پیوسته‌ به تاپیک قبلی من همو‌ روز کم‌کم درد داشتم از یه هفته قبلشم شکمم جوش های کوچیک و بزرگ زده بود خیلییییی‌‌ اذیت بودم ‌‌‌..روز جمعه شوهرمو‌ گفتم بریم آزمایش آنزیم کبد بدیم بهداشت گفت آنزیم کبدت شاید باشه برو آزمایش بده کااااش نرفته بودم بیمارستان ۳۰ تا ۴۰ دقیقه پیاده ازمون دور بود منم گفتم پیاده میرم روز های آخره واسه زایمان خوبه رفتیم معایینه‌ کرد گفت ۲ سانته‌ دهانه رحم منتظر نشدیم جوابو بگیرم چون گفت تا شب طول میکشه پیاده رفتیم خونه ۹ شب دوباره رفتیم دنبال آزمایشات یه دکتری بود گفت آنزیم بالا نرفته حالا اومدی برو داخل دکتر معایینه کنه ببینم باز شده دهانه رحم کم کم احساس درد داشتم گفتم بزار اگه بیشتز شده بود برم بیمارستان ک پرونده تشکیل داده بودم آخه دور بود یکم اوووووف رفتم داخل دکتر اومد با ناخون های بلللندد تا دست زد کیسه آب پاره شد گریم گرفت چون ترسیدم گفت نترس من حواسم هست الان آمپول فشار میزنم طبیعی دنیا میاد درضمن گفت خوب شد ک پاره شده بچه مدفوع کرذه خطرناک بوده اگه پاره نمیشد متوجه نمیشدیم‌.... رفت ، رفت دیگ ندیدمش شوهرم هرچی داد و‌ بیداد کرد ک کدوم دکتر بود نیامد منم اونجی نموندم رفتیم بیمارستان ک پرونده تشکیل داده بودم ۱۱ شب شد گفت ما دکتر نداریم باز رفتیم یه بیمارستان دیگ اونجا‌هم گفتن مدفوع کرده نمیشع طبیعی خیلیییی گریه کردم عملم نکنید من میتونم دیگ نشد ب بشع
الان هرکسی طبیعی زایمان‌میکنه حالم یجوری میشه حسرت میخورم
همش ایکاش ایکاش میکنم ک‌فلان کارو‌نمیکرردم‌ دست خودم نیس هرچی خودمو‌ قانع‌میکنم‌بازم حالم بد‌میشه

۵ پاسخ

انشالله بچه بعدی و چند سال بگذره میتونی طبیعی زایمان کنی😍

سزارین ک هیچ مشکلی نداره عزیزم اونم شما ک ب خاطر جون بچتون سزارین شدین چرا افسوس بخورین .خدایی نکرده اگه طبیعی میشد و بچه یکاریش میشد چی؟؟؟ اصلا این فکر و خیالا رو نکن عزیزم خداروشکر دختر دسته گل و باهوشت دنیا اومده .زایمان چ طبیعی چ سزارین سختی خودشو داره و هیچ کدوم از اون یکی ارجعیت نداره

مگه فرق داره دختر خوب
اتفاقا سزارین اونقدرا هم ک تو فک میکنی بد نیست
بنظر من بچه اذیت نمیشه و راحت مباد بجای اینکه تو کانال زایمان بمونه
من از طبیعی بخاطر این چیزاش بدم میومد

چنتا بچه دارین

عزیزم شما الان سزارین شدین دگ درسته

سوال های مرتبط

مامان کایانی مامان کایانی ۱۲ ماهگی
انقد درد داشتم درد اسهال و استفراغ داشتم حالم بد بود مثل آدمی بودم ک چیزی خورده و مسموم شده ترش میکردم و خیلی افتضاع بودم شوهرم ترسیده بود گفت آخه وقتش نیست الان یک ماه دیگ بچه باید بیاد گفتم بریم توراخدا پاشدیم رفتیم ازاون سمتم مادرم اومد اول بیمارستان ک رسیدیم سریع رفتیم داخل مامانم جلوتر بود من پشت سرش شوهرم رفت ماشین پارک کنه تا رسیدیم مامانم گفت