پارت ۴ ( تجربه سزارین)

اونجا خیلی لرزش داشتم، برام حرارت گذاشتن زیر پتوم، ک ارومم میکرد خیلی، ماساژ رحمی هم دوباره کردن که درد نداشت، پمپ دردم گرفته بودم .ازشون پرسیدم بچم کجاست که اوردنش پیشم یه ماما هم اومد یکم از سینم بهش شیر داد، دوباره بردنش، منم سعی کردم سرمو اصلا بالا نیارم،ولی خب چندباری همش دنبال بچم بودم اوردم بالا و‌ چپ و راست. ولی خیلی کم…. بعدش تختمو عوض کردن بردنم تو بخش، توراه همسرمو دیدم کلی گریه کردیم🤪 بردنم اتاق ، لباسمو عوض کردن ، تل گذاشتن موهامو مرتب کردن چون شبیه شیر شده بودم😁 بعد دیگه مامانم و بقیه اومدن دیدنم،منم هنوز لرزش داشتم، چون میگفتن داره بی حسی از پاهات خارج میشه. بعد یکم بهتر شدم. اومدن برام شیاف و اینا گذاشتن، پدمو عوض کردن و پمپ درد بهم توضیح دادن، بعدم بچه رو اوردن و اولین دیدار رو فیلم گرفتن و اموزش شیردهی دادن.
فقط از‌من به شما نصیحت، اصلاااا نزارید کسی سینتونو محکم فشار بده که شیر بیاد، نه پرستار نه خاله عمه …. شقاق میزنید مثل من تا چندروز درگیرشید، بچه میک بزنه خودش کم کم میاد. من چون بچم گریه میکرد همش سیر نمیشد. منم شیر نداشتم، هر فامیل و پرستاری میگفتن شیر داری فشار میدادن میگفتن ببین داری، منم میمردم از درد.
اخر سر از گریه زیاد نینی، رفتم خودم رضایت دادم بهش شیر خشک دادن تا یکم‌ بچه خوابید.
دیگه خلاصه هر نیم ساعت پمپ درد رو میزدم جهت پیشگیری…دیگه شبم اومدن برام شیاف گذاشتن و موقع راه رفتن بود

۳ پاسخ

عزیزم پمپ دردو هر موقع فشار بدی داخل بدن تزریق میشه داروش،ینی مثلا هر نیم ساعت،یا حتما باید بین هر بار فشار دادنش یکی دو ساعت ساعت فاصله باشه؟
اگ پمپ درد داشته باشیم شیافم بخایم میزارن برامون؟

