تجربه زایمان پارت ۱ 😍درست دیره ولی خب بازم بمونه ب یادگار🙂
23/4 بود ساعت ده شب بود ک با بچه ها داشتم ورق بازی میکردم 😂ک یذره درد داشتم اخرشب با شوهرم رفتم بیمارستان رضوی nstبدم ک خوشبختانه دکترخودم دکتر نگار رمضان پور همون شب شیفت بودن
معاینه کردن حدودا۲سانت بودم وnstگرفتن گفتن ضربان قلب بچه یذره افت کرده برای همین بستری میکنیم وختم بارداری دادن.
من بردن تو اتاق دیگه گرفتم خوابیدم تا صب،صب دکترم موقع رفتن آمدن دوباره معاینم کردن و گفت همون دو سانتی بیشتر نشدی

تصویر
۰ پاسخ

مقالات مرتبط

سرگرمی برای بچه‌های بیش فعال
سرگرمی برای بچه های بیش فعال و بازی های مناسب آن‌ها
نحوه درست کردن کاردستی با کودک
نحوه درست کردن کاردستی همراه با کودک
خانه داری و بچه داری
آیا خانه داری و بچه داری با هم جور در می‌آید؟
بازی با نوزاد
اهمیت بازی با نوزاد + ایده‌هایی برای بازی با نوزاد

سوال های مرتبط

مامان کیاراد🧿 مامان کیاراد🧿 ۴ ماهگی
تجربه زایمان پارت۲😍
ظهر بود پرستارا آمدن بهم قرص فشار دادن خوردم یکمی درد داشتم ولی زیاد نبود باز معاینه کردن ولی بیشتر نشده بود
حدودا ساعت ۴,۵بود آمدن تو انژیوکتم آمپول فشار زدن دردام یکمی بیشتر شد ولی بازم تحمل میکردم ولی زمانی ک nstوصل میکردن دیگه نمی‌تونستم نفس بکشم حدودا ساعت ۹شد دکتر آیدا پناهنده ک دکتر شیفت بود آمد روی سرم ،خانم دکتر گفت nstباز نکنید و کیسشو بزنید ک وارد فاز فعال زایمان بشه
پرستارا کیسمو ک زدن وحشتناک دردا آمد سراغم و حس خفگی
داشتم خفه میشدم همینجور ک با داد گریه میکردم تخت بغلم یه خانمی آوردن ک نزدیک زایمان بود و درخواست بیحسی وریدی کرد
مامان الیاس مامان الیاس ۴ ماهگی
سلام خانما من اومدم با تجربه زایمان شب اول محرم رفته بودم بیرون برگشتم خونه یهو ی درد خیلی شدیدی دلم گرفت و تب و لرز داشتم رفتیم بیمارستان و گفتن ک درد زایمان نیست و مشکل دیگه ای دارم بستریم کردن آزمایش گرفتن عفونت خونی داشتم سه روز بستری بودم اون بیمارستان کاری برام انجام ندادن رفتم ی بیمارستان بهتر اونجا هم بستری کردن چونکه قلب جنین ضربانش بالا بود ب خاطر عفونت خونی من ۵ روزی بستری بودم بهم چند تا سرم اینا زدن عفونتم برطرف شد ولی از همون شبی ک تب و لرز کردم تو ان اس تی درد زایمان هم نشون میداد ولی رحم اصلا باز نمیشد دیگه مجبور شدن مرخص کنن چون پیشرفتی نبود
مامان الوین مامان الوین ۱ ماهگی
پارت دو
جواب سونو رو گرفتم با استرس زیاد رفتم بیمارستان ماما دید گفت باید زنگ بزنم دکتر ببینم چی میگه
زنگ زد دکتر گفت باید بستری بشه
من یه هفته قبلش معاینه شده بودم دکتر گفت یه سانتی
تو بیمارستان هم معاینه کرد گفت همون یه سانتی
بهم گفت برو ساک زایمان بگیر
من از استرس زیاد گریم گرفته بود
شوهرم رفت ساک زایمان گرفت اون من لباس رو پوشیدم منو بردن تو یه اتاق
ادامه پارت بعد
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان تبسم و تودلی مامان تبسم و تودلی ۹ ماهگی
تجربه زایمان‌😅 یکم‌دیر شد

