۴ پاسخ

بسلامتی گلم قدمش مبارک باشه
من هیچی حس نکردم
من کیسه ابم پاره شد از شانس دکترم اونروز تو شهرمون نبود ی دکتر دیگه اومد بالا سرم ک ازشانس خوبم مادر شاگردم بود 🤣اصلا پشمام ریخت کلی بهم ارامش داد و خیلی خوب عملم کرد

حالا چرا من با استرس زیاد این تایپینگ هارو خوندم😂
انگار من جای تو زایمان کردم
واقعا بغضی شدم 😭

قدمش مبارک باشه عزیزم
یعنی وقتی کیسه آبو زدن درد داشتید که میگید نمیتونستم تحمل کنم؟ اخه پاره شدن کیسه آب که درد نداره

به سلامتی عزیزم

سوال های مرتبط

مامان فسقلی مامان فسقلی ۲ ماهگی
پارت ۳
دکترم دائم با بخش و پرستارادر تماس بود و گفتن چرا دیر کردم و زنگ زدن بهش و گفتن ک حالم خوبه، معاینه کردن و شده بودم دو فینگر، دیگه لباسامو عوض کردم اول لباس معمولی بهم دادن ولی بعد اومدن و لباس اتاق عمل بهم دادن انگار دکترم گفته بود ک من نمیتونم طبیعی زایمان کنم، چون هم بچه درشت بود هم لگنم کوچیک بود،ولی من طبیعی میخاستم ، دیگه دستشویی رفتم و روتخت دراز کشیدم و بهم سرم وصل کردن و گفتن بدون اطلاع بلند نشو و دستشویی هم تنهایی نرو، یک ساعت گذشته بود و من همچنان بدون درد بودم،ی خانومی بود ک مسئول پرستاراو بخش بود ولی خودش خیلی رسیدگی میکرد با دکترم درتماس بود، دوباره اومد معاینه کرد و همچنان دو فینگر بودم سرم بعدی رو وصل کردن و امپول فشارو داخل سرم زدن، شنیدم اون خانمه با دکترم صحبت میکرد و دکترم گفته بود کیسه ابمو پاره کنن، دکترم برای زایمان طبیعی گفته بود فقط برای زدن بخیه ها میاد ،ولی شنیدم ک خانم اسماعیلی می‌گفت من کیسه ابشو پاره میکنم ولی خودتم بلند شو بیا بیمارستان، دیگه اومد و دستشو تا آرنج کرد داخل و یهو ی حجم زیادی اب ازم خارج شد. ،وقتی کیسه ابمو پاره کرد فشارم افتاد و بدنم شروع کرد ب لرزیدن وحشتناک ک اصلا نمیتونستم کنترل کنم ،دوباره دستگاه ان اس تی وصل کردن و انقباضامم چک میکردن
مامان فسقلی مامان فسقلی ۲ ماهگی
پارت۴
من نمیتوستم طاق باز بخابم نفس کم اورده بودم بدنم وحشتناک می‌لرزید ،دستگاه اکسیژن بهم وصل کردن و هی میگفتن نفس عمیق بکش ولی نمیتونستم ، یهو دیدم کلی دکتر و پرستار ریختن بالا سرم و دائم زنگ میزدن ب دکترم و فقط می‌گفتن خودتو برسون ضربان قلب بچه خیلی افت کرده و حال دوتاشون وخیمه ، دونفر پاهامو نگه داشتن و سوند و وصل کردن، دردش قابل تحمل بود ،یعنی درد خاصی نداشت بیشتر سوزش بود، رضابت از همسرم گرفته بودن و برگه هارو اوردن خودمم امضا کردم ک اورژانسی بریم سزارین دکترم رسید و یکم باهام صحبت کرد و شوخی کرد ولی من اصلا حال خوبی نداشتم ، کمکم کردن نشستم رو ویلچر ، وقتی از اتاق خارج شدم همسرمو دیدم انگار دنیارو بهم دادن،دکترم و همسرم بهم انگیزه دادن و یکم ارومم کردن، دکترم می‌گفت هنوز میخای بری طبیعی، واقعا دوست نداشتم ی ثانیه هم تحمل کنم وقتی کیسه ابمو پاره کردن جونم داشت در میومد قطعا نمیتونستم درد زایمانو تحمل کنم، من هنوز دردام شروع نشده حالم اونقد وخیم شده بود.دیگه از شوهرم خدافظی کردم و رفتم برای اتاق عمل و خیلی هم شلوغ بود ولی من اورژانسی بودم و از همه زودتر رفتم برای عمل، دکترم وقتی بهمو دید ب پرستارا گفت چرا انقد صورتش ورم کرده ، اصلا ی ادم دیگه شده بودم.
