پارت سه
باز دردا بیشتر شد رفتم هفت سانت باز تو هفت سانت موندم ک امپول فشار زدن امپول فشار و که زدن شدم نه سانت زور های عجیبی بهم میومد ماما مگف زور بزن سر بچه دیده شه میریم رو تخت زایمان دوتا زود خوب زدم رفتیم رو تخت زایمان ماما گف سر بچه دارع میاد زور نزن پارگی ایجاد نشه تند تند نفس کشیدم کنترل کردم تا سر بچه رو گرفت سه تا زور خوب دادم بچم ساعت ۶.۱۰ دقیقه عصر بدنیا اومد دوتا از بیرون بخیه خوردم چهارتا داخل بدون برش ساعت هشت رفتم بخش دیدم بچم سینش خس خس میکنه تند تند نفس میکشه گفتن ن چیزی نیس اون شب بچم خوب بود شیرم قشنگ خورد صب روز بعد واکسناش زدن میخاستن مرخص کنن گفتن بچه چهار ساعتی باید ان ای سیو بستری بشه برا خس خس سینش گفتیم باش رفتیم و چهار ساعت تموم شد گفتن بچه باید کلا بستری شه اول فکردن از ریه اشه ولی بعد فهمیدن قلبش سوراخه پنج روز بیمارستان نیشابور بودم بعد اعزام مشهد شدیم اومدیم فهمیدیم وضعیت قلبش خیلی وخیمه و فقط سوراخ نیس چیزای دیهگه ایم هس و باید عمل قلب باز بشه و اینجوری بود ک الان بیست و دو روزه من هنو بیمارستانم و خونه نرفتیم و بچم بستریه تا وقتی ببرن عمل قلب باز بشه
خلاصه که برا بچم دعا کنید مامانا 🙂🌹🙏🏻

۱۸ پاسخ

سلام خوبی عزیزم نی نی بهتر شد

مامانای باردار خیلی پاکن ایشاالله براتون دعا میکنن همه چی خوب پیش بره نگران نباش به خودت برس

ایشالله زودتر نینی حالش خوب بشه شاد خندان برین خونه

الهی عزیزم ان شاءالله بزودی زود خوب میشن گلم

عزیزمم انشالله که هر چه سریع تر خوب بشه

امیدوارم خیلی زود حالش خوب بشه و انقدر باهم زندگی شیرینی داشته باشید که سختیای این روزا فراموشت بشه❤️

آخی الهی که زودتر مرخص بشه بچه ات

از ته قلبم میخوام که بچت صحیح و سالم و حال خوب بیاد بیرون از عمل و این روزا رو دیگه نبینی خدا بزرگه تا اون نخواد اتفاقی نمیوفته بسپر به خودش

عزیزم خدا فرشته قشنگتو حفظ کنه
به نیت حضرت شریفه خاتون دختر امام حسن که معردف هست به طبیبه آل الله براش یس می خونم

فقط دعا کنین خدا بچه سالم بهتون بده همین🙂❤️

ان شاالله امام رضا عنایت کنه زودی رفع شه مشکل
اکو قلب داده بودی تو بارداری؟

نگفتن چرا اینجوری شده موقع بارداری توی سونو گرافی ها و آزمایش ها چیزی دیده نشد؟

ان شاالله نینی ات بسلامت بیاد خونه تون، خدا سلامتی بده بهش

الهی که هر چه زودتر خوب بشه به حق امام رضا انشالله صحیح وسالم بغلش کنی عزیزم 🥺

عزیزم انشالله خیلی زود حال کوچولو خوب میشه 🙏🏻❤️

انشاله که خیلی زود خوب بشه و برگردین خونه خودتون کنار هم شاد زندگی کنیدولی خب زیاد مشکل خاصی نیست منم دوتا پسر خالم بچه هاشون همینطورن نفری نود میلیون گرفتن تا عملشون کردن

عزیزم ایشالله که زودتر سلامتی شو به دست بیاره

الهییی 🥺🥺🥺 عزیزم خوشبحالت که پارگی نداشتی و چه دلی داشتی که رفتی طبیعی. برای قلب نینیت هم قلبا دعا میکنم ایشالا بیای بنویسی خوب خوب شده🧿🥺