دوهفته قبل زایمان رفتم‌خونه مادرم چون یع شهر دیگ‌بود شوهرمم‌سرکار چند شب بود ک‌هی درد داشتم فشارمم‌بالا بود خیلی عفونت شدید داشتم تا‌اینک شوهرم‌اومد خونه مامانم‌چدن خیلی دلش برام‌تنگ شده بود شب اش ساعت ۱۲ خیلی درد شدید داشتم ک می‌گرفت ول میکرد تا ساعت۴ صبح ۴ صبح ب مامانم گفتم صبح ۷ رفتم با مامانم بهداشت رفتم بهم نامه داد واسه بیمارستان با شوهرم و مادرم‌رفتیم خیلی شلوغ بود تا وقت ب من رسید و معاینه کرد ب بخاطر مشکل فشار و قلب خودم بستری شدم کلا دردام قطع شد شب اش ک گذشت صبح ساعت ۶ دکتر اومد گفت میتونی بری هر وقت دردات شروع شد بیا ۳۶ هفته و ۶ روز ام بود دستیار دکتر دستگاه رو گذاشت رو شکمم دید قلب بچه نمیزنه دکتر برگشت خودش نگاه کرد خیلی ضعیف شنیده می‌شد گفت شروع دستگاه وصل کنید قلب بچه افت کرده یع نیم ساعتی همش ازم نوار قلب گرفتن تا اینک ضربان قلبش زیر ۹۰ شد گفت سریع زنگ بزن شوهرت بیاد رضایت بده ک باید همین الان ببریم اتاق عمل تا زنگ زدم ساعت ۷ و تیم بود شوهرم بیدار کردم ک بیاد ۸ ک شد اومدن بردنم جلو در اتاق عمل گفت دیر شده رضایت نمیخوایم جلو در اتاق عمل شوهرم اومد😅 بهم میگفت توروخدا نمیری ک من دیوونه میشم بخدا تحمل ندارم من میخندیدم😅 شوهرم و مادرم خیلی نگران بودن بردنم اتاق عمل واییی خیلی لرز داشتم توی اتاق عمل یهو قلبم‌ب شدید درد گرفت و فشار بالا دکتر بیهوشی اومد سریع قرص و دستگاه گذاشت و ماساژ داد قلبمو تا اینک تا ۱۰ و نیم تموم شد بردنم ریکاوری واییی خیلی سردم بود فک میکردم لختم خخخ تا ساعت ۴ توی ریکاوری بودم فشارم‌بالا بود بالاخره بردنم بخش و شوهرم منو دید یکم حالش بهتر شد خیلی درد داشتم آخرش با پمپ درد بهتر شدم
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان پسر کوچولو مامان پسر کوچولو ۹ ماهگی
۳۴ هفته بودم ساعت ۱۸ رفتم زایشگاه نوار قلب نینی رو گذاشتن تو ۲۰ دقیقه ۴تا انقباض داشتم ماما گفت باید معاینه بشی انقباض شدید داری ولی درد نداشتم اصلا معاینه ک کردن گفت دو فینگر باز شده دهانه رحمت زنگ زدن ب دکترم دکتر گفت نگهدارینش بیام آمپول فشارش بزنید امشب زایمان میکنه بچش میره دستگاه بیمارستان خصوصی بود شب ۱۱ تومن دستگاه بود گفتم رضایت میدم میرم بیمارستان دیگه دیگ شوهرم اومد رضایت داد رفتیم بیمارستان دولتی اونجا معاینه شدم ۳سانت باز شده بود گفتن پک طبیعی رو بگیرید باید بستری بشه منم هی راه میرفتم دکتر اومد کلی غر زد ک بچت میخواد بدنیا بیاد تو داری راه میری🤣درد نداشتم اصلا
ادامه پارت بدی
مامان کارن مامان کارن ۴ ماهگی
با دکترم تماس گرفتم چرا بااین شرایط بستریم کردن برای طبیعی 🤦🏻‍♀️
حق همچنین کاری ندارن صب زودتر میام خودم با بیمارستان هماهنگ میکنم
صب زود بهم سرم زدن آمپول فشار زدن تا دکترم بیاد تقریبا ۵ ۶ ساعت طول کشید درد داشتم 🥺تقریبا ۵بار معاینم کردن ک ببینن دهانه رحمم باز شده یانه 😂😂
بلاخره دکترم تشریف فرما شدن دمش گرم یه بحثی کرد با پرستارا ک 😂😂کیف کردم
شرایطش اورژانسیه بند ناف پیچیده به چ حقی بستری کردید برای طبیعی
برای بچش مشکلی پیش بیاد جوابگو هستید ؟؟
مامان گیلاس مامان مامان گیلاس مامان ۸ ماهگی
