بخش پنجم
ااز نزدیک ساعت ۳ دیگه هی خواب و بیدار میشدم تو فاصله های ۱۵ ۲۰ دقیقه ماما می‌رفت میومد چکم میکرد هیچ حس نمیکردم معاینه هارو اونم هی میگفت تخت بخواب واقعا خوابم می‌برد
تا ساعت نزدیک ۶ که کرختی دست و پاهام کم کم داشت می‌رفت جون برمیگشت که دردهارو حس کنم
حالا تو خواب و بیداری متوجه میشدم هی ماماها با هم حرف میزنن پچ پچ میکنن منم میپرسم میگفتن هیچی تو راحت بخواب
تا شد ساعت ۶ دو تا ماما دیگه با دکتر کشیک اومدن منو هر کدوم معاینه کردن پچ پچ کنان رفتن
بعد ۱۰ دقیقه تقریبا ماما خودم اومد گفت بچه تو لگن کج اومده گیر کرده سرش جای اینکه دهانه رحمت باز بشه بخاطر فشار بچه هی داره سر بچه هم باد میکنه توش گیر میفته طبیعی نمیتونی بیاری باید با دکترت حرف بزنم ببینم تصمیم چیه
یعنی من از ساعت نزدیک ۳ تا ۶ صبح همون ۴ سانت مونده بودم نه تنها پیشرفت نکردم بلکه بخاطر فشار بچه و باد کردن سرش زایمان هی داشت سخت‌تر هم می‌شد
رفت و اومد گفت دکتر صلاح میبینه سزارین بشی چون بچه گیر میکنه خطرناک
خلاصه بعد ۶ ساعت درد و معاینه ساعت ۶ تصمیم به سزارین گرفتن برام
اونم با دکتر دیگه دکتر خودم امکان حضور نداشت
اومدن اپیدورال و دم و دستگاه رو قطع کردن تا ساعت ۷.۳۰ من همچنان با دردها بودم تا ساعت نزدیک ۸ رفتم اتاق عمل
دختر قشنگم ساعت ۸.۱۵ بدنیا اومد
دکتر حین عمل گفت بچه بند ناف دور گردنشه در صورتیکه من دوساعت قبل بستری تو اورژانس سونو شده بودن هیچ بنده نافی دور بچه نبود
نگو بند ناف تاب خورده دور گردن نذاشته بچه صاف بیاد پایین
در نهایت اگه دکتر اصرار به طبیعی داشت هم خودم داغون میشدم هم ممکن بچه بچه با بند ناف خفه بشه

۳ پاسخ

بنظرم همچنین داستانای نزارید برا مامان هیچ انتفاقی نمیفتاد خیلی از بچها با بند ناف دور گردن به دنیا میان این داستان باعث میشه مادرا از زایمان طبیعی بترسن بله احتمالش هست نتونه طبیعی زایمان کنه اما مهم تلاش ادمه

از اول سزارین باید میشدی هم درد طبیعی هم سز .خداروشکر به سلامتی خودت و نی نی فارق شدین

اخی قربون خدابشم ک هیچکارش بی حکمت نیس 🙏🏻🦋

سوال های مرتبط

مامان جوجولو مامان جوجولو ۶ ماهگی
مامان خرسی🐻🍯 مامان خرسی🐻🍯 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۲
این وضعیت ادامه داشت تا طرفای ساعت ۱۱، دردام خیلی شدید بود، اشکم دیگه داشت درمیومد، که یه ماماهه اومد معاینه کرد، تازه از ۲ سانت شده بودم نزدیک ۳🤦🏻‍♀️