سوال های مرتبط

مامان لیانا مامان لیانا ۷ ماهگی
۱۰ ب خاطر حال بدی ک داشتم اسهال و استفراغ داشتم بچه تکون نمی‌خورد رفتم بیمارستان گفتن قلبش خیلی ضعیفه معاینه کردن گفتن برو خونه فردا بیا
فرداش از صبح دل درد گرفتم هعی می‌گرفت ول می‌کرد تا افطار،ک دیگه رفتم بیمارستان ولی بستری نمیکردن نوار قلب از بچه گرفتن گفتن خیلی تکون میخوره نوشابه بخور راه برو و بیا تا دوباره نوار قلب بگیریم و ۱ سانت باز شدی
رفتم پله و راه رفتم و دوباره رفتم معاینه ک کرد گفت کیسه آبت پاره شده الان باید بستری شی ۲ سانت ولی باز شدی. ساعت ۱۰ شب بستری کردن تا ساعت ۱۱ گفت تازه ۳سانت باز شدی و امپول فشار زدن ک دردام تا ۱۲ خیلی بیشتر شد
۱۲ و ربع ک شد ۵ سانت باز بودم ولی بچه داشت بدنیا میومد و گفتن فولی من اصلا جیغ نمیزدم و سعی کردم بیشتر زور بزنم تموم توانم گذاشتم واس زور زدن
ک ۱۲ونیم بچه داشن فشار میورد دکتر گفت دیگ زور نزن ولی نتونستم و بچه بدنیا اومد ولی چون زور اضافه زدم و دهانه رحم ۵ سانت فقط باز بود پاره شد و بخیه زدن
مامانی گلی ک میخاید زایمان کنید سعی کنید جیغ نزنید ک دیگ‌توانی واسه زور زدن نداشته باشید
مامان هلنا مامان هلنا ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت 4