تجربه من از زایمان طبیعی ‌
بدن با بدن فرق داره ۳ تا زایمان داشتم ولی هیچکدوم مثل هم نبود
ماه آخر بارداری درد داشتم ماه درد، تا رسیدم ب ۳۸و ۳۹ هفته ک دردام بیشتر شده بود هر لحظه احساس میکردم چیزی نبوده ب رایمان ولی خبری نبود، ۳۹ هفته و ۳ روز رفتم پیش دکتر گفت هنوز وقت و موقع معاینه ۱ سانت بودم و با معاینه تحریکی ۱ونیم بود گفت تا فردا حتما زایمان میکنی ولی خبری نشد هر شب نزدیکی داشتم بعضی روزا دوبار، پله بالا پایین میکردم پیاده روی میکردم پتو لگد میکردم نشسته راه میرفتم و کلی دمنوش خوردم چون ماما همراه گفت خوبه ولی باز نشدم دیگه قید ماما رو هم زدم دیگه نرفتم پیشش
تا شد ۳۹ هفته ۶ روز خیلی دردای عجیبی داشتم نزدیک ب ۱۰ دقیقه و ۱۵ دقیقه همش درد داشتم ی شب کامل درد داشتم تا صبح شد خیلی ترشح ژله ایی داشتم دردام نزدیک ۵ دقیقه بود آماده شدم رفتم بیمارستان
ی خوبیش این بود ی آشنا داشتیم توی زایشگاه ولی شیفتش تمام شد منو سپرد دست ۲ ماما دیگه
ادامه تاپیک بعدی میزارم قشنگا🌹
مامان مانا مامان مانا ۳ ماهگی
خب براتون بگه من سی هشت هفته بودم که دو سه روزی درد وحشتناک هموروئید داشتم دیگه میگفتم بجز این دردی نیست داشتم واسعه دخترم سوسیس تخم مرغ می‌پختم که احساس کردم سرم گیج میره نمیتونستم وایستم سر پا دیگه غذای دخترمو دادم به شوهرم ژنگ زدم امد رفتیم بیمارستان اونجا نوار قلب بچه رو گرفتن گفتن آب بچه کمه دیگه هموروئید منو دیدن گفتن بستری شو شوهرم رفت دنبال کارهای بستری منم گریه میکردم با دختر سه سالم بازی می‌کردم دیگه کارهای بستری شدو منو بردن تو بخش زایمان که اونجا گفتن درد نداره و تو پرونده من نوشته بودند زایمان پرخطر منو فرستادن وی ای پی اونجا رفتم یه اتاق دادن ......
مامان ملیکاومتینا مامان ملیکاومتینا ۱۰ ماهگی
سلام خانما ی عزیز امروز تصمیم گرفتم تجربه زایمانم براتون بنویسم من بارداری دومم‌ بود با آی وی اف البته زایمان قبلیم طبیعی بود ومن بخاطر کیست آندومتریوز آی وی اف کردم خودم میخواستم سزارین بشم تا کیست هاروهم خارج کنند ولی دکترم می‌گفت زایمان قبلی طبیعی بوده باید ایندفعه هم طبیعی بیاری دیگه با مشورتی که با دکتر کردم قبول کردم طبیعی باشه برای همین شروع کردم به پیاده روی که همون شب بچه تو دلم چرخید و بریچ شد به دکترم گفتم سونو نوشت وحدسم درست بود ولی نامه سزارین نداد و گفت ده روز دیگه سونو بده ببینم باز بچه تو چه حالتی وجالب اینکه همون شب دوباره بچه تودلم چرخید وسفالیک شد و منم ده روز بعد توهفته ۳۹ بودم رفتم سونو گفت بچه سرش پایین وازاونجا رفتم پیش دکترم واونم گفت برو بخواب معاینه آت کنم اول ماما اومد معاینه کرد و گفت ۲ فینگر ولی دهانه رحمت خیلی بلند ووقت داری گفتم ای بابا من گفتم دیگه این هفته زایمان میکنم آخه شوهرم هفته دیگه دانشگاه امتحان داره این حرف که زدم دکتر که اومد بهش گفت دکترم معاینه تحریکی که خیلی درد داشت و گفت ساعت ۱۱ شب بیا با آمپول زایمانت بگیرم منم تعجب کردم گفتم مگه میشه من که درد ندارم گفت تاشب دردت میگیره گفتم باشه
پارت اول#
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان جوجو علی🧸😅 مامان جوجو علی🧸😅 ۶ ماهگی
پارت 2

