پارت آخر:
لباسا رو دادن تن پسرخوشگلم کردن
اومدن اتاقو تمیز کنن کلی معذرت خواهی کردم بنده خدا خانومه گفت وظیفمونه مبارک باشه قدمش پر خیروبرکت براتون
بعد مادرمو صدا زدن اومد دید رفت گفت اجازه بدید همسرش هم بیا گفتن نه اینجا نمیشه ممنوعه دیگه دو تا دانشجوها رفتن گفتن شوهرم اومد داخل بچرو که دید اشکش در اومد منم قیافم زرد شده بود بدجور دیگه اذان تو گوشاش خوندو خودمم آیه الکرسی خوندم
ولی از من به شما نصیحت رفتید برای زایمان اینجور شد قشنگ چیزای مقوی بخورید که جون برای زورزدن داشته باشید و خیلی خوب استراحت کنید
خداروشکر هم از بیمارستان هم از کادر درمان خیلی راضی بودم همشون مهربون و دلسوز بودن با اینکه هی من میگفتم نمیتونم طبیعی ولی خدا برام اسونش کرد ان شاالله همه بسلامتی باردار بشن و زایمان کنن و بچشونو بغل بگیرن ان شاالله همه به آرزوهای قلبیشون برسن
و پایان
وشروع جدید با نی نی نازنازی
😍🌹🙏

مقالات مرتبط

سوال های مرتبط