۱۱ پاسخ

این تجربه رو ندارم
اما در کل توجه بیش از حد هم به خواسته ی نامعقول بچه ها خوب نیست!
من باشم در برابر این که گفتین میگم بازم دقت کن اگر جلوتر دیدی زودتر بهمون بگو تا بخونیم برات و هیچ وقت دور نمی‌زنم یا میگم دوباره که از این مسیر رد شدیم یادم بنداز ببینمش و بگم بهت چی بود

می‌دونه وقتی جیغ بزنه خواسته شو برآورده میکنین .اصلحه ش جیغه .
به خواسته های نامعقولش توجه نکن.
حالا اون جیغ بزنه تو بیماری دور میزنی

تو این سن دیگه بچه ها متوجه ی همه حرف ها و توضیحات ما میشن باید بهشون با حوصله توضیح بدیم و درکشون کنیم مثلا اگه برای من اتفاق بیفته میگم پسرم میدونم خیلی دوست داری بدونی اون تابلو چی بود ولی الان دیگه نمیشه برگردیم انشالله دفعه‌ی بعد از اینجا رد شدیم حتما زودتر بهمون بگو وایستیم بهت توضیح بدیم

سلام دقیقا انقدر جیغ که باباش دگ نمیتونه رانندگی کنه و هر چی باشه پرت میکنه بیرون ماشین از شدت گریه ی بار تصادف کردیم حالا دگ جا پارک پیدا میکنیم حرف میزنیم حواسش پرت بشه اگر باز هم گریه کرد صبر کردیم تا تموم بشه و خسته بشه سکوت میکنیم

دختر من امروز تو ماشین گریه میکرد که من چرخ خیاطی میخوام اونم از نوع واقعی میخوام لباس بدوزم ، چند بار گفت و شروع کرد به گریه باباش گفت بزرگ بشی دوست داشتی برو کلاس برات میخرم گفت بلدم الان میخوام باباش گفت نه عزیزم مناسب سن شما نیست ، کلی گریه کرد و ما در سکوت بودیم خودش خسته شد و خوابید

اصلا ب حرفش گوش نمیدم

محل نمیزارم انقد جیغ ودادمبکنه تا خفه بشه😂🤦🏻‍♀️

بی توجه باشید

بنظرم هرچی بیشتر ب خواسته هاش توجه کنید بیشتر باهاش وقت بگذرونید اخلاقش بهتر میشه البته نباید کاری کنید ک زیادی لوس بشه ولی الان ب توجه زیاد ،بازی کردن احتیاج داره

دختر منم ، دوست داره تمام کارهایی که میکنم ، انجام بده ، مثلا چاقو بدم سیب زمینی خرد کنه ، رانندگی کنه ، اول تلفن جواب بده ، هر چیزی هم میگه چی هست ، یعنی چی ، توضیح بده ، منم کارهای ممکنه دخالتش میدم ، توضیح میدم ، دوست جدیدم ۳ ماهی پیدا کرده ، تو ساختمان ماست ، دختر ۷ ساله ، از موقعی که باهاش بازی میکنه ، اون وابستگی به ما داشت همه اش ازما توجه میخواست ، کم شده ، کارهای دوستش رو تقلید میکنه ، خاله بازی و اسکوتر سواری و ...

دقیقا پسر منم همینجوری شده

سوال های مرتبط

مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پارت ۵۶
راستشو بخوای بهم گفت واست عجیب نیست که فامیلی منو همسرت یکیه منم گفتم نه می‌تونه هزار نفر فامیلیش یکی باشه ولی گفت هیچ کسی نیست که ظاهرش کپی برادر من فرهاد باشه....
یعنی چی سوزان یعنی کی بود چی می‌گفت حرفش چی بود....
فرهاد راستشو بخوای منو کلی بغل کرد و گریه کرد و گفت شاید قسمت این بوده که تو بیا اینجا و من تو رو ببینمت من خواهر فرهادم و فرهاد حتی نمی‌دونه که من ماما شدم....
یعنی چی خواهر من اونم دکتر شده...
آره اونم همینو گفتا گفت حتی شاید باورش نشه که من دکتر شدم....
یعنی شیرین بوده می‌تونی از ظاهرش یکم برام بگی...
یه دختر نسبتا کوتاه بود رنگ پوستشم گندمی بود...
خدای من یعنی شیرین کوچولوی ما دکتر شده عجب دنیایی شده یادمه شیرین وقتی دست یکیمون بریده می‌شد یه قطره خون میومد کم می‌موند که سکته کنه....
حالا برای من دکتر شده اونم چه دکتری بچه رو از شکم مادر بیرون میاره.....
فرهاد انگار یه لحظه از اون جو اومد بیرون و با حالت عصبانیت گفت وزان دیگه نمی‌خوام بری اون بهداشت دیگه دوست ندارم با اونا دیدن کنی....