خلاصه نهم اردیبهشت بود رفتم زایشگاه گفتن اگر تا سه شنبه درد نداشتی بیا بستری کنیم منم صب روز سه شنبه یکم دردای خفیف داشتم زنگ زدم مامانم اومد خونمون منو بست ب خرما و چای نبات و اصلا نمیزاشتم بشینم یا منو میبرد حموم با آب گرم کمرم و ماساژ میداد یا کمرم و همین طور با روغن نارگیل چرب میکرد که خیلی ازش ممنونم ♥️😘

خلاصه ساعت 3بود منم از شدت درد دیگه واقعا نای راه رفتن نداشتم اما هرچه ب مامان میگفتم بریم بیمارستان می‌گفت نه تا ساعت شش زودتر نریم دیگه من ساعت سه و نیم بود زنگ زدم ب شوهرم اومد دنبالم راهی بیمارستان شدیم تا رفتم داخل معاینه کرد گفت سه سانتی برو پیاده روی کن خرما بخور ی ساعت دیگه بیا بستری کنیم 😮‍💨🫡
منم روی چمنا هم پیاده روی میکردم هم از درد ب خودم میپیچیدم و این اخریا منو مامانم دوتایی گربه میکردیم بعد از یکساعت که رفتم زایشگاه تا معاینه کرد گفت پنج سانتی خیلی خوب پیش رفتی شوهرم رفت تشکیل پرونده داد منم لباس پوشیدم یکم خونریزی داشتم ب ماما گفتم گفت بخاطر معاینه هست خلاصه با گلی گریه با مامان و خالم (مادر شوهرم)ساعت شش وارد اتاق زایمان شدم سرم وصل کردن و آمپول فشار زدن از ماما پرسیدم دوباره کی میان معاینه گفت ساعت هفت و نیم منم هر دردای خیلی بدی می‌گرفت اما چون کلاس رفته بودم یاد داشتم چجور کنترل کنم
مامان آرمان مامان آرمان ۹ ماهگی
شرح زایمانم
قسمت دوم
ماما خصوصی گرفته بودم و ماما بهم گفت ۲ اسفند بیا برای معاینه تحریکی
۲۹ بهمن شب رفتم خونه مادرشوهرم و شام خوردیم و وقتی داشتیم برمیگشتیم خونه توی راه من دردم گرفت
دیگ اومدم خونه و با شوهرم رابطه داشتم و بعد رفتم زیر دوش یکم اسکات زدم و شیو کردم
هر س دیقه ی بار درد داشتم که دیگ حاضر شدم و رفتم بیمارستان
معاینه کردن گفتن ۴ سانتم ب مامام زنگ زدم و اومد
اولش ضربان قلب بچه خوب نبود و احتمال میدادن مدفوع کرده باشه که وقتی کیسه آبمو زدن گفتن رنگش شفافه و مشکلی نیست خداروشکر
شوهرم تو تمام مراحل زایمان کنارم بود ک خیلی خیلی باعث آرامش و دلگرمیم میشد
با کمک ماما و شوهرم ورزش میکردم و آب گرم میگرفتن ب کمرم و شکمم
شوهرم با روغن اسطوخودوس کمرمو ماساژ میداد و...
همه ی دردارو با تنفس رد میکردم و اصلا جیغ نمیزدم ک باعث شد انرژی داشته باشم
چند دفعه ای این وسطا ماما معاینه کرد و بار آخری ک معاینه کرد گفت ۸ سانت شدی و دستم ب سرش میخوره حتی ب خودم و شوهرم گف دست بزن میتونی موهاشو لمس کنی🥺
دیگه یکم با دست تحریکم کرد ک فول شدم و اول تو حالت چمباتمه گفت زور بزنم و بعد رفتم رو تخت زایمان و با ۳ سا ۴ تا زور محکم بچم دنیا اومد و گذاشتنش تو بغلم
با چند تا سرفه ی محکمم جفتم بیرون اومد
برش نخوردم و فقط پارگی داشتم و ۴ تا بخیه بیشتر نخوردم
موقع بخیه زدن یکم سوزش داشتم اونم چون پسرم توی بغلم بود و کلی خوشحال و ذوق زده بودم اصلا برام غیرقابل تحمل نبود
من ۱۲ شب رفتم بیمارستان و دو و چهل و پنج دقیقه زایمان کردم
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان نیهان مامان نیهان ۵ ماهگی
مامانا بعد سه ماه اومدم خاطره ی زایمانمو‌ تعریف کنم🥹
پارت اول
من ۵ برج ۳ تاریخ زایمانم بود که درد نداشتم
رفتم دکتر گفت برو تا ۴۲ هفته وقت داری
خلاصه من ۷برج ۳ رفتم مراقبت بهداشت دوباره چون گفته بود بیا هر چند روز برای چکاپ
رفتم گفت اگر حالت تهوع و سرگیجه داشتی و درد نداشتی جتما برو بیمارستان
من شب شد یکم سرگیجه‌ و تاری دید و حالت تهوع داشتم که هعی بیشتر شد و حالم بدتر شد
رفتیم بیمارستان هاشمی نژاد که چکم کنن
گفتن فعلا برو بستری موقت ببینیم شرایطت‌ چطوریه
یه ماما اومد معاینه ام کرد گفت یه فینگر بازی هنوز
اومدن آزمایش خون گرفتن و ان اس تی وصل کردن که ضربان قلب بچه رو بگیرن از ساعت ۱۱شب تا ۲شب بستری موقت بودم که بعد گفتن برو بستری شو واسه زایمان و لباس دادن عوض کنم و دردام شروع شده بود و خیلی میترسیدم و استرس داشتم
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان طهورا و نورا مامان طهورا و نورا ۴ ماهگی
سلام خانما دیشب از سرشب بچم خیلی بیقراری میکرد .. بعد ساعت هشت خوابید بعد نیم ساعت بلند شد و یکم بازی کرد و خوب بود .. دیگه ساعت ۱۰ بود ک قنداقش کردم ..یه چرت ده دیق زد و بلند شد دیگه انقدر جیغ زد و گریه کرد ک دیگه بریدم باز ساعت یاز دو ونیم خوابید بعد بیس دیق دوباره بلند شد ..و همون آش و همون کاسه تو بغلمم ک بود همش خودشو جمع میکرد و فشار میداد و خیلی هم بالا میاورد انقد زیاد ک اونور میریخت.. .خلاصه تا خود صب تو بغلم بود بخدا .. و نشسته بودم ..ینی دیگه ب هیچ عنوان صب توان بلندشدن نداشتم. .خدایاا چقدر سخته تا بچه ها بزرگ میشن. دوماه و نیمشه. .کسی تو این سن بچم هست .. مثه من ..خسته شده باشه ... من ک واقعا بریدم دیگه ..‌ همیشه هم بخاطر بچه بیشتر تو خونه هستم دیگه کلافه شدم واقعاااااااااا 😭😭🤕🤕
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان دخی فرفری مامان دخی فرفری ۶ ماهگی
#تجربه_زایمان_پارت1