همینجوری استرسم بیشتر میشد، طرفای ۱۱ و نیم بود که دکترم اومد برا سرکشی، در واقع این دکتر دکتری نبود که تحت نظرش بودم، فقط یکی از دکترای بیمارستان بود و به صورت خیلی اتفاقی دو روز قبل بستری شدنم ازش نامه بستری گرفته بودم، اومد معاینه ام کرد، موقعی که خواست بره بهش گفتم دکتر میتونم چند لحظه باهاتون صحبت کنم؟ گفت آره، دیگه ماماها رفتن بیرون، گفتم دکتر با توجه به وضعیتم زایمان طبیعی برام سخت میشه یا آسون؟ گفت نه آسون نمیشه، هم خروجی لگنت زیاد جالب نیست، هم حداقلش تا ۲۴ ساعت دیگه باید صبر کنی، گفتم دکتر میتونم سزارین کنم؟ گفت اگه مشکلی نداری با سزارین و هزینه اش تا طرفای ۱۲ و نیم بهم خبر بده بیام سزارینت کنم، دیگه منم با خانواده صحبت کردم، دکتر جدا از هزینه بیمارستان ۲۰ تومن گرفت که منو ببره برای سزارین، دیگه آماده شدم و ساعت ۱ رفتم اتاق‌عمل، سزارینمم با بی حسی بود، نیم ساعت هم نکشید که پسریه ما بدنیا اومد، اون لحظه دکتر یچیزی گفت که من روزی هزاربار خداروشکر میکنم که تصمیم گرفتم سزارین بشم، گفت ۳ دور بند ناف دور گردن بچه است، بعد فهمیدم که دلیل افت ضربان قلبش‌هم همین بوده، خدا میدونه اگه طبیعی بدنیا میومد چی میشد، و اینکه دوتا کیست تخمدان هم داشتم که همونجا تو اتاق عمل دکتر یکیشو درآورد😂
دلیل دردام تو معاینه ها همین کیست ها بودن، دیگه خلاصه ساعت ۳ شد و عمل تموم شد منتقل شدم ریکاوری و بعد هم بخش
ادامه تاپیک بعد...
مامان فاطمه سدنا ✨️ مامان فاطمه سدنا ✨️ ۱ ماهگی
# 2
تا ساعت ۴ و ۵ اینا همونجور میومدن گاهی معاینه میکردن میرفتن اون وسط با مامانم میگفتم شوخی میکردم 😂 ((خیلی خوبم من وسط درد با مامانم و ماما و دکتر شوخی میکردم😂))
ساعت ۵ و ۴عصر بود که ۴ سانت شده بودم ،بعد از این ک ۴ سانت شده بودم اومدن امپول فشار معروف رو تزریق کردن ،منم دردام فاصله اش کمتر شده بود و شدتش کمی بیشتر
گذشت تا این که ساعت ۶ و نیم اینا اومدن معاینه کردن ۵ سانت بودم
تا این که ساعت ۷ شب شیفت تغییر کرد و مامای دیگه ای اومد و شیفت رو تحویل گرفت اونا هم موقع تحویل شیفت معاینه کردن گفتن همون ۵ سانت ،دکتر هم اون وسط دو دفه اومد معاینه کرد
ساعتای ۸ و خورده ای نزدیک ۹ شب بود که همراهی هارو بیرون فرستادن دلیلشم گفتن ک بخش شلوغ شده و ی مریض با فشار بالا آوردن ..
ماما اومد گفت بیا پایین رو توپ ورزش کن راه برو ،دانشجوی مامایی اومد گفت بهت گفتن راه بری ؟ گفتم آره، خودش اومد بهم ورزش و حرکت روی توپ داد که حدودا تا ساعت ۹ و ۴۵ دقیقه ورزش کردم و راه رفتم تا اینکه خودشون گفتن کافیه بخواب رو تخت
ماما اومد کیسه آبم رو زد ی دریای آب خارج شد ازم🤭.
