شمال خیلی بهتر شد اوضاع
مسیر ها کوتاه تر بود و چون سرسبز بود دوس داشت بیرونو نگاه کنه
ویلا گرفتیم و اونجا حسابی پسرم راحت بود و خبری از اون ترس شدیدش نبود و گاهی بغل باباشم میرفت
میگرن منم خفیف تر شد
رفتیم میدان شهرداری رشت که کلللی کبوتر داره ایرمان دنبال اینا میدوعید کلی بازی میکرد😍
اگر مسیرتون خورد حتما برید بچه ها عاشقش میشن
حدودا سه روزم شمال بودیم که برای من خیلی راحت تر از تهران گذشت و پسرم کمتر اذیت کرد واقعا
دریا هم رفتیم کلی اب بازی کرد🌊
اخرم تو انزلی یه صندلی مساژ پیدا کردیم یکم از بدن دردم کم شد!
گرچه تو همون وضعم کوالا تو بغلم بود😂

درکل پشیمون نیستم که ریسکشو پذیرفتم
مسافرتی که توی پنج ماهگیش رفتیم واقعا پشیمونمون کرد
شاید چون جا خوردیم
انتظارشو نداشتیم
نمیدونم
بهرحال این سری با تمام خستگیای جسمیش بهمون خوش گذشت
امیدوارم تجربه های من به دردتون بخوره
گفتم اینجا بگم
گفتنش خالی از لطف نیست🫶🏻

عکسم میدان شهرداری رشت
توی بارووون🌧☔️

تصویر
۱۳ پاسخ

کوالا🤣🤣🤣رو خوب اومدی

به‌به ایجان

انشالله همیشه به خوشی بگذرونید❤️

وااااقعا خسته نباشید خییییلی سخته منم دخترم از صبح تا شب به من چسبیده اگه بزارم یه ثانیه زمین جوری گریه میکنه انگاری یکی بشدت زدتش😓امروز دیگه از بس حرص خوردم دندونام و فکم درد میکنه😭

نازنین جان تجربه سفرت رو خوندم یه دفعه ای گفتم اینجا بهت پیام بدم.این کبوتر ها توی تهران هم یه جا توی بازار سر کوچه مروی هست یه جا هم امام زاده صالح(تجریش) مانی میبینه ذوق میکنه ولی فعلا نمیتونه خودش دنبالشون کنه، بغل باباش دنبال پرنده ها میکنن. 🤣🤣🤣

مرسی عزیزم که تجربیاتتو گفتی💚💚

مرسی از تجربیاتت عزیزم😍

پاشم برم رشت اینجوری نمیشه🚶🏻‍♂️🚶🏻‍♂️

دختر منم ۱۱ ماهش بود رفتیم مشهد با
هواپیما خیلی اذیتمون کرد پشیمون شدم از سفر رفتنم نتونستم هیچ جایی هم برم فقط تو هتل بودیم از بی‌خوابی سر درد گرفتم چشمام قرمز شد خیلی سخت گذشت

خوشحالم که در کل راضی بودن، اون ضرالمثل چی بود: سفر (نمیدونم چی چی😄) تا پخته شود خامی. حکایت شماست، این مرحله رو بالاخره گذرونید با کلی تجربه

خداروشکردخوش گذشت بهتون 💕
وای برعکس من که پسرم شش ماهش بود رفتیم کربلا اصلا اذیت نشدم ولی یکسالگیش رفتیم شیراز پدرم دروامد‌ و تایپکت مربوط به سفر تهران رو با جون و دل درک کردم🥲

الان بارون هست جات خالی

چه جای قشنگی
خدا رو شکر بهتون خوش گذشته

سوال های مرتبط

مامان ایرمان👶🏻 مامان ایرمان👶🏻 ۱۴ ماهگی
خب مامانیاا من اومدم از تجربه سفرم با بچه ی یک سالم بگم شاید به دردتون بخوره🌸🌻
احتمالا تو دو سه تا پارت بشه