به سلامتی دکترت کی بود عزیزم

کدوم بیمارستان بودی عزیزم

سوال های مرتبط

مامان الینا خانوم مامان الینا خانوم ۵ ماهگی
مامان مهنا مامان مهنا روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین بیمارستان صارم پارت ۲
.
راستی سوند رو توی بی حسی زدن برام و هیچی حس نکردم. بعدش بردنم ریکاوری و از همونجا دردم شروع شد. اما هرچی گفتم درد دارم برام مسکن نزدن برام و گفتن باید بری بخش. حدود یه ربع ریکاوری بودم بعد رفتم بخش و اومدن بهم لباس پوشوندن و شورت و پوشک برام گذاشتن و شیاف گذاشتن برام. خیلی پرسنلش مهربون بودن و عین مادر رفتار میکردن اصلا نمیزاشتن آدم خجالت بکشه . خلاصه کارامو کردن و بعد بچه رو اوردن ولی داخل تختش بود و نمیتونستم ببینمش. توی بخش هم با وجود شیاف درد داشتم و هم دردای محل عمل بود هم درد پریودی. و از همه اینا بدتر ماساژ رحمی بود . تا وقتی بی حس بودم که چیزی نمیفهمیدم اما توی بخش اومدم بی حسیم رفت و هربار ماساژ میدادن واقعا درد وحشتناک داشت و عذاب میکشیدم. خونریزیمم زیاد بود و ماماها میگفتن باید زیاد ماساژت بدیم خطرناکه خونریزیت که انقدر شدیده. خلاصه تا میومد یه کم شیاف عمل کنه و اروم بشم میومدن ماساژ میدادن و درد وحشتناک میگرفت تو تنم
مامان حنا مامان حنا ۱ ماهگی
#تجربه زایمان ۴
دیگه کم کم حس پاهام داشت برمیگشت ولی لرزکرده بودم اومدن پتو انداختن رومن خانم ها دیگه که زایمان کرده بودن کنارم بودن بچهاشونم کنارشون بود جز من از پرستارا پرسیدم بچه من کجاست گفتن بردن بخش نوزادان گفتم مشکلی داره گفتن نه تو بری بخش اونم میاریم دیگه ساعت ۲:۴۵من اومدن ببرن بخش دیگه دخترمم آوردن راستی پمپ درد هم برام گذاشتن
یک ساعت اولی که آوردن تو بخش دردی حس نمی‌کردم بعدش اومدن شکمم فشار دادن وااااااای که چقدر درد داشت مردم از درد گریه شدم ولی اصلا نمی‌تونستم تکون بخورم نینی هم آوردن که سیر بهش بدم ولی من دریغ از یک قطره شیر نداشتم هرچی پرستارا و اطرافیان تلاش کردن تا ۸شب هیچی نیومد ۸دکتر نوزادان اومد گفت برید شیر خشک نان یا اپتامیل بگیرید بدید بچه بخوره
خودمم دیگه از همون گفتن کم کم شروع کنم به مایعات خوردن اول هم یا انرژی زا بخورم یا اسپرسو
درد هام خیلی زیاد بود با وجود پمپ درد بهم هم گفتن خودشون پمپ جوری تنظیم کردن که کم کم وارد بدنم میشه و کلیدش نزنم که تا فردا برام بمونه منم قبول کردم ساعت۱۲شب هم اومدن سوند کشیدن که خیلی درد داشت یادم میاد مو به تنم نمی‌مونه بعدشم گفتن کم کم باید بشینی و بعدش بیایی از تخت پایین دیگه پرستارو شوهرم و مامانم بودن با کمک سه تاشون به هزار بدبختی و گریه و درد زیاااااااد اومد پایین ‌ولی خیییلی درد داشت که میگفتم دیگه غلط بکنم بخوام زایمان کنم چند قدمی راه رفتم برگشتم رو تخت خوابیدم ولی چون مایعات می‌خوردم و سرم بهم وصل بود دستشوییم می‌گرفت راهی هم نداشتم باید دوباره اون درد زیاااااااد تحمل میکردم و از تخت میومدم پایین
مامان ماهانا مامان ماهانا ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۳

منو بردن ریکاوری تا چشمام گرم میشد صدام کردن 😅 اومدن باهام حرف زدن انقدر منگ بودم یادم نییس چی میپرسیدن تا دوباره چشام گرم شد دیدم ماهانا رو اوردن گذاشتن رو سینم شیر بخوره همونجوری بودیم که دیگه اومدن بچه رو بردن منم اتاقم آماده بود منم اومدن ببرن بعد از رو تخت جا به جام کردن

❌ از خوبیای بی حسی هیچ دردی نفهمیدم ولی زایمان قبلیم بیهوشی بودم با هر بار جا به جایی میمردم و زنده میشدم ❌

بعد خانم اومد گفت یکم فقط فشار میدم چون چسبندگی داشتی خیلی نباید فشار بدم فقط یک دور دست کشید گفت خوبه من دستشو حس کردم اما درد هیچی ❌ اینم از خوبیای بی حسی بود تو بیهوشی ماساژ شکمی خیلی درد داره ❌

منو بردن تو اتاق ، اونجا متوجه شدم اتاق وی آی پی اوکی شده جا به جام کردن و رفتن من که گذاشتن تو اتاق گفت سرتو میتونی چپ و راست کنی اما بلند اصلا نکن دروغ چرا دو سه بار حواسم نبود بلند کردم بچه رو هم آوردن تو اتاق

وقتایی که میخواستم بچه شیر بدم پرستار میومد میذاشت رو سینم چون من که نمیتونستم سرم بلند کنم نمیدونم همین فکر کنم خیلی موثر بود که باعث شد ماهانا بعدا سینمو خیلی خوب بگیره چون من سر قبلی پرستارا کمک آنچنانی نمیکردن بچه سینمو نمیگرفت و … ولی ماهانا انگار یاد گرفته بود خوب میگرفت
مامان بچک مامان بچک ۴ ماهگی
تجربه سزارین