ماماهمراهم گفت بچه تا ساعت چار به دنیا میاد ماما ها گفتن انشالله تا صبح نکشه ساعت ی رب به دوازده احساس فشار داشتم و دردام قابل تحمل که به ماماهمراه گفتم گفت اومدن معاینه کردن گفت خیلی خوب داری پیش میری شدی هفت سانت و من خیلی خوشحال که به به شدم هفت سانت باز از تخت اومدم پایین با ماما همراه رفتیم کمرمو ماساژ داد حالت دستشویی ایرانی نشستم زمین یکمی ورزش کردیم ساعت دوازده بود دیدم واقعا احساس میگنم بچه داره میاد بیرون ماما همراهم گفت برو رو تخت گفتم نمیتونم بزور کمک کرد و رفتم رو تخت درد داشتم فشار زیاد گفت اومدن معایه کردن و گفتن فول شدی اصلا خیلی عجیبه تا ماما ها بیان شد ساعت دوازده ربع و من ماسک بیدردی گرفتم چون درد داشتم و یکمی دوست داشتم تجربش کنم(مریضم خودتونید)هی میگفتن زور بزن ماسک انداختم اونور گفتم نمیبینید مگه دارم زور میزنم دیگه بیشتر از این نمیتونم زور بزنم ساعت دوازده نیم بود ماماهمراه گفت زور بزن موهای بچه داره دیده میشه گفتم اگه موهاش دیده میشه چرا نمیکشیدش بیرون بعد در اون حالت درد فشار با خودم گفتم اخ جون بچم مو دارع کچل نیست 😂😑(بازم مریض خودتونید )زور میومدم و بچه بیرون نمیومد دوازده سی پنج دقیقه بود احساس سوزش داشتم دیدم بله اونجامو زدن پاره کردن گفتن زور بزن بچه اومد من زور دادم و بچه اومد بیرون خیلی حس خوبی بود وقتی دست پاهاش میومد بیرون 😂😑ساعت دوازده چهل دقیقه بدنیا اومد من دردام انگاری نیست شد
مامان فسقلی🧡 مامان فسقلی🧡 ۶ ماهگی
نوار قلب گرفتم گف خوب نیس مستقیم برو زایشگاه . ساعت ۱۰ شب بستری شدم تا ۵ صبح انقباض های پراکنده داشتم ک اصلا درد محسوب نمیشد فقط صدای جیغ و داددبقیه شنیدم و روحیمو باختم
ساعت شیش صبح اومدن آمپول فشار زدن با دوز کم بعددیکی دو ساعت زیادش کردن ک من از ۳ سانت یهو شدم ۷ سانت بعدم گف ۱۰ سانتی فول شدی دکترمم اومد. دو تا ماما اومدن پاهامو توی شکمم فشار میدادن وقتی انقباض داشتم میگفتن زور بزن
منم با تمام توان زور میزدم ولی هی میگفتن خوب زور نمیزنی خلاصه ۲۰ دقیقه ای گذشت ک گفتن سر بچه دیده میشه تلاش کن یکم دیگه
حدودا سرش نصفه بیرون بود دکتر برش هم داده بود
دیگه هرکار کردن نیومد بیرون سریع دستگاه وکیوم آوردن دو سه بار انداختن بازم تکون نخورد
دو تا مامای هیکلی اومدن بالا سرم تمام وزنشون رو مینداختن روی بالای شکمم و با آرنج زور میزدن بچه بیاد بیرون ولی اصلا دیگه پیشرفت نکردم
یهو ضربان قلب بچه رسید به ۵۰
دکترم دیگه معطل نکرد سر بچه رو تا ته داد داخل و گف سریع ببرید اتاق عمل
مامان جوجو مامان جوجو ۳ ماهگی
پارت ۳ زایمان طبیعی
یهو حس زور بهم دست داد گفتم من حس زور دارم گفتن تا میتونی زور بده ۳ بار زور دادم تا ۱۰ ثانیه اینطوری ولی سر بچه ام بیرون نیومد چهارمین بار ماما بهم گفت زور بده و دستشو تا ۴ انگشت گذاشت ک سر بچه بیاد ولی بازم نشد و بهم گفت زور بده نمیخام اذیتت کنم و هی دستمو بزارم و بازم پنجمین بار دیگه زور محکم دادم ک گفتن پاشو برو رو تخت زایمان منم رفتم امپول بی حسی تو واژنم زدن و برش زدن واسم یه زور دیگه دادم ک یه ماما با دوتا دست تمام زورشو گذاشت رو شکمم فشار داد و ماما خودم و با دوست مسیر سر بچه رو باز تر کرد ک دیکه صدای گریه گل پسرم رو شنیدم تا گزاشتن رو شکمم آروم شد و همون لحطه فهمیدن یه بند نافش یه گره محکم خورده و اف قلبش به خاطر این بود
از مرحله زایمان ک بگذریم مرحله بخیه زدن میاد با اینکه بی حسی زدن ولی کامل همه چیز حس میکردم و هی جیغ میکشیدم و چون موقع زایمان خونریزی کردم هی بخیه میزد و دو انگشت می‌کرد داخل و شکمم محکم فشار میاد گ خون بیاد بیرون خدایی نکرده لخته نیوفته روی رحمم و هزاربار اینکا رو کرد و ۱۰ تا رو پوست بخیه خوردم داخلی های رو هم راضی نشد بگه چندتا و موقع ک ۲ ساعت تحت نظر بودم بازم معاینه کردن و شکمم فشار دادن و خون اومد بیرون و برای ۲ بار در بخش زنان هم اینکا رو کرد 🥲🥲🥲 و ۷ مرداد قرار بود مرخص بشم ک به خاطر زردی شدید بچه ام مجبور شدم بستری اش کنم و از بخش زنان رفتم بخش نوزادان
مامان محمد رائف مامان محمد رائف روزهای ابتدایی تولد
تحربه زایمان طبیعی پارت چهارم:

خلاصه ک چنتا آمپول زدن تو سرم و یه باز تنفس وصل میکردن و تند تند ضربات قلب بچه رو چک میکردن منم بااینکه بی حال بودم و گیج بازم با تمام وجود زور میزدم ماما با نکرانی میگفت تورخودا بخاطر بچت زور نزن. دست خودم نبود. گاز بی حسی رو گذاشتن جلو دهنم گفتن هروقت درد داشتی چنتا نفس عمیق بکش منم همین کارو میکردم دردام کلن از بین رفته بود فقط گیج بودم و خابم میومد. ماما ابمیوه دهنم میکرد دیگ هیچی نفهمیدم.....
چشامو ک باز کردم دیدم ماما نشسته کنارم فقط پرسیدم چن سانتم لبخند زد و گفت ده سانتی فولی پاشو ک گل پسرت داره میاد باید چنتا زور بزنی فقط
کمی روحیه گرفتم. پوزیشنی ک گفت رو انجام دادم و بعد چنتا زور زدن ک واقعا سختم بود بچه سر خورد اومد بیرون. سریع گرفتنش گذاشتن رو شکمم. اونموقه بود ک نفس عمیقی کشیدم و گفتم اخیششش تموم شد... دیگ درد بخیها و اینها رو نفهمیدم فقط خودم بودم و بچم و ارامش. بچه رو بردن تمیزش کردن تو این فاصله بخیه زدن بهم ک بخاطر بی حسی هیچی احساس نکردم... بعدشم مامانم رو صدا زدن و اومد. ساعت یازده شب بردنم تو بخش ینی از ساعت پنج و نیم دردای شدیدم شروع شد تاا هشت و نیم ک زایمان کردم اونم ک نصفشو خواب بودم نفهمیدم خلاصه ک اونجوری ک فک میکنید نیست خعلی زود تموم میشه و یه خاطره تلخ و سخت مبشه برا ادم... امیدوارم براشماهم اسون باشه 🩵
مامان پناه مامان پناه ۸ ماهگی
پارت چهار
دیگ تادید چهارسانتم زنگ زد به ماما همراهم اومد من درد داشتم وحشتناک ماما همراه اود یخورده ورزشم داد ک انقد درد داشتم نمیتونستم ورزش کنم رفتم رو تخت و گفتم اپیدورال میخوام ک گفتن شبا اپیدورال نداریم فقط میتونیم از گاز کاهش درد استفاده کنیم گازو ک اوردن یخورده از دردام کمتر شد ولی بشدت خواب الودم کرده بود دیگ شد ساعت۱۲ شب ک اومد معاینه کرد گف هفت سانتی خودشون متعجب بودن ک من چقد سریع دارم پیشرفت میکنم قبل از معاینه هفت سانت سوال کردم ازشون ک تقریبا چند ساعت دیگ زایمان میکنم ک گفتن تا هفت و هشت صب تمامن ساعت یک سب دردم وحشتناک شد وحشتناکا ک از همون قسمتش دیگ گفتم من ...بخورم دیگ بچه بخوام دردام همینجوری زیاد و زیادتر شد تا ساعت ۲ک گفت بچه سرش دیده میشه چندتا زور بزنی دیگ تمومه که زور زدنام نیم ساعت طول کشید و من ساعت دوونیم زایمان کردم که ماماهمراهم و ماما بخش متعجب بودن که منی ک بچه اولمه چقد سریع فول شدم ک در عرض پنج ساعت زایمان کردم اونم با دهانه رحم بسته ولی چون انرژی زور زدن نداشتم از ای سر تا اون سر بخیه خوردم چون ماما میگف وحشتناک جرخوردی
مامان تیام مامان تیام روزهای ابتدایی تولد
مامان 💙آیهان🥹💙 مامان 💙آیهان🥹💙 ۸ ماهگی
وقتی به مرحله ی آخر رسیدم دردام غیر قابل تحمل بود گفتن باید زور بزنم تا سر بچه بیاد بیرون انقدرم استرس داشتم کل بدنم رو لرزش بود اصلا نمیتونستم استرسمو کنترل کنم ولی مجبور بودم هرموقع دردام میومد زور میزدم تا بچه بیاد بیرون آخه شنیدم خانم دکتر گفت اگه تا ساعت هفت زایمان نکردم مجبورن عمل کنن منم تمام قدرتمو جمع کردم تا بتونم تا اون زمان زایمان کنم هی زور زدم هی زور زدم و بالاخره خداروشکر با زورام سر بچه اومد پایین تر تا ساعت شیش و بیست دقیقه سرش اومد پایین کلا یه زور دیگه زدم که سرش بیاد لبه واژنم و اومد که تیغ زدن و بهم گفتن از این به بعد یه زور بزنم یه نفس عمیق تا پاره نشم که بچه بدنیا بیاد😂  منم زور میزدم و یه نفس عمیق سه چهار تا زور زدم بعدش تیغ زدن تیغ که زدن با دوتا زور بچه تا شانه اومد بیرون یه زور دیگه زدم و بالاخره ساعت هفت صبح نفسم بدنیا اومد و با دیدنش کل دردام فراموش شد فقد تو فکر این بودم که کی بیارنش بغلم و اصلا انگار هیچی نشده بود دردام به کل از ذهنم رفت سرتون درد نیارم جفتش مونده بود که اونم با یه چیزی عین چاقو داخل هی دور میدادن با دستشم معاینه میکرد تا جفت اومد بکشش بیرون جفتمم اومد بیرون آمپول بی حسی زدن بخیه هامو هم زدن و بچه رو تمیز کردن دادن دستم تا بهش شیر بدم واقعا نمیتونم بگم چه  حس خوبیه و چقدر مادر شدن شیرینه😍😍😍


