بیاید از روزای اول زایمانتون بگید
من از شیرخوردن سلین بگم براتون
ده روز اول که‌ب زور سینمو میگرفت با کمک خواهرم‌و مامانم تونستم شیرش بدم کمرشون شکست از بس نوک سینم پهن بود دهن سلین کوچیک دیگه شیر خودمو دوشیدم ریختم تو شیشه شیر گزاشتم لای سینم که گرم‌بمونه نصف شب بیدار شد داد و بیداد کرد بتونم شیرش بدم
یه شب داشتم شیرش میدادم استرس داشتم نپره تو گلوش شیرم زیاد بود ترسیدم‌مامانمو‌خواهرمو صدا کردمو جیغ کشیدم شیر پرید گلو سلین یعنی یه جوری هردوتاشون بیدار شدن اومدن قیافشون هنوز جلو چشمه😂😂
بعد زردی داشت هرکاری کردیم‌خوب نشد تست‌گرفتن ازش گفتن روی ۱۷ونیم باید بستری شه واااای خدامیدونه چقدر گریع کردم🥺
رفتیم بیمارستان گفتم‌مامان نمیتونم شیرش بدم چیکار کنم هییییچی بلد نبودم حتی پوشکشو خواهرم عوض میکرد
مامانم گفت تا من پیشتم‌شیرش بده که بخوابه خودتم برو بخواب اخه جواب ازمایش رو ساعت ۱۰ گرفتیم ۱۱ونیم شب بستری شد
گفتم مامان عاروقش رو بگیر شوهرم بیرون منو دید عصبانی شد گفت خودت بگیر ما الان‌میریم فقط خودت میمونی دیگه عاروقش رو گرفتم و رفتم اتاق مادران ک بخوابم تا خود صبح نخوابیدم ساعت ۴ صبح بود یه لحظه خوابم برد دیدم تلفن زنگ خورد خانم قربانی بیاد بچش داره گریه میکنه رفتم دیدم خوابیده به پرستار گفتم تو که زنگ زدی گفتی بیا سلین که خوابه گفت من زنگ نزدم 😑خواب دیده بودم که زنگ زدن 😂😂
یهو دوس داشتم اینو بگم اینجا ثبت شه🥺

۵ پاسخ

منم سینه ام نوک نداشت پهن بود پسرم هرچی کردم نتونست بگیرش حتی با رابط آخرم شیر خشکی شد

40 روز اول واقعا سخته
درسته هرچی بگذره شیطون تر میشن ولی واقعا من حاظر نیستم اصلا برگردم ب اون دوران
بحران شیر دهی
بخیه های ناجور زایمان طبیعی
بستری شدن ب خاطر زردی و عفونت ادراری
سرماخوردگی شدید خودم توی اون دوران
حال روحی افتضاح
حسای متناقض
شب نخوابیای کوچولو و...

روزای اول زایمان...
هیچی پسرم یه ماه زود به دنیا امد رفت nicu یک ماه اونجا بود
اینقدر سخت بود که حتی توانم نمیکشه فکر کنم و تایپ کنم
اینقدربحران داشت میگذروند که به زردیش دیگه توجه نمیکردیم. زردی هم داشت
خداروشکر تموم شد...

درکت میکنم منم تا ۷ روز با دخترم بیمارستان بودم شبا تا صب ده بار میرفتم شیرش میدادم چه روزای سختی بود داغون شدم