صبح رفتم بیمارستان فشار و ضربان قلب بچه رو‌ چک‌ کردن بعد یک‌ربع قبل از رفتن به اتاق عمل برام سوند گذاشتن موقع گذاشتنش یکم سوزش داشت و یکم احساس ناراحتی داشت بعدش تا بی حس بشم بعد رفتیم اتاق عمل و بی حسی نخاعی که برام‌ زدن رو میتونم بگم متوجه نشدم و‌ اصلا درد نداشت چند دقیقه بعد هم نی‌نی رو دنیا آوردن و آوردن گذاشتن رو صورتم خیلی سریع بود و حس خوبی داشت من اصلا فشار هم که بعضیا میگن متوجه نشدم بعدشم رفتم ریکاوری و باز نی‌نی رو آوردن شیر دادم بهش همه چیز عالی بود تا وقتی بردنم بخش اومدن حسابی شکمم رو فشار دادن اون درد داشت بعدم عصر که بی حسی رفت دردام شروع شد که مسکن زدن برام و غول مرحله آخر بلند شدن‌ و راه رفتن بود که خیلی سخته فرداشم مرخص شدم و اومدم خونه چون پانسمان ضد آب بود دوش گرفتم راحت سبک شدم ولی تا امروز بلند شدن برام سخته و گاهی درد دارم که دکتر شیاف داده. امروزم رفتم بخیه کشیدم که اونم متوجه نشدم اصلا و‌ تمام. سزارین واقعا لحظه تولد خیلی خوبه ولی بعدش مراقبت میخواد و اصلا آسون نیست حتما باید کمک داشته باشی یه ۲۴ ساعت سخت داشت و در کل میتونم بگم راضیم
مامان حنا🌼 مامان حنا🌼 ۶ ماهگی
پارت دوم سزارین
خلاصه بعد از بی حسی طولی نکشید صدای بچه رو شنیدم و بچه رو بعد از تمیز کردن آوردن گذاشتن رو صورتم و بعد بردنش سریع .
و دیگه کارهای بخیه و بعدش هم بردنم اتاق ریکاوری که اونجا خیلییی بد بود همش میلرزیدم ، لرز شدید داشتم راستی پمپ درد هم زود بهم وصل کردن که درد نداشته باشم
تقریبا ۲ ساعت تو ریکاوری بودم تو همون بی حس بدونم شکمم رو ماساژ دادن که خداروشکر درد نداشت
و بعد بهم گفتن پاهام رو تکون بدم وقتی دیدن میتونم تکون بدم گفتن ده دقیقه دیگه میبریمت بخش
و تو بخش خیلی گیج و بی حال بودم بیشتر بخاطر گرسنگیم بود
راستی اینو نگفته بودم وقتی بی حسی بهم زدن حالت تهوع شدید گرفتم و نزدیک بود بالا بیارم که سریع تو سرم برام ضد تهوع وصل کردن خداروشکر
اینم بگم که در آوردن سوند هم اصلا درد نداشت فقط باید شل بگیریم خودمون رو
بعدش هم برای اینکه دردام کمتر شه شیاف میزدم هر چند ساعت یه بار دو تا دوتا
اگه سوالی هست و چیزی نگفتم بپرسین جواب میدم😊❤️
مامان 🌸دیان من🌸 مامان 🌸دیان من🌸 روزهای ابتدایی تولد
مامان فندق💙 مامان فندق💙 ۳ ماهگی
پارت چهارم تجربه زایمان و پایان

دیگه بعد ریکاوری آوردند بخش و همچنان باید ناشتا می‌بودم از زیر هیتر درومدم باز لرزیدنم شروع شد ولی خیلی کمتر بود. اینجا یکبار شکمم رو فشار دادن
توی ریکاوری دوبار بچه رو گذاشتن روی سینه ام که شیر بخوره و بقیه مدت پیش پرستارا بود برای چکاپ اولیه و یه بار دیگه هم قبل خروج از ریکاوری شکمم رو فشار داد که یکم درد و فشار حس میکردم
بعد منو بردن اتاقم، دوتا پرستار اومدن تمیزم کردن، لباسامو عوض کردن و شیاف و پد گذاشتن و من همچنان نمی‌تونستم پاهامو تکوم بدم
بچه هم آوردنش و یه پرستار اومد به همراهم یاد داد که
چجوری بزارتش روی سینه برای شیر
خلاصه دیگه زمان خوردن هم که رسید چای عسل و کاچی و سوپ برام آوردن، یه ساعت بعدشم اومدن واسه بلند کردنم و سوند رو درآوردن که یهو کشید و همون لحظه بود فقط دردش
منم پمپ درد گرفته بودم و چندتا زدم قبل اینکه بیان و تخت رو یکم یکم بالا آورده بودم که حالت نیمه نشسته بشم کمتر اذیت شم
خلاصه که درد داشتم که وقتی بلندم کرد دید اذیتم یه شیاف همونجا گذاشت بعد شروع کمکم کرد راه برم که یه مسیر کوتاه هم رفتم، دو بار اول خیلی سخت بود ولی به خاطر تخت که تنظیم میشد خیلی راحت بودم