کمی ک گذشت دردام ب شدت زیاد شده بود و وسط همین دردا بهم ورزش داد بازم تا ساعت ۱۱ و نیم ،ساعت ۱۱ و نیم شب ماما اومد گفت بخواب معاینه ات کنم معاینه کرد گفت وقتی دردت شروع شد زور بده که خداروشکر زورای خوبی میدادم ولی خب باز از اون طرف بديش این بود ک سر بچه داشت دیر میومد توی لگن و همین اذیتم می‌کرد ، خلاصه که تا ساعت ۱۲ شب هر چند دقیقه میومد معاینه می‌کرد و می‌گفت زور بده
۱۲ و ربع ی چنتا حرکت بهم داد و خودشم واستاد تو اتاق گفت همزمان ک دردت گرفت زور بده
مامان یاشار مامان یاشار ۴ ماهگی
زایمان طبیعی
پارت ۲
از معاینه های پشت هم خسته شده بودم بچه توی کیسه آب نبود همون ماما ها و دکتر هم نگران شده بودن خیلی گریه میکردم خیلی درد داشتم
دکتر آمد گفت فایده نداره باید خودم با دست باز کنم دهانه رحمت رو
خیلی اصرار میکردم نمیخام ببرین سزارین کنین اما یه گوش در بود اون یکی دربازه شوهرم هی میومد پشت در و سروصدا می‌کرد صداش رو می‌شنیدم اونم صدام رو میشین اون گریه میکرد منم گریه میکردم اما واسه هیچکس مهم نبود که من ساعت هاست دارم درد میکشیم ساعت حدود ۸ شد دکتر باید تو دردات معاینت کنم وقتی درد داشتم خودشون دست رو میکردن داخل دکتر منو از دو کرد چهار انقدر درد داشت که از حال رفتم داد میزدم ولم کنین و بهشون بد و بیرا میگفتم دم به دقیقه میومد معاینه می‌کرد ساعت ده شد من هنوز چهار سانت بودم باز آمد اون دستش لعنتیش رو کرد داخل تا هنوز همون ۴ سانته دست و پام رو گرفتن تا تکون نخورم چهارتا ماما و یه دکتر بالا سرم بود منو از چهار به هشت رسوند ولی اینقدر درد داشت که قابل توصیف نیست خیلی اصرار کردم منو ببرید آب گرم نبردن اینقدر تو حال خودم نبودم رفتم تو دست شویی شیر آب گرم رو رو خودم باز کردم آمدن کلی باهام سروصدا کردن با هر بار معاینه کلی خون ازم میرفت و من هی بی حال تر میشدم
مامان 🌻صبرا🌻 مامان 🌻صبرا🌻 ۵ ماهگی
دیگه از ساعت یازده چهار بعدازظهر هی معاینه میکردن و منم سه سانت بودم هیچ تغییری نمی‌کردم و تو همون تایم خیلیا زایمان کردن رفتن دیگه روحیم از دست دادم نشسته بودم گریه می‌کردم که دکترم گفت زایمانت طول می‌کشه من میرم چند ساعت دیگه میام به ماماها هم گفت مریض منو معاینه نکنین دیگه تا خودم بیام همینجوری تا ساعت هفت و نیم نشستم دیگه همون دردای کمم تموم شده بود رفتم به یکی از ماما ها گفتم زنگ بزنن به شوهرم برام‌‌ ماما همراه بگیره و بی حسی دیگه تا ساعت هشت هم ماما همراهم اومد هم دکترم معاینه کردن دیدن هنوزم همون سه سانتم دیگه دکتر گفت کیسه آبشو پاره کنین و آمپول فشار بزنین ماما این کارارو برام‌‌ کرد و دردام‌ شروع شد خییییلی شدید بود دوتا آمپول فشار زدن ماما گفت از تخت بیام پایین شروع کرد باهام ورزش کردن تا جایی که دیگه نتونستم واستم گفت برم رو تخت و یه آمپول بی حسی زد آمپوله جوری بود که تا زد گیج شدم و خوابیدم باز تا دردم می‌گرفت از خواب بیدار میشدم از درد شدید ناله میکردم باز تا تموم میشد خوابم می‌برد آمپول بیهوشی بود بیشتر تا بی حسی 😂دردامو که اصلا کم‌نکرد ولی انقدر گیجم کرد که خیلی چیزی متوجه نمی‌شدم مخصوصا وقتی ماما کمرمو ماساژ میداد دردش قابل تحمل میشد
مامان هیراد و مهراد مامان هیراد و مهراد روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی
من صبح پیاده رویی کردم ساعت ۸ اینا هیچ دردی هم نداشتم بعد ساعت ۱۰ یه دمنوش تخم شوید و گشنیز و آویشن و نبات خوردم بعد کم کم دردم شروع شد
البته دیروز معاینه شدم دوساعت بودم
اومدم زایشگاه معاینه کرد ساعت ۱۲ بود گفت همون دوسانتی برو خونه فعالیت کن ساعت ۶ بیا دوباره چکاپ شو
من رفتم خونه ولی هی دردم بیشتر شد با احساس دفع زیاد ترشح موکوسی هم داشتم
دیگ ساعت ۳ واقعا درر داشتم گفتم حتما وارد فاز فعال شدم چون همش زیر دوش آبگرم بودم و شوهرمم ماساژ میداد
ولی زایمان دومم بود و من فک نمیکردم اینقد زود پیشرفت کنم ۳ونیم اومدم زایشگاه تا معاینه کرد سریع ویلچر آوردن و بردنم رو تخت زایمان گفتن ک فول هستی فقط زور بزن
خلاصه اینجاش دیگ خیلی اذیت شدم چون ماما و دکتر کلی با دست و معاینه و فشار اذیتم کردن گفتن وزن بچه بالاس نمیاد تو کانال زایمان با اینک فوول هستی ساعت ۵ بچه بدنیا اومد خداروشکر ولی واقعا این یساعت تو بیمارستان خیلی اذیت بودم چون افتادگی رحم داشتم و اجازه خروج بچه رو نمیداد و باید با دخالت دکتر و پرستار بچه نمیومد وزن بچه ۳۶۰۰ بود تقریبا و ۶ تاهم بخیه خوردم
مامان پسرم مامان پسرم ۹ ماهگی
خب بیاید داستان زایمانمو بگم:
۳۸ هفته و ۳ روز بودم من دیروز رفتم معاینه لگن وقتی معاینه کرد با خواست خودش معاینه تحریکی انجام داد و گفت الان ۲ سانت بازی و دهانه رحمت نرمه امشب برو بستری شو. بعد معاینه به لکه بینی افتادم و انقباض هام شروع شد هر ۱۰ دقیقه میگرفت .
شب شام خوردیم راه افتادیم طرف بیمارستان که ۲ ساعت راه بود معاینه کرد گفت هنوز همون ۲ سانت بازه ولی دردام هر ۸ دقیقه شده بود. گفت برو وقتی هر یکی دو دقیقه شد بیا بستری شو . رفتیم خونه اقوام شب تا ساعت ۸ و نیم صبح هی راه میرفتم تو خونه و انقباض هام هر ۳ . ۴ دقیقه شده بود رفتیم بیمارستان معاینه کرد گفت ۶ سانتی الان آماده زایمانی 😃
لباسامو عوض کردم ساعت ۹ تا ۱۱ و نیم هی انقباض میومد بهشون گفتم اپیدورال زدن بعد چند دقیقه دردام کم شد و فول شدم رفتیم اتاق زایمان با جند تا زور محکم بچه دنیا اومد ساعت ۱۲ . ولی جفت مونده بود تو رحم بعد نیم ساعت اومد که باعث خونریزی شد با آمپول و دست انداختن اومد بیرون ☹️
الانم سون وصل کردن .
وزن نی نی هم ۳۳۰۰
مامان موطلایی نفس مامان موطلایی نفس ۸ ماهگی
تجربه زایمان
جمعه ۱۸ اسفند رفتم بیمارستان nst بگیرم بستریم کردن گفتن ۴۰هفته هستی موقع زایمانته هیچ دردی هم نداشتم ساعت ۱ظهر بستری شدم دوبار بهم قرص زیر زبونی فشار دادن بالا اوردم و اخرش یه واژینال زدن تا شب شد یکم دردام شروع شد ولی خیلی کم بود صبحش ساعت ۹ اومدن معاینه۳سانت بودم و کیشه ابم پاره کردن گفتن زودتر زایمان کنی از ساعت ۱۰صبح درد شدید کشیدم تا ۶ عصر واقعا خیلی درد کشیدم همشم توی کمرم بود هر ۲دقیقه یبار میگفت بگیر که اومد ساعت ۶ دکتر اومد و من خیلی تاکید داشتم برای زایمان طبیعی اصلا نمیخواستم سزارین کنم
دکتر معاینم کفت گفت تا ۶سانت باز شدی لگنم معاینه کرد و رفت
بعد از ۵ دقیقه اومد گفت وزن بچت چقدر بوده گفتم ۳/۷۰۰توی ۳۸هفته گفت الان ۴۰هفته ایی وزنش ۴/۵شده تو لگنت اصلا مناسب طبیعی نیست امکان خفگی بچه هست باید ببرمت اتاق عمل الان ...
