و شکمم رو فشار میدن ، گفتن نترس بچه رو دارن بیرون میارن 😂😐 واقعا هنگ کرده بودم بابا چه سرعتیییی😅😅😅 ناگفته نماند که این بین حالت تهوع هم گرفته بودم و یه حس فشاری توی قفسه سینه ام داشتم که اذیتم کرد ولی در حد دو سه دقیقه بعدش برطرف شد . خلاصه که یهو قشنگ ترین صدای دنیا رو شنیدم و رسما مامان شدم 😍😍😍 دکترم گفت عع چه دختر نازی ، من اینجا داشتم پر پر میزدم که صورت ماهشو ببینم😍 بعد از چند دقیقه آوردنش و صورتشو چسبوندن به صورتم 😍 یه تیکه ماه لطیف کنارم بود ، گریه کردم و بوسیدمش و بوییدمش 😭 هنوزم که یادم میفته گریه ام میگیره . در این حین هم داشتن بخیه میزدن . مامایی که بچه رو نگه داشته بود کمکم کرد تا یکم شیر بدم بهش . 😭 این همه حس خوب پشت سر هم محااال بود محااال 😢😢😢 ولی حال خوبم زیاد طولانی نبود چون در ادامه اتفاقایی افتاد که تلخیش قلبمو سوزوند ...
مامان حسنا مامان حسنا ۶ ماهگی
سلام به همگی
خصوصا مامانایی که نیاز به تجربه بقیه دارن
میخوام درمورد بیمارستان و دکترم و زایمانم صحبت کنم
من ۱۴۰۳/۲/۳۱ زایمان کردم با دکتر شهرزاد شریف زاده که بسیار راضی بودم و مراقبت هامم پیششون میرفتم البته اول یه دکتر دیگه بودم کا ماه ۵ عوضش کردم و چقدر از این تغییر راضی ام. یه دکتر بشدت حرفه ای آرامش بخش دست سبک متین و با وقار و کلا خاص و صبور که حتی توی لحظه زایمان هم با لبخند متانت صحبت می‌کردند و از من زیر میزی هم نگرفتن...به شدت ایشون را پیشنهاد میکنم و اینکه زایمان طبیعی با اپیدورال داشتم که اون هم خیلی راضی ام البته من اتاق ال دی ار و مامای خصوصی داشتم بنظرم قرار نیست که هر سال زایمان کنید پس اگه زایمانتون طبیعیه حتما از همه امکانات در صورتی که براتون مقدور هست استفاده کنید.راسی بیمارستان عسگریه زایمان کردم اتاق وی آی پی هم بودم که به شدت از تمام پرسنل راضی بودم و و خداروشکر میکنم که خدا بهترین هارو سر راهم قرار داد. اگه سوالی توی این حوزه ها داشته باشید جواب میدم چون خودم خیلی تحقیق کردم تو بارداری و میدونم چقدر خوبه کسی که اطلاع داره به بقیه آگاهی بده.