زایشگاه کجاس گفتن اینجا زایشگاه ندارع باید برین ی بیمارستان دیگ دوباره برگشتیم رفتیم ی بیمارستان دیگ ی ساعت پشت در منتظر بودیم در و باز کنن فقط بریم داخل زایشگاه خلاصه نزاشتن بقیه بیان من رفتم داخل و معاینه ام کردن گفتن یک فینگر باز شده رحمت هی معاینه میکرد دست میزاشت تو بدنم و گفتم چیشدع باید چیکار کنم گفت چون زیر۳۷هقته هستی بیمارستان ما قبولت نمیکنن اگ ۳۶بودی حدااقل می‌تونستیم کاری کنیم زنگ زد ب ی بیمارستان دیگ ارجاع دادن ب ی بیمارستان دیگ اونم چی دقیقا ساعت ۱۲شب بود هلک و هلک بااون درد باز رفتیم ی بیمارستان دیگه خلاصه تا رسیدیم گفت بشین رو تخت رفتم و اومدن نوارقلب گرفتن و انقباض و چک کردن و بعدش دوباره معاینه ام کرد گفت ۱نیم فینگر. بازی از فشاری ک ب رحمم میومد بخاطر اسهال باز شده بودم گفت پاشو برو رو تخت معاینه اوف خیلی بد بود تختش رفتم اونجا منتظر موندم تا بیاد یچی دستش بود شبیه تست کرونا ک از بینی میگیرن اونو وارد رحمم کرد یعنی ها چشمم سیاهی رفت از درد انگار مرگمو دیدم انقد جیغ کشیدم گریه کردم پرستار می‌گفت تکون نخور میزنع کیسه ابتو پاره می‌کنه
مامان کایانی مامان کایانی ۱۲ ماهگی
صبح شد و شوهرم و مادرشوعرم اومدن رقت دنبال ترخیص و ما منتظر بودیم دیگ دیدیم دیر شد نیومدن مادرشوعرم کارتشو داد ب شوهرم گفت برو براش کباب و ساندویچ اینا بخر خلاصه رقت اومد و رفت تسویه حساب کنه پرستار ها اومدن گفتن بچه باید دوروژ بمونه اگ‌مشگلب داره متوجه بشیم رضایت شخصی دادیم مرخصش کردیم و رفتیم خونه مامانم رفت خونه خودش منم رفتم خونه مادرشوعرم اون شب اوکی بود تا ساعت دوازده شب دیدم بچه بیقرار شد کلی گریه میکرد آروم قرار نداشت یکسره جیغ جیغ شوهرم هی میگفت بریم بیمارستان مادرشوعرم می‌گفت بگیر بخواب بچه اس گریه می‌کنه همه نشستیم تو اتاق تا بچه بخوابع برادرشوعرام ک سرشون و با روسری بسته بودن 🥴🤣دیگ شوهرم پاشد رفت عصبی شد نگو رفت بیمارستان بپرسع گفتن ببرینش بیمارستان کودکان ساعت پنج صبح دیگ رفتیم بیمارستان تا ب ماشین رسیدیم بچه آروم شد خوابید شوهرم چرت میزد پشت فرمون بزور رسیدیم تا رسیدیم گفتن کولیک داره برای اونه ولی گفتن آزمایش زردی باید بدید
ما منتظر موندیم دوسه ساعت دیدیم خبری نیست رفتیم خونه و دیگ بیخیال جواب آزمایش غروب بردیمش پیش متخصص گفت با دستگاه ک زردی روی۱۲هست ولی باید آزمایش بدین گفتیم صبح دادیم گفت برین جواب آزمایش و بیارین ما موندیم و شوهرم رفت آورد تا آورد دکتر گفت باید بستری بشه ۱۴ونیم من حالا گریه تا بیمارستان گریه میکردم درد داشتم بچمم اینجوری اذیت میشد گذاشتنش دستگاه و من تنها شدم همه رفتن موندم پیش بچه گفتن آزمایش میگیریم ازش خبرتون میکنیم تا آزمایش جوابش اومد گفتن شده بیست و فاویسم داره باید سریع تعویض خون بشع زنگ زدم ب مامانم و شوهرم گفتم همش گریه میکردم اومدم پیشش خوابیدم پاشدم دیدم نیست بردنش ای سیو تعویض خون