شنبه ۲۲اردیبهشت اخرین باری بود که من رفتم پیش دکترم ،دکترم معاینم کرد گفت هنوز دعانه رحمم کاملا بستس ،تا چهارشنبه صبر می‌کنیم اگه دردت نگرفت نامه میدم برو بیمارستان ،چون دیابت بارداری داشتم و با انسولین دیابتم رو کنترل میکردم بیشتر از این نمی‌شد صبر کرد،صبح چهارشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ با کلی استرس بدون درد رفتم بیمارستان،ساعت هفت صبح بستریم کردن لباس پوشوندن روی تخت دراز کشیدم ان اس تی گرفتن ،معاینه کردن همچنان دهانه رحمم بسته بود،
دو بار قرص گذاشتن زیر زبونم همچنان ان اس تی بهم وصل بود،سروم زدن،امپول فشار زدن بهم ، مامای بیمارستان که مسئول من بود دائم با دکترم تلفنی صحبت می‌کرد تا وضعیتم رو گزارش بده،همچنان معاینه ها تا ساعت چهار بعد از ظهر ادامه داشت ولی من دهانه رحمم باز نمیشد،درد داشتم ولی دهانه رحمم بسته بود،
مامان کوچولو🤱💙 مامان کوچولو🤱💙 ۴ ماهگی
خب خب میخام از تجربه زایمانم بگم
پارت ۱
من از ۲۰هفته انقباض هام شروع شد هروز میرفتم برای نوار قلب تا ۳۰هفته ک توی خونه حالم خوب بود هیچ دردی نداشتم داشتم نهار درست میکردم ک یهو یه آب داغ ازم اومد بیرون بعد کم کم دردم شروع شدم من مال جاجرم هستم بعد سریع رفتم بیمارستان چون بیمارستان ما زیر ۳۶هفته زایمان انجام نمیدن سریع انتقال دادنم بجنورد بیمارستان بنت الهدی اومدن معاینه کردن تست انجام دادن ک مثبت شد گفتن نشتی کردی چون ۳۰هفته خیلی کمه باید تا ۳۴هفته صبر کنی یعنی ۳۴هفته ختم دادن بعد گفتن این یک ماه باید بستری باشی ولی چون من نمیتونسم با رضایت رفتم ک یه روز قبل ۳۴هفتع باز برم بستری بشم