مامان ماهلین مامان ماهلین ۲ ماهگی
پارت سوم
اومدن بردن اتاق عمل دکترم لباس پوشید منو وارد تخت عمل کردن خیلی اتاق عمل قشنگ بود واقعا بیمارستان رضوی از همه لحاظ بیست بود دمشون گرم
خلاصه نوک انگشتای پاهام یخ زده بود هم سرد بود هم یکم استرسی ک داشتم باعث شده بود یخ بزنه 🤣
دکتر بی هوشی اومد گف میخای بی حس بشی یا بی هوش گفتم نمیدونم والا هرکدوم بهتره گف اگ نظر منو بخای بی حسی بهتره گفتم باشه همون بی حسی چون فیلم بردارم گرفتم فیلمم خوب بشه😂😂
خندیدن گفتن باشه پاشو بشین خم شو ب جلو
دکترم از اون ور گفت شانست امروز بهترین دکتر بی هوشی هستن خانوم فلانی
گفتم جدی خداروشکر اما واقعا خیلی دکتر خوبی بودن وقتی آمپول بی حسی به کمرم زد اصلا متوجه نشدم ی حالتی مثل مورچه گازت میگیره😂
بعد گفتن دراز بکش
دراز کشیدم پارچه اینا پهن کردن
بعد احساس حال آلودگی داشت سراغم میومد و نوک انگشتای پامم هی کم کم داشت داغ میشد ی حال خیلی خوبی داشت اصن نگم براتون😝🤤
بعد هی پاهامو تکون میدادم ببینم کی واقعا بی حس میشه 😂 خیلی حس جالبی بود تا اینکه بعد چندبار تکون دادن دیگ تکون نخورد کمر ب پایینم دیگ جون نداشت
بعد شروع کردن به عمل نگم از حسو حالش🥹 دوباره دلم میخاد حامله بشم انقد ک همه چی خوب بود
بعد احساس حالت تهوع داشتم پرستاری ک بالا سرم بود هی چکم میکرد بهش گفتم میخام بالا بیارم گفت اشکال نداره طبیعیه گفت یه دستمال میزارم روی شونت بغل دهنت هر موقع دوس داشتی بالا بیار
از اونجایی ک ناشتا بودم از شب قبل بالا آوردم گلاب ب روتون دوبار آب بالا آوردم ک‌مقدارش کم بود
مامان حنا مامان حنا ۱ ماهگی
#تجربه زایمان ۳
پرستار کمک داد خوابیدم روتخت اتاق عمل بعدبهم سوند وصل کردن که درد نداشت ولی حس سوزش زیادی داشت بعد چدکتر بیهوشی اومد آمپول ها بی حسی زد تو کمرم درد خیلی کمی داشت و قابل تحمل کمکم دادن خوابیدم بعد دستگاها بهم وصل کردن یه پرده وصل کردن جلو من دکترمم اومد
دیگه ساعت شده بود ۱و ربع
