۱ پاسخ

اینا چیه مینویسین با این حرفاتون فقط استرس مامانهای باردار رو بیشتر میکنین،درست نیس

سوال های مرتبط

مامان سید حسین مامان سید حسین ۳ ماهگی
پارت چهارم.
بهمم گفتن تکون نخورم و صاف بشینم و پاهامو کامل بالا بیارم تا بچه درست وارد لگن شه.. ولی من تو دردام وقتی به پهلو بودم خیلی حس بهتری داشتم تا وقتی که به کمر بودم.. بخاطر همین ناخودآگاه خودمو جمع میکردم و اینور اونور میشدم و میومدن بهم میگفتن صاف باش وگرنه بچه بد وارد لگن میشه.. منم به زوررررر یکم سعی می‌کردم خودمو صاف نگه دارم و تند تند نفس بکشم تا تموم شه و همش ناخوناشو تو دستم فشار میدادم(هم از شدت درد به صورت ناخودآگاه اینکارو میکردم.. هم کف دست یکی از نقاط فشاری هست که میگن فشارش بدید)

*نکته:اگر از این تیکه ای پایین که مینویسم رو میخونید تا تهش بخونید چون ممکنه یکم بترسید ولی میخوام بقیشم بخونید که ترستون از بین بره)
بعد یکم دیگه گذشت و دردام خیلی زیاد بود.. با اینکه آموزش دیده بودم ولی هیچکاری نمیتونستم بکنم حتی نمیتونستم نفس بکشم فقط جیغ میکشیدم تو دردام😐(من همونی بودم که میگفتم نباید جیغ کشید)
مامانمو صدا کردن بیاد پیشم..
مامانم هم اومد کمرمو ماساژ میداد و یچیز میذاشت دهنم..
کلیم باهام حرف زد و اتفاقای دیگه افتاد ولی من هیچیشو متوجه نبودم و الانم یادم نمیاد چون یا خواب بودم یا بیدا بودم و جیغ میکشیدم
و در نهایت هیچچچچچ کاری از مامانم توی دردام برنیومد.. فقط میتونم بگم تقویت شدم بخاطر خوراکیا😂
بعد از اون به ماماهمراهم گفتن بیاد کنارم.
منم چشم باز کردم تو یکی از همون دردا دیدم یکی کنارمه و گفت من جای ماماهمراهت اومدم(ماماهمراه خودم کار داشت نتونست بیاد یکیو فرستاد)
مامان کمیل👼🤍 مامان کمیل👼🤍 ۸ ماهگی
خاطره زایمان پارت ۲
دروغ چرا خوشحال شدم که قراره زایمان کنم و بچم بیاد و حسابی بابت زایمان و روندش کنجکاو بودم
مامانمو صدا زدم بهش گفتم پشتش هم زنگ کلینیک زدم گفتن برو تا بیایم
وسایلامو جمع کردم رفتم بیمارستان معاینم سه سانت بود ولی دردام کم
معاینم ک کردن کلا ولم کردن تا ا کلینیک بیان برا آماده کردنم چون زایمانم خصوصی بود کمک نمیدادن فقط خدا خیر یکیش بده اومد ان اس تی گرفت و سرم وصل کرد و لباس تنم کرد تا زودتر کارام پیش بره
مامای خودم بعد یکساعت اومد خودشم معاینم کرد و منو برد ی اتاق جدا اسمش اتاق درد بود خودم و خودش تنها بودیم اتاق مستر بود و ی تخت زایمان مجزا داخلش ( ولی استفاده نشد چون امکانات اتاق عملو نداشت) مامام سرممو ساعت ۵ با آمپول فشار وصل کرد با ماما گفتیم و خندیدیم خاطره تعریف کرد طرفا ساعت ۷ دردام شروع شد
درد که میگرفت ورزش میکردم اروم که میشد دراز میکشیدم
بعد از ی مدت دردام شدیدتر شده بود لگنم و شکمم به شدت سفت میشد و درد میگرفت ۴۰ ثانیه بعد ول میکرد تا دو دیقه درد نمیومد بعد دوباره میومد به همین منوال شوهرم وسط دردا اومد تو اتاق یکم ماساژم داد و بوسم کرد(۱۵ دقیقه تنهامون گزاشتن) و تو مستر آب گرم گرفت روم و خیلی حضورش دلگرم کننده بود خودمو لوس کردم براش
بعدش دیگ طاقت نیاورد رفت مامام اومد و دردا بدتر و شدیدتر شدن منم اصلا رو تخت دراز نمی‌کشیدم دیگ حتی اگ دردم نداشتم ورزش میکردم و راه میرفتم و نفس میگرفتم
مامان نی نی مامان نی نی ۱ ماهگی
تجربه زایمان
#سزارین
#نیکان_اقدسیه
دوشنبه نوبت عمل سزارین داشتم اما از شنبه شب دردای پریودی اومد سراغم که فکر میکردم طبیعیه چون تو کل بارداریم‌درد پریودی داشتم.