مامان النا🌸 مامان النا🌸 ۱۱ ماهگی
پارت اول تجربه زایمان
شاید خنده دار باشه،بعد ۸ ماه تازه میخوام نظرمو در رابطه با زایمان طبیعی بگم
من از روزی که فهمیدم باردارم نظرم با زایمان طبیعی بود،ماه های آخر دکترم عوض شد این دکتر نظر منو عوض کرد گفت سزازین بهتره،بدنتو داغون نکن ازین حرفا،خلاصه نه ورزشی کردم نه پیاده روی به امید روز سزارین
۳۷ هفته ۵ روز بودم که دردام شروع شد،دکترم تلفنی گفت برو نزدیک ترین جا NST بده،ماما بیمارستان گفت دردای زایمانته اگه اجازه بدی معاینت کنم من گفتم سزارینیم معاینه نکنید خلاصه با دکترم تماس گرفتم جواب nst براش فرستادم گفت دردات شروع شده بزار معاینت کنه،منو معاینه کردن گفت ۲ سانت شدی،سر بچه هم تو لگنته،دکترم تلفنی با ماما بیمارستان حرف زدن گفتن طبیعی میتونه زایمان کنه ازین حرفا،خلاصه دکترم با من تلفنی حرف زد گفت اگه تا بیمارستان عرفان سعادت آباد بخوای بیای ترافیک گیر میکنی امکان داره تو راه زایمان کنی و اینکه گفت شاید چند روز بچه رو نگه دارن دستگاه هر شب ۲۰ تومن به اضافه ۲۵ تومن هزینه سزارینت،برو بیمارستان میلاد طبیعی زایمان کن وقتی شرایطت آمادس،خللصه دقیقه نود نظرم از سزارین عوض شد،با شوهرم اومدیم خونه ساک و وسایلامو جمع کردم رفتیم بیمارستان میلاد،منی که همیشه از بیمارستان میلاد بد شنیده بودم یهو سر از اونجا درآوردم،بسم الله
وارد شدم بدون هیچ پرونده قبلی منو پذیرش کردن،فرستادن دکتر معاینه کرد گفتن ۲ سانتی،فقط بخاطر فشار ۱۵ منو بستری کردن
ادامه در تاپیک بعدی
مامان کایانی مامان کایانی ۱۲ ماهگی
تا مامانم از در اومد داخل گریع کردم و مامانمو بغل کردم گفتم میترسم مامان گفت نترس هیچی نیست زود تموم میشه میگذره خلاصه شوهرم ویلچر آورد ساعت شش اینا بود سوار ویلچر شدم برم بالا شوهرم میدید میترسم با ویلچر برام ویراژ میزد تک چرخ میزد حالا من هی میگفتم ول کن آتلیه نرفتم نمیخوام زایمان کنم مامانم گفت پس بیا اینجا ازتون عکس بگیرم انقد خر بودم گفتم نه ولش کن ترسیده بودم نزاشتم😑🤣رفتیم بالا نزاشتن بقیه بیان بالا گفت گوشی هم نیار باز دوباره من شدم و اون اتاق کوفتی همش میرفتم دستشویی همش میومدن نوار قلب می‌گرفتن دیگ عصبی شده بودم همشو درآوردم رفتم دستشویی هی شکمم می‌گرفت ول میکرد درد اسهال بود یکم بیشتر پرستار اومد برام کیسه آب گرم آورد ک آروم بشم ماما اومد گفت دونیم فینگر باز شده دیگ چیزی نگفتن گفتم چی میشه گفت هیچی صبر کن فردا دکتر ها میان ازت تست کرونا بگیرن دوباره نوار قلب دوباره دستشویی این چرخه ادامه داشت تا ی ماما دیگ اومد و معاینه کرد گفت این ک رفت تو کانال زایمان چهارسانت باز شده سریع ی همراه