بخاطر سردرد شدید که داشتم حالت تهوع هم گرفته بودم شروع کردم بالا آوردن پرستار بنده خدا ظرف گذاشته بود کنار صورتم منم حالم بعد میشد دیگه شده بود ساعت۱ونیم شنیدم دکتر داشت به پرستارها می‌گفت چند نفرصدا کنید بیان کمک که بچه گیر کرده دیدم چند نفر سریع اومدن تو اتاق دستکش پوشیدن اومدن بالا سرمن و جوری بدنم تکون میدادن که بچه در بیارن که هر لحظه میگفتم از رو تخت الان میوفتم پایین اینقدر جوش و استرس بچه رو که داشتم حد نداشت بچه رو درآوردن ولی جیغ نزد دیگه سریع دکتر بیهوشی اومد نفهمیدم با بچه چیکار کرد که شروع کرد به جیغ زدن ولی خودم بیهوش کردن دیگه وقتی چشم باز کردم ساعت۲بود انتقالم دادن ریکاوری
مامان فسقلی مامان فسقلی ۲ ماهگی
پارت ۶
ساعت ۱۱:۳۸ دقیقه دنیا اومد گذاشتنش روتخت مخصوص نوزاد تمیزش کردن بعد گذاشتنش بغلم وای خیلی حس خاص و قشنگی بود ایشالله قسمت همه چشم انتظارا واقعا حس قشنگ و لحظه نابیه، بردنش برای قد وزن و دکترم تقریبا چهل دیقه طول کشید بخیه هامو بزنه، وقتی دخترم دنیا اومد هم دکترم هم پرستارا هی میگفتن تو چجوری میخاستی اینو طبیعی دنیا بیاری، واقعا میخاستی طبیعی زایمان کنی؟ دکترم هی میگفت وزنشو بهم بگید و ملورین خانم مارو سوپرایزکرد، سونو وزنشو گفته بودن ۳۶۲۰ ولی وقتی دنیا اومد ۳۹۲۰ بود، بعد زدن بخیه هام بردنم ریکاوری و خیلی خون از دست دادم دستیار دکترم ک کمکش میکرد ب اون یکی پرستار می‌گفت خون خالیم تو چکمه هام پر خونه ، تو ریکاوری دختر قشنگمو گذاشتن ی ساعت تو بغل تماس پوست با پوست و بهش شیر دادم واقعا نمیتونم توصیف کنم ک چقد حس و حال قشنگی بود.بخش خیلی شلوغ بود و دوساعت تو ریکاوری بودم واقعا خسته کننده بود،وقتی خاستن ببرنم بخش شکممو فشار دادن ک درد اونم قابل تحمل بود ولی تخت بغلیم خیلی سرو صدا کرد خیلی ترسیدم ولی برای من اونقد وحشتناک نبود . رفتیم بخش ،همراه هام اومدن دیدنم ولی بااینکه بی حسی تو بدنم بود درد داشتم ک برای همه عجیب بود ،
شیاف زدن ک اروم شدم.