زایمانم طبیعی بود و راضی بودم خداروشکر نمیگم راحت بود سخت بود درد زیاد کشیدم ولی الان راحت میتونم پاشم راه برم❤️


تولد آیهان جونم 1402/12/17😍❤️


ببخشید طولانی شد
مامان سید صدرا مامان سید صدرا ۲ ماهگی
تجربه زایمان
پارت یک
سلام دوستان ۱۷شهریور حرکات بچه رو از صبح حس نمی‌کردم چون خیلی شکمم سفت میشد رفتم بیمارستان برای نوار قلب بچه که اونجا گفتن بستری شو برای زایمان چون نوار قلبش ضعیف بود بستری شدم بیمارستان مبینی سبزوار چون توی سبزوار برای زایمان فقط همین یدونه بیمارستان برای زایمان منم بدون هیچ حق انتخابی بستری شدم
ماما همراه هم داشتم ولی گفتن تا چهار سانت فول نشی ماما همراهت نمیاد بالا سرت خلاصه که منم تو بلوک زایمان تنها بودم از ساعت هشت و نیم شب تا یک بعد ازظهر روز بعد که شدم چهار سانت ماما همراهم اومد و متوجه شدم که شب قبلش هم شیفت بوده تا صبح و متاسفانه وقتی اومد به جای اینکه خانم بیاد و پیش من باشه میرفت و با پرسنل گرم صحبت بود و من از درد بخودم میپیچیدم دهانه رحمم شب که بستری شدم یک سانت بود صبح شدم دو سانت ساعت یکه هم که ماما همراهم اومد شدم چهار سانت وقتی دیدم ماما همراه من بهم اهمیت نمیده و بقیه که بعد من میومدم زایمان میکردم و میرفتن بیصدا اشک می ریختم تخت های بغل فکر میکردن از درد دارم گریه میکردم ولی در واقع از بی کسی بود همه بهم میگفتن مگه درد نداری از دیشب اینجایی و ساکت نشستی ولی خب چیکار میکردم من اینجوریم که دردامو تو خودم میریزم که بقیه از دردم استرس بهشون وارد نشه و برای زایمان بترسن چون هر کی میومد به من استرس وارد میکرد من دلم نمی‌خواست به بقیه استرس وارد کنم خلاصه بعد خوردن سه تا قرص فشار و دو تا آمپول فشار شدم شش سانت که ساعت پنج و نیم بعد ازظهر قلب بچه افت فشار پیدا کرد و منو اورژانسی سزارین کردن و بسیار بسیار اذیت شدم تو اون دو روز ولی خدارو شکر که بچم سالمه