یه شیاف گذاشتم و استراحت کردم اما متوجه میشدم که این دردا سر یه تایم مشخصی میاد و قطع میشه ولی نمیخواستم باور کنم که درد زایمان اومده سراغم.
تا صبح تو تایم دردا از خواب میپریدم و ناله میکردم تا اینکه به خودم اومدم و دیدم بهتره بریم بیمارستان.
۶ صبح بلوک زایمان بودیم. منو خوابوندن ازم ان اس تی گرفتن اما دردی نشون نمیداد (این قسمت برام خیلی عجیبه که چرا نشون نداد)
ماما گفت پس باید معاینت کنم تا با توجه به شرایطت تصمیم بگیریم که اورژانسی هستی یا نه.
منم اینجا بود که داشتم سکته میکردم چون اصلا تصور نمیکردم برای سزارین بخوام معاینه بشم.
خلاصه معاینم کرد و گفت ۴ سانت باز شدی و شروع کرد به نصیحت که طبیعی بیار🤢
من اینجاها دیگه اصلا تو حال خودم نبودم‌ و فقط گفتم زنگ بزنید دکترم بیاد. بهش زنگ زدن و گفت ببریدش اتاق عمل تا من خودمو برسونم.
شوهرمو فرستادن پذیرش و منم بردن برام آنژیوکت زدن که اصلا درد نداشت و سوند وصل کردن که خیلی احساس سوزش داشت ولی وحشتناک نبود.
نشوندنم رو ویلچر و بردن اتاق عمل
مامان دردانه دخترم😍 مامان دردانه دخترم😍 ۶ ماهگی
تجربه زایمانم
من ۴۰ هفتمو تموم کرده بودم واسه معاینه رفتم پیش دکتر بدون درد ک برام سونوگرافی نوشتم رفتم انجامش دادم گفت آب دور جنین کم شده رفتم بیمارستان اورژانسی بستریم کردن ساعت ۲ ظهر بهم آمپول فشار زدن که کم‌کم دردام شروع شد هر دو یا سه ساعت میومدن nstمیگرفتن بعدش بهم میگفتن پیاده روی کن ورزش کن منم انجامش میدادم رفته رفته دردام شدید شد که دیگه شب ساعت ۷ یا ۸ به بعد دیگه دردام شدید شده بود طوری که می‌گرفت دادم میرفت هوا بعد تموم میشد عرق میکردم انقد هم خوابم میومد تا میومدم بخوابم دردم شروع می‌شد پیشرفتم دهانه رحمم خوب بود دردا هم اول فاصلشون زیاد بود شدتشم کم بود مثلا هر ۱۰ دقیقه ۵ ثانیه میکردم عین درد نفخ بود از نظر من البته، بعد با گذر زمان این فاصله کم شد دردا شدید ولی مدت دردا همون ۵ ثانیه بود تا آخرش بهم بعد بهم گفت ۵ سانت شدی ولی دهانه رحمت خیلی نازکه چند دقیقه بعد معاینه کرد گفت شدی ۷ سانت بعد همش احساس میکردم مدفوع دارم گفتم بزارید برم دستشویی دوباره معاینه کرد گفت مدفوع نیست سر بچته بعد یه گازی میزد بهم بی‌حال میشدم بعد بهم گفت زور بده دردات شروع شد زور دادم یگبه سومین زورم دخترم به دنیا اومد کلا ۱۱ ساعت طول کشید زایمانم ولی هرچی بود تموم شد و الان با هر بار نگاه کردنش تمام اون سختی ها فراموشم میشه
خانم هایی ک میخواین زایمان طبیعی کنید اصلا استرس نداشته باشید درداش سخته ولی قابل تحمله و اونقدر هم ک بعضي ها میگن سخت نیست خدا همه بچه ها رو واسه پدر و مادراشون حفظ کنه❤️🤲😍🌿
مامان فنچول🐣(علیسان) مامان فنچول🐣(علیسان) روزهای ابتدایی تولد
# تجربه زایمان من پارت ۴
اینقدر درد داشتم که تا دکترم بود همش میگفتم چند سانت بهم اپیدورال میزنن اونم بی‌قراری هامو دید گفت پنج شیش سانت بود بهش بگید ورزش کنه رو توپ سر بچه بیاد پایین تر بعد بهش بزنین
خلاصه که رفت و باز من تنها شدم تو اتاق هر بارم بازد زنگ میزدم که ماما بیاد بگه چته چی میخوای کارش شده بود گریه کردن اینقدر دردام داشت زیاد میشد که هیچ‌کار تاثییر نداشت رو آروم شدنش