مامان سام مامان سام ۵ ماهگی
واقعا اونقدر شدید نبود اما درد داشتم دکترم گفت می‌خوای اپیدورال بشی ک گفتم آره ک آمد از کمرم آمپول زد ولی من حس داشتم قشنگ بعد ی چیزی ب پشتم وصل کرده بودن ک آمپول بیحسی هی ب اون تزریق میکردن شب ساعت12دیگه دردها خیلی شدید بود افت فشار داشتم و همش حس میکردم ک خوابم میاد و از حال میرم حالا بدبختی اینکه خانوادمم فرستاده بودن خونه دکترم خیلی دکتر خوبی بود آمد گفت ورزش کن و دوش بگیر ولی من نا نداشتم پاهام بی حس بود زنگ زدن خانوادم آمدن اما تا بیان من از حال رفته بودم مادرم آمد کنارم دوتایی تو یه اتاق بودیم کمک کرد دوش گرفتم ورزش کردم تا 3صبح تا شدم 6سانت ک دیگه دکتر گفت بیشتر از این نمیشه بمونی آخه 3ظهر کیسه ابمو زده بودن پس قرار شد 6صبح برم سزارین اونهمه درد طبیعی رو کشیدم آخر باید برم سز واقعا حالم گرفته شد ولی از جیغ و داد های ک می‌شنیدم هم میترسیدم چون من اصلا داد و بیداد نکردم واسه همین دکتر و پرستارها خیلی باهام خوب بودن
خلاصه امادم کردن رفتم اتاق عمل وای ک چقدر محیط اتاق عمل آرامبخش تر از زایشگاه بود اصلا وقتی رفتم اتاق عمل آروم شدم ساعت 7.45رفتم اتاق عمل و ساعت 8و 20پسرم دنیا آمد هیچی حس نکردم سر بودم ولی لحظه ک از شکمم برش داشتن فهمیدم دکتر گفت چون آب نداشته چسبیده بود ب رحمم وای وقتی چسبوندن ب صورتم قشنگ ترین حس دنیا بود همش استرس داشتم ک نره دستگاه چون 35هفته بود با وزن 2600ک خداروشکر نرفت باورم نمیشه خدا خیلی بزرگه خیلی بعد اینکه ازم سوند رو کشیدن هم راه رفتم خودم اون همه بیحسی ک من گرفته بودم خوبیش این بود ک ن موقعی ک شکمم رو فشار دادن فهمیدم ن موقع سوند
مامان ❤️Arsam❤️ مامان ❤️Arsam❤️ ۳ ماهگی
پارت ۳
دکترم اومده بود و اونجا آمپول بی حسی به کمرم میخواستن بزنن ک من خب اذیت شدم چون عضلاتم خیلی سفت بود چند بار سوزن و میزدن ولی انگار تزریق نمیشد اذیت شدم بعدش دیگه پاهام بی حس شد جلومم پرده بود داشتن کارشونو میکردن فقط حس میکردن دست میزنن ولی هیچ دردی نفهمیدم شاید ۵ دقیقه یا ۱۰ دقیقه بعد صدای پسرم اومد بهترین لحظه 🥲😍 ان شاءالله قسمت همممه منتظرا بشه.
اول بردن یک سمت اتاق تمیزش کردن بعدم آورد جلو صورتم گذاشت خیلییی حس خوبی بود 😀
ساعت ۲۱ روز شنبه ۳ شهریور پسرم به دنیا اومد و بردنش ولی هنوز با من کار داشتن شکمم تو اتاق فشار دادن ولی درد نداشت چون بی حس بودم . بعدم منو بردن ریکاوری پیش پسرم ‌ . گذاشتن رو سینم شیر خورد بعد یکساعت دوتامون بردن بخش 😇
تا وقتی بی حسی اثرش بود ک خیلی خوب بود بعد آروم آروم رفت اثرش خیلی درد داشتم نمی‌تونستم تکون بخورم نمی‌تونستم بچمو بغل کنم کناریم طبیعی بود خودش به بچش شیر میداد راه می‌رفت بغلش میکرد ولی من مامانم هم به من چسبیده بود هم بچه خیلی سخت بود بلند شدن از تخت و راه رفتن...نفس می‌کشیدم درد داشتم..دردا روز به روز کمتر میشدن و روز ۸ که من بخیه هامو رفتم دکترم کشید دیگه تقریبا خوب شدم و درد نداشتم ...
آها اینم بگم بیمارستان هم خوب بود ولی عالی نبود مثلا یه بار شیاف میخواستم چند بار باید صدا میزدم میومدن. ولی دکترم خدا خیرش بده عالی بود زیر میزی نگرفت فقط ۵۰۰ برا کشیدن بخیه گرفت تازه روز اربعین ک‌روز بعد زایمانم بود اومد بیمارستان و بهم سرزد ...