بفرستین داخل آقا من سریع گفتم میترسم دکتر من نمیاد ماما همراه بشع من ماما می‌خوام گفتن شماره رو میذیم همراه زنگ بزنه سریع خودشو برسونه گفتم باشه خیالم راحت شد مامانم اومد داخل پیشم شروع کرد ماساژ دادن رفتیم تو دستشویی رو توالت برعکس نشستم مامانم آب گرم گرفت رو‌کمرم ماساژ میداد خیلی آروم شده بودم پرستار اومد بهش روغن داد دیگ با روغن ماساژ میداد گفتم فایده ندارع مامان می‌خوام دوش بگیرم سریع حموم کردم اومدم بیرون بهم سوزن زور زدن و گفتن دسته تخت و بگیر ورزش کن اسکات بزن من هی میرفتم دستشویی دکتر گفت زیاد نمون زور نزن تو دستشویی اگ حس زور داشتی بگو
مامان کایانی مامان کایانی ۱۲ ماهگی
خب می‌خوام از قبل زایمان شروع کنم ب نوشتن از دوره سخت و استرسی بارداری بگذریم ۳۴هفتع بودم ک مدتی بود حس میکردم وقتی جایی می‌شینم پامیشم می‌دیدم خیسه ولی از علایم خبری نبود ن شورتم خیس بود ن شلوارم خلاصه رفته بودم چکاب و کلاس بارداری بادکترم درمیون گذاشتم و معاینه کرد گفت کیسه آبم مشکلی ندارع و خوبه همه‌چیز و ی نامه داد گفت هفته بعدی ببر بیمارستان کم کم آمادگی داشته باشیم و نوبت بگیری ..خلاصه ی هفته بعدش با مامانم پاشدم رفتیم بیمارستان دیدیم میگ باید ماما بگیری فلان کلی حرف دیگ ک رفتنمون الکی بود فقط بخاطر گرفتن ماما بوده خلاصه با اعصابی داغون و خسته راهی خونه شدیم و توراه رفتیم رستوران صبحانه بخوریم جاتون خالی ی پرس املت و با پیاز زدیم بر بدن و برگشتیم خونه دیگ کم کم بعد ظهر شده بود من گلاب ب روتون حس اسهال و دل درد داشتم .لازمه ک بگم من تا خود زایمان ویارداشتم و حالم بد بود یکسره بالا میاوردم و هرچند وقت اسهال داشتم و جدی نمی گرفتم اون شب تا ۱۱شب تحمل کردم و مامانم رفت خونش من از درد بیقرار بودم همش میرفتم دستشویی حالم خیلی بد بود خیلی اذیت میشدم شوهرم هم همش غر میزد عجب کاری میکنی غذای بیرون میخوری و ب خودت و بچه آسیب میزنی هی خلاصه کلی غر غر و شربت درست میکرد بخورم من تاجایی ک از درد های زایمان اطلاع داشتم متوجه شدم شبیه درد زایمانه ب مادرم زنگ زدم و گفت سریع بریم بیمارستان منم حالا اصلا شرایط نداشتم خونم کثیف وسط گردگیری حموم نرفته بودم سریع رفتم ژیلت گرفتم پشمامو زدم حداقل وحشت نکنن😑😁
مامان کایانی مامان کایانی ۱۲ ماهگی
بردنش ای سیو برای تعویض خون و اون شب مامانم اومد دنبالم برم خونه ک وسط راه مزاحممون شدن و من از پلاک عکسرفتم و رفتیم شکایت کردیم و خلاصه گذشت صبح رفتیم بیمارستان اتاق شیردهی منتظر بودم بیارنش وقتی بعد ی ساعت آوردنش بچم سوراخ سوراخ بود طفل دوروزه من همجاش انژوکت بود بردنش بخش نوزادان و رفتم موندم پیشش همش عمه هام زنگ میزدن هر دودقیقع زنگ میزدن گریه میکردن گوشی و داخل نمیبرم تو جای مادران بود ب حدی رسیده بودم