برای من از بس شکم‌همون اول سری شیرذخورد ولکن نیس دیگه

سوال های مرتبط

مامان مامان نخودچی مامان مامان نخودچی ۹ ماهگی
همونجا که اومدم خونه دیدم کلی زیرمیزی میخوام بدم یه دکتری پیدا کنم زیر میزی نگیره یا کم باشه برم اریا اختیاری سز بشم یهو اینجا گفتن اتنا پورعلی سزارین میکنه بهش پیام دادم گفت بیا قبولت میکنم رفتم پیشش روز بعد توی راه گریه میکردم که فقط قبول کنه خداروشکر رفتم پیشش زنگ زد بیمارستان گفت صبح بیا عمل روز نیمه شعبان توی زندگیم هیچ وقت اینطوری خوشحال نبودم اول از همه زنگ زدم مامانم گفتم اماده شو صبح بریم بیمارستان انقد درد داشتم بخاطر معاینه ها که فک میکردم بچه الان به دنیا میاد
صبح روز زایمان بازم باورم نمیشد تا بستری نشدم همش استرس داشتم که نکنه ایندفعه هم برگردم خونه وقتی اماده شدم خیالم راحت شد رفتم اتاق عمل تا در بازشد دکتر رستمی رو دیدم😂شوک شدم ولی پورعلی عملم کرد بی شک میتونم بگم بهترین زایمان بود پرسنل اتاق عمل عالی بودن انقد باهام شوخی میکردن ارامش داشتن من داشتم تست میکردم ببینم بی حس شدم یانه یهو احساس کردم زیر سینم خالی شد دیدم صدای گریه دخترم اومد دکتر گفت ملکه برفیمون به دنیا اومد مامان خبر داری بیرون سفید پوش شده پا قدم نی نی خوشگلمونه باورم نمیشد بالاخره راحت شدم
ار بعد سزارین منو بردن ریکاوری یبار شکممو داخل اتاق عمل فشار دادن یبار ریکاوری یبارم اتاق خودم هیچکدومشو حس نکردم فقط لرز داشتم بدجور میلرزیدم بعدش پمپ درد داشتم و شیاف میذاشتم
مامان مهربون مامان مهربون ۱۲ ماهگی
من به خاطر شرایطی بدی که داشتم نتونستم به بچم درست و حسابی شیر بدم و دخترم عادت کرد به شیشه شیر متاسفانه و دیگه سینه ی منو نگرفت،با اینکه شیرم خیلی زیاد بود و فواره میزد و سینم انقدر سنگین میشد مجبور میشدم زیر دوش آب گرم بدوشم،سعادت شیر دادن به بچم رو نداشتم😔 با اینکه شیرم زیاد بود اما نمیخورد و میک نمیرد و کم کم شیرم خشک شد،البته هنوزم اگه فشار بدم چند قطره ازش میاد...
خیلی تلاش کرده بودم،آب قند زدم،روی سینه شیرخشک ریختم با سرنگ،رابط سینه گرفتم،انواع پوزیشن ها و صداهای مختلف رو امتحان کردم،اما هیچ کدوم بچم رو به سینم برنگردوند.
حس عذاب وجدان شدیدی دارم،حس میکنم بچم منو دوست نداره و مادر رو نمیشناسه،حس میکنم خدا منو لایق شیردهی ندونست،لایق ندونست تا از شیرم بچم تغذیه بشه
دیشب تو مهمونی که داشتم برا بچم شیرخشک درست میکردم،عمه ی شوهرم به مادرشوهرم گفت از اول شیرخشک میداد؟
بعد مادرشوهرم گفت آره دیگه چون شیرش کم بود بچه نمیگرفت اینم شیرخشک داد،بعد با یه حالت آخه بیچاره ای منو نگاه کرد
درصورتی که اصلا اینطوری نبود ماجرا....
خیلی دلم شکست،دلم میخواد یه بچه دیگه بیارم تا هرجوری هست بتونم بهش شیر بدم
تو مهمانی ها همش میترسم برا بچم شیر درست کنم،چون باز هرکی ببینه حرف میزنه و ایراد میگیره یا نصیحت میکنه و از خوبی های شیر مادر میگه...
من که عاشق شیردادن بودم،مگه دست خودم بود؟
مگه زوری شیر رو از بچم گرفتم؟خیلی فشار بدی روم هست...
مامان یاسین مامان یاسین ۸ ماهگی
نمیدونم مادرشوهر من چرا اینقد اصرار داره که یاسین نمیخواد شیر بخوره .
با اینکه بهش نگفتم اصلا که یاسین یه مدت اعتصاب کرده ولی تا منو دیده میگه شیر میخوره گفتم اره .
یه ساعتش قبلش شیرش داده بودم بعد که رسیدم خونه اونا دیدم داره گریه میکنه به همسرم گفتم شیر درست کنه اونم رفته ۴ تا پیمونه درست کرده . سه تای اولشو یه ضرب خورد یه پیمونه ی اخرشو دیگه واقعا گرسنه نبود نخورد ، دوباره اومده میگه نمیخواد شیر بخوره ، فکر کنم دیگه کم کم نخوره 😑🫤 گفتم تازه شیر خورده بوده سیره . دوباره رفتم تو اتاق خوابش کنم چون جای خواب عوض شده بود گریه میکرد نمیخوابید شیرشو دادم که شاید با شیر بخوابه ولی شیرش خورد هنوز بیدار بود و گریه میکرد دوباره دروباز کرده اومده تو میگه شیر نمیخوره که گریه میکنه ؟! وااای دلم می‌خواد جرررش بدم . چون خودش دخترش از ۴ ماهگی دیگه شیر نخورده و بچه های فامیلشون الان شیر نمیخورن منتظره تو یاسین هم یه چیزی در بیاره ☹️
گفتم شکرخدا که بهش نگفتم یه مدت نمیخوره 🫤