نمی‌دونم خوب توضیح دادم یا نه سوال بود بپرسید هروقت تونستم و فسقلی گذاشت جواب میدم.☺️❤️
مامان Adrian مامان Adrian ۷ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
37هفته بودم ک باید بخاطر دیابتی ک داشتم هر هفته میرفتم دوبار nst میدادم صبح شنبه با همسرجان رفتیم ک هم بیمارستان رو ببینم هزینه ها رو بپرسم و هم nst بدم. نوار قلب ازم گرفتن و دوتا انقباض کم داشتم ک ب تشخیص دکترم من رو معاینه کردن. (بزرگترین اشتباهم این بود ک اجازه دادم معاینه کنن) همین شد افتادم ب خونریزی. شب خونریزیم شدید شد، باز رفتم نوار قلب گرفتم و معاینه شدم با 4سانت دهانه رحمم بازشده بود. ک گفتن تا صبح زایمان طبیعی میکنی، ولی من میخواستم سزارین اختیاری بشم. با دکتر هماهنگ شد و گفتن تا نیم َساعت دیگه میری اتاق عمل، ب همین سرعت و یهویی، منم کلی گریه ک نمیخواستم زایمان کنم چون هفتم پایین بود. موقع سوند زدن بشدت چندش آور بود. درد نداشت اصلا ولی حس بدی بود. و با بی حسی سزارین شدم. بی حسی اصلا درد نداشت.تا بهم گفتن پاهات بی حس شده و من جواب دادم آره بعد کمتر از چند دقیقه صدای بچم اومد وای خدا چ حس قشنگییییی بود.......
بعدشم حدود یک ربع بخیه زدن. و شکمم رو همونجا فشار دادن ک اصلا نفهمیدم. بعد تو ریکاوری ی نیم ساعت زمان برد ک پاهام حس پیدا کنن. بعدم ک رفتم تو بخش، با پمپ درد، دردام در حد خیلییییی کم حس شد کمتر از پریودی، من زیاد سرم رو تکون ندادم ولی بعدش دو روز سردرد وحشتناک داشتم ولی قابل تحمل ک با نسکافه قهوه خوب شد، اولین راه رفتنم اونطور ک میگفتن سخت و وحشتناک نبود. اذیت شدم ولی اونطور ک میگن نه. موقعی هم ک مرخص شدم تا ی هفته سرم سنگین بود، گوشم گرفته بود و دوروز سردرد داشتم در حد نیم ساعت.
خلاصه بسیار راضی و خرسندم از سزارین....
مامان شیدا🧸 مامان شیدا🧸 ۸ ماهگی
تجربه زایمان سزارین :

بعد خوابوندنم روی تخت و رفتم داخل اتاق عمل زیر نور های بزرگ سفید رنگ استرسم چند برابر شد دکترم گفت بشین پاهاتو دراز کن دراز کردم و گفت کمرتو صاف بگیر امپولو که زدم تکون نخوری امپول بی حسی رو زد توی کمرم بخوام توصیفس کنم انگاری یه حباب بزرگ میفرستن توی نخاعت که درد داره یکم بعد پاهام داغ شد که نشون میداد دارم بی حس میشم ولی تا پنج دیفه میتونستم پاهامو تکون بدم که دکترم دید بی حس نشدم ده دیقه صبر کردن بعد شروع کردن بهم گفتن بخوابم خوابیدم پرده رو کشیدن جلوم دکترم باهام صحبت میکرد چند سالته بچه اولته دختره اسمش چیه و اینا تو همین لحظه ها بچرو کشبدن بیرون بچهاا من کشبدن بچه رو فهمیدم یه حس چندش بدی داره درد نیست ولی میفهمی دارن میکشنش بیرون😑😑خیلی بد بود اما صدای گریه بچمم نشنیدم و یه خواب عمیق رفتم و وقتی بیدار شدم دیدم توی بخشم و اطرافیان و بچه دورمن ( بخاطر همین نمیدونم بی حسی بودم یا بیهوشی کامل) ( ادامه تاپیک بعد)
مامان جـوجـوک🐥💙 مامان جـوجـوک🐥💙 ۳ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۳
رفتم اتاق عمل دکترم اومد خیلی صمیمی و خوش برخورد بهم انرژی داد یجور رفتار کرد ک استرسم کمتر بشه چون نا محسوس لرز داشتم...