وسط دردام به مرگ هم فکر میکردم به اینکه کردن از زاییدن راحت تره
یا مثلاً قدیم چه جوری با کشیدن این دردا بازم بچه دار میشدن واقعا فاجعه بود سعی میکردم تو دردام تنفس صحیح داشته باشم ولی تا دردم می‌گرفت فقط اشک میریختم نمیتونستم هیچ‌کار کنم مثل مار به خودم میپیچیدم
باز زنگ میزدم ماما میومد میگفتم با گریه که توروخدا یه کاری برام بکنین درد دارم بالاخره قبول کرد معاینه کنه ببینه چقدر پیشرفت کردم گرفت پنج سانت شده بودم گفتم زنگ بزنین بیاد آمپول اپیدورال و برام بزنه متخصص بیهوشی زنگ زدن وسایل و آماده کردن درد منم داشت هعی بیشتر میشد
مامان کلوچه🍪🍯 مامان کلوچه🍪🍯 ۲ ماهگی
پارت ۲ زایمان
یک ساعت طول کشید تا دکترم بیاد تو این فاصله اصلا بیکار ننشستم چه رو صندلی چه ایستاده فعالیتو ورزش میکردم کلا چون زایمان دووم بود استرسو اینام نداشتم فقط خواستم زود زایمان کنم راحت بشم واسه همین تا کارای بستریمو کردن من تنبلی نکردمو یه تنفس شکمی که دکترم بهم یاد داده بود تو شروع انقباضا انجام میدادم که دردم قابل تحمل میشد..
خود ماماهای بیمارستانم واقعا ذوق زده شده بودن میگفتن چقد اراده و اعتماد بنفست بالاس..فاصله بین انقباضا زیاد شده بود ولی شدت دردا بیشتر...
دکترم اومد و هر ورزشی میگفت انجام میدادم دردا شدید شده بود ولی اگه بخواین رو خودتون کنترل داشته باشین راحت میتونین تحملش کنین این تحمل تا وقتی ادامه داشت که رسیدم به ۶ سانت و دکتر هین معاینه کیسه رو پاره کرد و هی شدت دردا بالا تر میرفت بعد از اون وانو برام پر اب گرم کرد نشستم تو وان دردام خیلی بهتر شد جوری که تو فاصله ای که درد نداشتم خمار میشدم و خوابم میبرد..
یک سانتی اون تو بودم...
دیدم تنبلی اصلا فایده نداره فقط دارم بیشتر درد میکشم..
مامان شاهان کوچولو مامان شاهان کوچولو ۶ ماهگی
خب بالاخره منم اومدم با تجربه زایمانم
۱۶اردیبهشت ماه از بعد از ظهر دردای ریزی رو حس میکردم ولی متوجه نبودم که اینا انقباضات زایمانه شب دردام زیاد تر شده بود جوریکه داشتم به خودم میپیچیدم و نمیتونستم بخوابم تقریبا ساعت یک و نیم بود حس کردم خونریزی کردم از استرس به گریه افتاده بودم نمیتونستم تکون بخورم سریع لباسامونو پوشیدیم رفتیم سمت بیمارستان معاینه کردن و گفتن دو سانتی و بستریم نکردن ولی من دردام خیلب شدید شده بود
اومدیم خونه و تا خود صبح فقط زجر کشیدم
نزدیکای ظهر زنگ زدم به مامایی که گرفته بودم شرایطو گفتم
گفت برو زایشگاه دوباره معاینه کنن شاید بسشتر شد بستری کنن بیام برا زایمانت
رفتمو اینسری گفتن سه سانت باز شده دکترم گفته بود نامه بستریشو بدید
منم با استرس بستری شدمو دکتر اومد بالاسرم ورزشامونو شروع کردیم
دردا خیلی شدید بود وحشتناک جیغ میزدم احساس میکردم دیگه میمیرم
نفسم بالا نمیومد وقتی به اخراش رسیدیم از شکمم فشار میدادن مردمو زنده شدم الانم دردش از بین نرفته خیلی بد فشار میداد
ساعت شش بعد از ظهر بستری شده بودم ساعت هشت و نیم زایمان کردم
و بدتر از زایمان قسمت بخیش بود 🥲