مامان حسین مامان حسین ۹ ماهگی
نشستم تا اینکه ساعت ۱ گذشته بود که نوبتم شد
رفتم داخل و پرونده و نشون دادم و nst هم نشون دادم و گفتم حدودا ۵ ۶ روزیه درد دارم و ۳۵ هفته و ۱ روزمه گفت برو بخواب معاینه کنم همونجا یه لحظه ترسیدم و اصلا انتظار معاینه نداشتم
خوابیدم و معاینه کرد جمله ای که گفت انگار آب سرد ریختن رو سرم
گفت ۳ سانت بازی که
من واقعا کپ کرده بودم
زنگ زد بلوک زایمان و گفت همچین موردی رو میفرستم بالا و معاینه اش کردم مجدد معاینه نکنید و به دکترش زنگ بزنید بیاید
از اتاق دکتر با سر درگمی اومدم بیرون و زنگ زدم همسرم گفت اینجوریه گفت من مرخصی میگیرم میام ولی تا ۱یکی دو ساعت طول میکشه که بهت برسم گفتم زنگ بزن هم به مامانت بگو هم به مامانم
رفتم مجدد بلوک زایمان پرونده ام رو دادم و اونا هم به دکترم زنگ زدن دکترمم گفت که بستری کنید منم خودمو تا یکی دو ساعت دیگه میرسونم
گفتن باید کارای بستری انجام بشه و چون همراه نداشتم خودم رفتم کارای بستری رو کردم خودشون سریع با دکتر اطفال هماهنگ کردن که تو اتاق عمل حضور داشته باشه و وقتی بچه به دنیا میاد معاینه کنه تو اون شرایط انتخاب من اصلا اون بیمارستان نبود ولی گفت قسمت اینجور رقم خورد
کارای بستری رو انجام دادم و رفتم صندوق که همون موقع مادر و پدر همسرم رسیدن
بعد انجام کارا ۳ تایی رفتیم بلوک زایمان وسایلمو دادم مادرشوهرم و خودم رفتم لباس مخصوص پوشیدم رو تخت خوابیدم تا بیان انژیوکت و سوند بزنند که همون موقع مامانمم اومد دیگه با خواهش اومد داخل و همدیگه رو دیدم و سریع رفت ولی قبل عمل نتونستم همسرم رو ببینم
مامان مامان نخودچی مامان مامان نخودچی ۹ ماهگی
هرهفته میگفت هفته بعد بیا ببینم میتونم برات چیکار کنم یه جواب درست نمیداد اول گفت اگه بیمارستان مهم نیست واست ثامن سز میکنم منم گفتم من میخوام خودت عملم کنی فقط سزارین بشم بیمارستان مهم نیست گفت برو روز بعد بیا همچنان من میرفتم تا گفت بزار معاینه لگن انجام بدم به زور خودمو راضی کردم که انجام دادم گفت لگنت تنگه چون ارثی کسی نتونسته سمت مادریم وپدریم طبیعی باشه التماسش میکردم توکه میدونی من نمیتونم برام سزارینو بنویس گفت برو بهم زنگ بزن من زنگ بزنم زلیشگاه خبر میدم من باز بهش زنگ زدم گفت اشنا دارم خیالت راحت یهو به من گفت اماده شو برو زایشگاه معاینت کنن ببینن لگنت تنگه میزنن سزارین مامانم گفت نه میزنن کیسه اب رو پاره میکنن مجبوری طبیعی بیاری رفتم مطب گفتم نمیتونم گفت تنها راهش اینه رفتی من زنگ میزنم همون روز عملت میکنم من ساک بچرو بستم خودمو اماده کردم رفتم متاسفانه معاینه کردن وگفتن نه خیلی تنگ نیست دیگه بیمارستان دولتی میدونین فقط میخوان طبیعی بیاری
باز گفت روز بعد برو دوبار اسمت ثبت بشه من حلش میکنم دوز دوم که رفتم خدا ازش نگذره مامای بدجنس جوری معاینم کرد جیگرمو دراورد که از هرچی معاینه بود متنفر شدم از اخرم دکتر کلی باهاش حرف زد گفت نه بیاد کمیسیون پزشکی من با درد شدید رفتم خونه طوری که نمیتونستم راه برم از درد گریه میکردم ۳۹ هفته و ۳ روزم شده بود استرس داشتم بچه به دنیا نیاد
مامان جوجو مامان جوجو ۶ ماهگی
چقد مامان اولی بودن و بی تجربگی بده
امروز رفتم واسه واکسن ۴ ماهگی، ساعت ۸ شیر خورده بود، ساعت ۹ بهداشت بودیم، محض احتیاط یه شیر هم با خودم بردم، بعد اونجا شلوغ بود، ساعت ۱۰ پسرم شروع کرد به سکسکه دیگه نتونستم شیر رو بهش بدم و همش میگفتم دیگه الان کارای قبلیا تموم میشه نوبت ما میرسه ولی خلاصه تا ۱۰ و نیم طول کشید و واکسن رو که زد گریه کرد دیگه بخاطر گشنگی گریه اش قطع نشد
چون اون واکسن خوراکی هم خورده بود باید بین شیر و قطره خوراکی یکم فاصله میشد، اونجا بهشون گفتم این بخاطر گشنگی داره گریه میکنه گفتن چند دقیقه بمون بعد بده
پسر منم که گشنش میشه زمین و زمان رو بهم میریزه، خلاصه بعد پنج دقیقه بهش دادم که ساکت شد دیگه
اعصابم خورده، کاش قبل واکسن یکم بهش میدادم که اونموقع مجبور نمی‌شدم بعد واکسن بهش شیر بدم
دوماهگی برده بودم بعد قطره خوراکی گفتم میتونم شیرش بدم گفت بده اشکالی نداره
حالا نمیدونم تداخل نداره یا اینکه چون ممکنه بپره تو گلو میگن نده