هیچی دیگ نشستم رو تخت پاهامو گرد باز کردم منتظر دکتر بیهوشی بودم ک ی آقای مسنی بود اومد گفتن سر کاملا پایین دستا اویزون کنارت باشه هی گردنمو فشار میدادن رو ب پایین امپولش یکم درد داشت قشنگ حس کردنم سوزنش بزرگ بود دقیق زد رو نخاع🤧 بعد گفتن دراز بکش کم کم پاهات گرم میشه بی حس میشی...
منم دراز کشیدم خیلی حس بدی بود انگار پاها خواب رفته نمیتونی تکون بدی هی میگفتم نمیتونمم پامو تکون بدم وای فلج شدم🤣🤣میگفتن مام همینو می‌خواییم خب باید بی حس بشه میگفتم ن تروخدا پای منو تکون بدین هیچی دیگ پرستاره اومن یکم پامو تکون داد گفتن ببین فلج نشدی خیالت راحت باشه😂 ی پرده کشیدن جلو صورتم بعد کم کم یچیزایی تزریق میکردن خوبیش این بود قبلش بهم میگفتن الان ممکنه تنگی نفس بگیری یا تهوع نگران نباش . ی لحظه تهوع بدی گرفتم ک اونجا ارومم کردن دیدم دکترم داره یکم شکممو تکون میده فک کردم داره معاینه می‌کنه یهو دیدم صدای گریه بچم اومد😭😭😭نمیتونم کامل بگم چ حسی بود اشکام بند نمیومد🥹 آوردنش گذاشتنش داخل دستگاه ک گرم بشه هی میگفتم بچمو بیارین من ببینمش هی سرمو سمت راست کج میکردم ببینمش ک اشتباه محض بود نباید گردنمو تکون میدادم دو روز کامل از درد گردن و سر شونه هوار میزدم🤕🤕
پسرمو تمیز کردن آوردن گذاشتن کنار صورتم قشنگترین حس دنیا بود امیدوارم همه اونایی ک چشم انتظارن خیلی زودتر این حس قشنگ و تجربه کنن😍🥹
مامان عطیه سادات مامان عطیه سادات ۵ ماهگی
قسمت ۲
بعد گف خیلی ورم داره بعد حس کردم که یه سوزن وارد پشتم شد یهو پام پرش داشت براهمینم بهیار و پرستار منو گرفته بودن درد نداشت بعدش دکتره بیهوشی گف میتونی دراز بکشی یهو پاهام داغ شد ودراز کشیدم و بیحس شدم از گردن به پایین حس نداشتم دیگه دستامو زیرش دستی گذاشتن و بستن روی شکمم پارچه پهن کردم و سرم بهم وصل کردن یه مانیتورم ضربان قلبمو نشون میداد دکتره بیهوشی هنوز بالاسرم بود بعد دیگه یه پرده پارچه ای جلو صورتم کشیدن و دکترم کارشو شروع کرد ادم حس نداره اما میفهمه دارن جراحیش میکنن بعد از چند دقیقه صدای دخترمو شنیدم دکترم تبریک گف صدای شیر اب اومد مثله اینکه شستنش بعد دخترمو اوردن کنارم صورتشو چسبوندن به صورتم من خیلی گریه کردم و نگاش کردم بعد دخترمو بردن دیگه دکترم داشت شکممو میدوخت حالت تهوع داشتم به دکترم گفتم گفت چیزی نیس مامان سرتو کج نگه دار اگر میخای بالا بیاری من فقط حالتشو داشتم فقط زیر لب ذکر میگفتم خیلی حسه ناخوشایندی بود برام بیحس کامل بودم و داشتن شکممو میدوختن چندباری شکممو تکون دادن دوختنش شاید نیم ساعتی یا یه ربعی طول کشید دیگه تموم شد و پرده رو برداشتن دکترم بهم تبریک گفت و خداحافظی کرد و رفت