ک دیگ از خستگی پاهام ورم کرد دستام کبود بود رو کمرم یچی اندازه گردو دراومد داشتم میمیردم شوهرم اومد کلی ماساژ داد و دم در با برادرشوعرم و شوهرم یکم نشستیم همش گریه میکردم همش گریه شده بود کار این سه روز من زایمان کرده بودم ن استراحت داشتم ن حموم رفته بودم ن خوابیده بودم همش نشسته بودم دیگ یکم خوابیدم کمرم خوب شده بود دیگ تا صبح نشسته بودم پیش بچه گفتم برم دستشویی دستشویی بیمارستان اون ته توی ی راهرو تاریک بود خیلی بدجور بود هم کثیف بود هم توالت نداشت هم ترسناک بود ساعت پنج صبح بود از دراومدم بیرون دیدم ی گربه ی خیلی بزرگ جلو چشامه شبیه سگ پاکوتاه بود ترسیدم کلی صلوات کشیدم ورفتم دستشویی من چون توالت نبود کارهام و وایستادع میکردم خودمو میشستم یهویی حس کردم در دستشویی روبرویی باز شد ی سایه سریع رد شد ترسیدم خیلی و رفتم بخش و بعد چهار پنج روز مرخص شدیم و رفتیم خونه همش توی اتاق مادرشوهر می‌خوابیدم چشامو‌مببستم حس میکردم یچی میبینم یچی شبیه ی آدم معلول ی آدم زشت میترسیدم
مامان کایانی مامان کایانی ۱۲ ماهگی
خلاصه چند روزی خونه مادرشوعرم بودم و بماند مادرشوعرم بعد دروز منو گذاشت رفت سرکار
بخاطر شرایط مادرم تا شب سرکار بود پیشش نموندم خلاصه ده رو زدم مامانم اومد دنبالم و دو سه روز موندم پیشش بعدش باز اومدم خونه مادرشوهر و دو سه روزی موندم بازم گقت دیگ ده رو زدی من میرم سرکار من موندم و بچه و ی خونه تنها انقد گریه کردم انقد گریه کردم اصلا استراحت نداشتم خسته بودم ب شوهرم گفتم بریم خونمون اینجا ک اینطوریه مادرمم ک نیست من ک ازاول تنها بودم الآنم روش بریم مستقل بشیم رفتیم خونه با ی بچه کولیکی ن شب داشتیم ن روز ی ساعت در طول شبانه روز میخوابیدیم یا تا پنج صبح با ماشین دور میزدیم بخوابه دیگ ی شب تو گهواره بودم گفتن بچه گریه می‌کنه ی سوره هست اونا بخونین.سوره ج.ن من تا خوندم حس کردم تو تلویزیون همش سایه میبینم و ترسیدم و زدم زیر گریه و شوهرم اومد رو تلویزیون روسری انداخت و آرومم کرد من میترسیدم همش تا ی مدت گریه اینا دیگ ی شب پدربزرگم زنگ زد ب ی آقایی برام کد نوشت اونا خوندم
تا سه چهارشب تا می‌خوابیدم نفسم نمیومد یکی داشت خفم‌میکرد کم کم خوب شدم دیگ ولی اون ترس تو دلم موند می‌گفت تو بیمارستان چون زن زائو بود تنها بود اینطوری شدش خلاصه گذشت و این وسطا هر سه روز بچمو میبردم تست زردی بده تا ۲ماه بچم خیلی اذیت شد خیلی همجاش کبود بود درد کولیک این وسط رفلاکس گرفته بود من بودم و شوهرم دوتاادم بی تجربه ک هیچی بلد نبودیم همراه بچه منم گریه میکردم
مامان امیر ارسلان مامان امیر ارسلان ۱۵ ماهگی
بعد از 6 ماه اومدم از خاطرات زایمانم بگم
