۱۱ پاسخ

گلم میشه بیای خصوصی ممنون میشم

درخواست میدی

منم دارم هنوز خوب نشده

منم همش عصبانی میشم سر شوهرم داد میزنم همش باهاش دعوا دارم اون زیاد هیچی نمیگه وقتی هم هیچی نمیگه بیشتر عصبانی میشم نمی‌دونم چکار کنم رو بچه تاثیر نذاره

اینجا منظورت دقیقا کجاس؟؟؟؟🤣🤣

آفرین بهت که تونستی حالتو خوب کنی
من هنوزم حالم بده عصبی میشم حالم بدتر میشه. استرس و اضطراب دارم نمیتونم تنها تو خونه خودم باشم چند ماهه خونه مامانم هستم‌ . سرگیجه و حال بد میگیرم
ی قرص مصرف میکنم
مشاوره هم شروع کردم

خوشبحالتون ک بارون میاد🥺
ما ک هنوز کولر میزنیم

حالتو خریدارم🥰

چقدر خوب منم عاشق بارونم کدوم شهر هستین
واقعا روحیه خوب خیلی تو زندگی اثر داره منم بعضی اوقات بابت رفتار اطرافیان حالم بد میشه اما سعی میکنم بخاطر بچه هام خودمو شاد نگه دارم

خوش باشی همیشه

بسیار عالی 😘😍

سوال های مرتبط

مامان گندم مامان گندم ۱۴ ماهگی
شبتون بخیر
میخوام یه تجربه خوب مادرانه بعد از ۱۱ سال بد غذایی بچم رو بهتون بگم شاید به درد کسی بخوره
من یه پسر ۱۲ ساله دارم که به شدت به شدت بد غذا بود من انواع دارو ها ،تقویتی های گیاهی و شیمیایی و تقریبا همه دکتری بردم و هیچ فایده ای نداشت تا دو ماه پیش پسر من ۲۸ کیلو بود تا بالاخره تصمیم گرفتم بهش شربت راسیپ بدم و تا الان مقاومت کردم چون میگفتن شربت بدی و برا بچه خوب نیست ولی دیگه چاره ای نداشتم پسرم عین بچه هایی بود که سو تغذیه داشتن شده بود
شربت رو خریدم و بهم گفتن اگر میخوای نتیجه ببینی ۵سی سی صبح ۵سی سی شب بهش بده
روز اول که ۵ سی سی دادم انقدر بچه عصبی و‌پرخاش گر شد که دیگه شب ندادم
دوباره فردا و پس فردا تکرار کردم و پسرم به شدت پرخاشگر شد شربت رو انداختم کنار
بعد از به مدت دیدم همون روند بد غذایی اومدم صبح تا صبح بعد از صبحانه یه سی سی شربت رو دادم بهش
باورتون نمیشه که معجزه کرد و بچه ای که نه صبحانه میخورد نه ناهار فقط شام یه تخم مرغ الان به راحتی صبحانه ناهار شام و میان وعده ها و میوه میخوره و تقریبا ۳ کیلو کمتر وزن اضافه کرده . به ما عالی جواب داد و در ضمن با یه سی سی اصلا عصبی و پرخاشگر نشده که هیچ خیلی هم اروم تر شده و خودشم از اینکه داره عذا میخوره لذت میبره
امیدوارم تجربه من برا اونایی که بچه بد غذا دارن مفید باشه
مامان امیرعلی و آریا مامان امیرعلی و آریا ۱ سالگی
داستان بارداری شیر به شیر
یک
اوایل تابستان 1401بود همراه با دهه محرم من به امیرعلی شیر میدادم اصلا نمی‌تونستم به مراسم عزاداری برم و اینک امیرعلی شیر خودم میخورد شیرم خیلی کم شده بود خودم خیلی خیلی بیحال بودم اصلا به ذهنم خطور نمی‌کرد که شاید حامله ام چون جلوگیری طبیعی بود و اصلا فکرش نمی‌کردیم هر دوتامون مطمن بودیم تا گذشت گذشت دیدیم داره از تاریخ پریودی ده روز میگذره گفتم حالا برا. بیبی بذار مطمئن بشم که مثبت شد اون موقع دلم میخواست خودم بکشم از خودم متنفر بودم داشتم دیوونه میشدم رفتم به همسرم گفتم اون گفت ممکنه نیست من که جلوگیری داشت شاید اشتباه بیبی چک هستش دیگه رفتم آزمایش دادم دیدم مثبته ‌واقعا دیگه به هیچ کس چیزی نگفتم گفتیم بین خودمون بمونه تا میریم دکتر من اصلا دلم نمی‌خواست این بچه رو بدنیا بیارم ازبس که از دست دل درد ها امیر علی و بی خوابی بدغذایی کلافه بودم دلم میخواستم خودم همه ی اطرافیان باهم نابود کنم چون اصلا آمادگی وجود یه بچه دیگه رو نداشتم امیرعلی زیادی به خودم وابسته بود غذا نمی‌خورد فقط شیر میخورد همش بغلم بود منم دیگه بعد از دهه اول محرم رفتم توی شهرمون پیش یه پزشک متخصص تا مطمئن بشیم سالم هست یانه