از من اصرار که نه و اونا که میگفتن جون بچه در خطره چون کیشه ابم نداشتم بچه افتاده بوده توی خشکی ساعت ۶/۵ رفتم اتاق عمل اول بیحسی از کمر زدن برام دکتر شروع کرد هر برشی که میزد میفهمیدم تا لایه ۴ شکم برید گفتم لایه ۴ هستی و بیهوشم کردن و ساعت ۷ دختر من بدنیا اومد
واقعا خیلی سختی و درد کشیدم همین الانم کمر درد دارم وحشتناک و جای بخیه هام درد شدید اما تحمل میکنم
امیدوارم شما زایمانتون اسون باشه
مامان دومین بچه قشنگم مامان دومین بچه قشنگم ۵ ماهگی
دیگه ساعت شده بود ۲.۵ که بستری شدم و پنج دقیقه بعد کیسه آبم رو زدن تا ساعت چهار با انقباضات طبیعی خودم پیش رفتم و به پنج سانت رسیدم بعدش آمپول فشار زدن که انقباضاتم سرعت بگیره تا ساعت پنج قابل تحمل بود از شش سانت به بعد با اینکه روی توپ ماما منو ورزش میداد ولی واقعا دردها زیاد بود و پشت سر هم فقط به امید چند ساعت بعد که پسرمو قرار بود ببینم تحمل میکردم ساعت هفت دکتر اومد بالای سرم دیگه ۸ سانت شده بودم ولی بچه به کانال زایمان و لگن وارد نشده بود دکتر هم صبورانه موند و با دستش موقع انقباض بچه رو از روی شکم هدایت میکرد که درد جدیدی نداشت بهم تاکید میکرد که هرچی میگم گوش کن که تا چند دقیقه دیگه زایمانت تموم بشه منم فکر میکردم واسه دلداری دادن به من دارن میگن خلاصه یهو گفتن پاشو بریم اتاق کناری بچه سرش داره میاد بیرون منم اصلا باورم نمیشد رفتیم من خودمو اماده کرده بودم نیم ساعتی هم اونجا بخوام زور بزنم که با زور دوم توی کمتر از یک دقیقه بدنیا اومد و یهو همه دردها با هم تموم شد 🥰 کل درد شدیدی که داشتم دو ساعت بود و پسرم ساعت ۷:۴۵ صبح بدنیا اومد 👶🏻💕
مامان امیر علی مامان امیر علی ۱ ماهگی
بعد اومدن معاینه کردن گفتن ۸ سانت و نیمی دختر خیلی خب تحمل کردی تحمل کن تا دوسه ساعت بچه بغلته من یکم هم صبر کردم ولی خیلی بد بود گفتن دکتر داره میاد بعد اینکه دکتر اومد ساعت شد ۲ اومد معاینه کرد گفت ۶ سانتی در حالی که پرستار ها گفته بودن ۸ سانت و نیم هستی بعد گفت تا فردا صبح ساعت ۸ ۹ زایمان می‌کنی که دیگه شوهرم گفت ن خانم دکتر زود ببریدش اتاق عمل زنم داره میمیره از درد خلاصه منو حاضر کردن با کلی گریه و زاری بردن اتاق عمل دیگه داشتم رسما میمیردم از درد ساعت ۲ و ۱۰ دقیقه بود التماس میکردم زود آمپول رو بزنین بی حس بشم وای من دارم میمیرم و اینا کسی جواب نمی‌داد تا اینکه ساعت ۲ ونیم شد آوردن آمپول رو از کمرم زدن از سینه هام به پایین کلا بی حس بودم چیزی نمی‌فهمیدم تا اینکه شنیدم دکتر گفت گل پسرتم به دنیا اومد مبارکت باشه دیگه تموم دردام یادم رفت زود حاضر کردنش آوردنش گذاشتن رو سینم بردن اتاق ریکاوری پرونده تشکیل دادن بعد بردن به بخش اینم از زایمان من
گفتنش نوشتنش خیلی راحته و من اصلا استرس نداشتم موقع رفتن به بیمارستان میگفتم که میتونم و اینا ولی واقعا برام سخت بود اونم چون رحمم دیر باز میشد
یه نفر هم از صبح ساعت ۸ اومده بود بعد از ظهر ساعت ۴ و نیم زایمان کرد دادن به بخش
مونده به بدن من که نتونستم سزارین برام واقعا عالی بود