زایمان من طبیعی بود درست از شب قبلش کمرم هی می‌گرفت و ول میکرد خیلی بد بود شوهرم میگفت پاشو بریم مهلا لج نکن میگفتم نه الکی باز بریم دوباره این همه راه الکی آخه دو بار به اشتباه رفته بودم گفتن وقتت نیست اما صبح شد دیدم نه بدتر شدم تا ساعت 11 فقط از درد کمر داشتم میمیرم شوهرم قرار بود بره تهران برای کارش غم عالم تو دلم بود ک تنهام دیگه نتونستم تحمل کنم گفتم بریم شوهرم رفت مادرشو برداشت ک بریم بیمارستان مامان خودم فوت شده مجبور شدم با مادرشوهرم برم ت راه ک داشتیم میرفتیم دوست همسرم با پررویی تمام نشست ت ماشین گفت منم میام تا نزدیکای یه جایی منو برسونید من سرخ شدم از درد و جیغ همسرم میگفت هیچی نگو خلاصه از شدت درد دهنمو بستم تا اون آقا رو رسوندیم رسیدم دم بیمارستان اونم ت راهمون بود البته
وقتی رسیدم فرستادنم معاینه که وای خدا نگذره هرچی گفتم اول پیش دکترم بودم نامه دارم باز معاینه کردند بعد معاینه به خونریزی افتادم لباسامو عوض کردم رفتم رو تخت جیغ میکشیدم از نوع بنفش خیلیییی فجیح درد داشتم و هنوز دوستانت بود ک باز شده بودم آمپول بی دردیمو به خاطر همین جیغام زود زدن بی‌شعورا آمپول ساعت 2ظهر زدن تا 8 شب خوب بودم هرچقدر معاینه میکردن نمیفهمیدم حتی وقتی کیسه آبم پاره شد درکل تا 8 همه چی خوب بود
تاپیک بعدی
مامان امیرمحمد مامان امیرمحمد ۹ ماهگی
دیروز ساعت ۳ امیرمحمد نوبت دکتر داشت. چون یه مقدار مسیر دور بود ساعت ۲ونیم ازخونه رفتیم بیرون ساعت ۵ دقیقه به ۳ رسیدیم. منشی گفت بشینین صداتون میکنم ساعت ۵ونیم مارو فرستاد داخل. دکتر سی تی اسکن نوشت برا بچه گفت الان برین بیمارستان انجام بدین دوباره بیارین من ببینم. ما ۶ رسیدیم بیمارستان. ۶و بیس دقه نوبتمون شد. باید حتما بچه خواب باشه برا سی تی. من نخواستم ازون داروی خواب آور بهش بدن. چون شنیدم خیلی عوارض داره. خلاصه خودم به بدبختی از مسیر مطب تا بیمارستان تو ماشین بچه رو خوابونده بودم. خلاصه رفتیم داخل اتاق سی تی به محض اینکه گذاشتمش رو تخت بیدار شد. خانومه گف ببر دوباره بخوابون بیارش من دوباره تلاش کردم ۴۰ دقه بعد خوابید مجدد بردم تا گذاشتم رو تخت باز بیدار شد. و این پروسه تا ساعت ۱۰ ونیم شب طول کشید. سالن چندین بار پر و خالی شد مخصوص اطفال و نوزادان بود. بچه ها و نوزادها با سنین مختلف اومدن سی تی انجام دادن ورفتن مت موندیم و پرسنل بخش ... همه تعجب کرده بودن میگفتن چرا این اینطوریه. گفتم ۸ ماهه داستان ما همینه... انقققققققدر لین بچه خوابش سبکه پدر ما دراومده... ناگفته نماند دیروز قبل اینکه بریم بیرون ۱ سی سی هم سیتریزین بهش داده بودم یه ذره گیجم بود هنوز وگرنه که عمرا اگه همین چت دقیقه رو هم میخابید.
تو مسیر برگشت رفتیم خونه مامان دوتا بچه بزرگترم اونجا بودن اونا رو برداشتیم وقتی رسیدیم خونه ساعت نزدیک ۱۲ شب بود.
ما همه گیج و خستههههه. امیرمحمد تازه میخواست بازی کنه