مامان 💙هامین💙 مامان 💙هامین💙 ۱ ماهگی
#پارت اول تجربه سزارین
سلام خانما اومدم از تجربم از سزارین بگم براتون بعد۱۷روز امروز وقت کردم بیام وتجربمو بگم
من خودم ب شخصه از اون دسته آدمایی بودم که کل ۹ماه ب فکر سزارین بودم وب شدت میترسیدم ولی روزی ک روز سزارینم شد ی آرامش خاص داشتم خیلی آروم بودم و همه اینارو از چشم این میدیدم ک کار خداس این حجم از ریلکس بودن ونترس بودن من وتمام ترسام ب یکباره ریخته شده بود جوری ک من ترسو ک سزارین برام مثل کابوس بود اون روز دوس داشتم اولین نفر برم اتاق عمل و اون روز چیزی ک منو قوی کرده بود شوق دیدن بچم بود ک خیلی حس خوبی بود خیلییی اول از همه صبح ۸صبح رفتم بیمارستان شب قبل عمل رفته بودم زایشگاه و تشکیل پرونده داده بودم وقتی رسیدم بیمارستان بهم لباس دادن انژوکت وصل کردن و ساعت ۹برام سوند وصل کردن سوند برای من یکم دردناک بود چون هم عفونت ادراری داشتم هم ۳ساعت طول کشید که منو بردن اتاق عمل دکترم دیر اومد ولی بازم قابل تحمل بود ساعت ۱۲ صدا زدن رفتم توصف انتظار برای عمل اونجا بعدچن دیقه صدام زدن و وارد اتاق عمل شدم اصلن اتاق عمل ترسناک نبود اصلن روی تخت عمل نشستم گفتن خم شو خم شدم آمپول بی حسیو زدن ک اصلن نفهمیدم نترسین فق تکون نخورین وخودتونو شل بگیرین ادامه پارت بعدی ..
مامان بَشِهههههه👶 مامان بَشِهههههه👶 ۶ ماهگی
تجربه زایمان پارت سوم :
دکتر که اومد مجدد معاینم کردن گفتن هنوزم دو سانتی چ من با اونهمممممهه درد دنیا رو سرم خراب شد😥😥🥲
و دکتر گفت پیشرفت نکردی و کیسه ابت هم ترکیده برا بچه خطرناک برو برای سزارین
خلاصه ساعت ۱۰/۵ بردن برای سزارین
و دکتر تو اتاق عمل گفت تو الان ۷_۸ سانتی چرا گفتن دو سانت 😑😑 ولی دیگ کار از کار گذشته بود و سوند گذاشته بودن و بی حسی زده بودن و در آخر بعد اون همه درد ک پاهام هنوز داشت می‌لرزید سزارین شدم

اینو بگم ک من اینقدر درد داشتم ک اصلا درد سوند و سوزن بی حسی رو حس نکردم و جراحیم خوب و تمیز بود شکر خدا

ولی حین عمل انگار ب بی حسی واکنش داده بودم ضربان قلبم رفته بود بالا ک یه عالمه بی حسی بهم زدن
واین باعث شده بود بعد عمل گیج و منگ بودم تا دو روز و واقعا یادم نمیاد چیا گفتم و چیکارا کردم

خلاصه ک من درد هر دو کشیدم و الان کوچولوم تو بغلم شکر خدا 💜🤲🏻
انشالله زایمان راحت قسمت همه باردارا و چشم انتظارها😍

بارداری
زایمان
آنومالی