۲۴ ساعتم نگهم داشتم و سر میزدن و یکم خون هم گرفتن
صبحشم چندتا دکتر خودم و بچه رو ویزیت کردن و مرخص شدم
مامان •هلن|Helen• مامان •هلن|Helen• ۵ ماهگی
تجربه زایمان

🌸پارت «۳»🌸

به همراهم گفتن کارامو انجام بده وسایلمو هم بیاره
لباسای آبی رنگی تنم کردن و بردنم بخش سزارین و اینا بردنم یه اتاقی دوتا ماما خیلی خوش اخلاق و مهربون سرم وصل کردن بعدش سونت وصل کردن و چک کردن که مویی روی شکمم نیس که اگه باشه شیو کنن 🤦🏼‍♀️
از وصل کردن سونت هم بگم اولش یکم سوزش داره حس بدی داره واقعا ولی درد نداره بعدش عادت میکنی زود 🥲
بعد سونت وصل کردن و اینا بردنم اتاق عمل وای وارد شدم از استرس حتی نمیتونستم نفس بکشم ولی خدایی اینقدر مهربون بودن پرستارا و ماما و دکتر که خیلی از استرسمو کم میکردن منو خوابوندن رو تخت و کلی باهام شوخی میکردن یکی بهم میگف که تو ۱۸ سالته ی دختر داری منم ۳۶ سالمه یه دختر داری ببین چقد جلویی 🥲😂 بعد نزدیک بود دکتر بیاد بهم گفتن اروم بشین کمکم کردن بشینم اروم خودمو یکم خم کردم که بهم آمپول بیحسی بزنن درد نداشت زیاد مث آمپول های عادی بود
بعد که دراز کشیدم آروم اروم گرم شدم خیلی پاهام سنگین شدن بهم گف پاتو تکون بده که نتوستم گف خب حله دیگه دستامو باز کردن و بستن
که خیلی منو تکون میداد مث حالت ویبره بود 🥲 و هی دستگاه فشار سفت و شل میشد و جو خیلی استرسی بود چون خودم خیلی ترسو بودم 🤦🏼‍♀️😂 ی پرده سبز جلوم گذاشتن و ... بعد چند دقیقه صدای گریه 🥹😭😍😍😍
نگم از حسش نگم از حسش مامانا خیلیییییی خوب بود خیلییییی 😭😍
شروع دخترمو اوردن گذاشتن رو سینم بوسیدمش 🥹😭 با اینکه هی نفسم میگرف هی ضعف میکردم خیلی سردم بود خیلی میلرزیدم 🫤 یه لحضه نفس کم اوردم دستگاه اکسیژنو گذاشتن بهتر شدم
بعد که کار بخیه و اینا تموم شد منو بردن ریکاوری دخترمو اوردن بهش شیر دادم چقد خوب بود😍😭🥹🥹
اونجا هنوز درد نداشتم و من چقد ذوق داشتم که زایمان کردم و درد ندارم 🤦🏼‍♀️😐
مامان ایلیا:) مامان ایلیا:) روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی
پارت دوم
بیشتر از سه سانت باز نمیشدم دردامم منظم و شدید تر شده بود فشار امپولو زیاد کردن من دردام دیگه غیر قابل تحمل شده بود همش گریه میکردمو تقاضای اپیدورال
گفتن باشه میزنیم برات ولی قبلش اومد معاینه کرد گفت داری فول میشی منم داشتم انگار جون میدادم انقدر حالم بد بود گذاشتن مامانم بباد پیشم و کمرمو مالش بده اگه مامانم پیشم نبود تا حالا مرده بودم🥺
دردام وحشتناک شده بود همش میگفتن زور بزن سر بچه رو ببینیم بعدش بریم اتاق زایمان منم دیگه جونی برام نمونده بود که زور بزنم مقعدم فشار بدی بهش میومد همش داد میردم دارم دسشویی میکنم میگفتن فقط زور بزن
بچه هیچ جوره پایین نمیومد ولی فول شده بودم همش بالا سرم جمع شده بودن منم داد میزدم منو ببرین سزارین ولی انگار نه انگار
مامانم از به طرف گریه میکرد خودکم از یه طرف داشتم میمردم ولی انقدر ظالم بودن منو نذاشتن برم عمل از حرفاشون متوجه شدم لگنم تنگه نمیتونم طبیعی زایمان کنم ولی دیگه بردنم اتاق زایمان...