ما توی پنج ماهگی پسرم یه سفر هوایی رفته بودیم کیش که واااقعا بد بود و انقد ایرمان تو اون سفر گریه و بد قلقی کرد ما تصمیم گرفتیم حالاحالاها فعلا هیچ جا نریم ولی خب دیگه این مدتم خسته شده بودیمو نیاز به یه استراحتم داشتیم و دلو زدیم به دریا!
من قبلشم گفتم به همسرم که قطعا مسافرت راحتی نخواهد بود و از الان امادگیشو داشته باشیم یهو تو ذوقمون نخوره
با ماشین خودمون رفتیم
کالسکشو گزاشتیم صندوق
صندلی عقبو کامل با پتو و بالش یه دست کردیم
بلوز شلوار راحت کردم تنش
میوه و خوراکی توی ظرف اوردم
چندتا اسباب بازی مورد علاقشو با این فرمون که توی عکس میبینید و میچسبه به شیشه رو برداشتم
شیر و پوشک و خوراکی هم دم دست گزاشتیم
تا تهران کلا منو ایرمان عقب بودیم
من همونجا عقب باهاش بازی کردم خوراکی دادم و پوشکشم عوض میکردم و سر تایم خودشم خوابش برد و راحت خوابید
فقط جای من زیاد راحت نبود عقب...
ناهارم براش دمپخت گوجه صب درست کرده بودم تو ماشین دادم خورد چون ناهار معلوم نبود کی بشه و کجا برسیم
هرجا هم توقف داشتیم کفش میپوشیدم پاش حتما راه بره و بازی کنه
تا شب همه چیز عالی پیش رفت
تا اینکه رسیدیم تهران خونه خالم که حسابی غریبی کرد و خیییییلی گریه کرد
مجبور شدیم تا دیروقت تو خیابونا بگردیم تا خوابش ببره و خلاصه شب اول خیلی اذیت شدیم ولی هرجوری بود گذروندیم اون شبو
بقیشو تاپیک بعدی میزارم❤️
مامان حسام🧸 مامان حسام🧸 ۱۷ ماهگی
هوا حسابی گرم شده 😩🔥🌡️
چون خونمون آپارتمانیه امکانش نیست حسام رو ببرم توی حیاط آب بازی کنه یا وقت بگذرونه🩵🫧
امروز هم خیلی بی قراری میکرد و حوصلش حسابی سر رفته بود 🙁
منم یاد آب بازی های خودمون که توی حیاط میکردیم افتادم و حسابی دلم به حال حسام سوخت که از نعمت خونه ی ویلایی و باغچه و حیاط بی نصیبه⛲🏡
تصمیم گرفتم بیارمش توی بالکن تا یکم وقت بگذرونه چندبار پودر و جرمگیر زدم حسابی با تی و براش افتادم به جونش تا کامل تمیز کاری بشه و ضدعفونی چندباری هم آبکشیش کردم اساسی تمیزکاری کردم دیگه 🧴🧽🧹
بر خلاف تصورم که فکر میکردم استقبال نمیکنه ولی خیلی خوشش اومد و براش یه تجربه جدید شد👼🏻✨
چون بالاخره حمام و آب بازی توی محیط باز خیلی متفاوت هستند به نسبت هم💧🐳
و اینطوری شد که به سرگرمی هاش یه چیز مناسب اضافه شد و میتونیم راحت تر وقت بگذرونیم توی تابستون 🥹🥰😍
البته ناگفته نماند که خیلی دوست دارم زودتر براش خمیر بازی و شن بازی روهم فراهم کنم🧸🏖️
اینم عکس گل پسر نازم🫀
مامان ایرمان👶🏻 مامان ایرمان👶🏻 ۱۴ ماهگی
تهران خونه ی خالم خیلی خیلی اذیت شدیم چون با محیط و ادمای جدید حسابی غریبی میکرد
بخوام ازین قسمتش بگم طولانیه!
فقط در این حد بگم که جوری شد ما همون شب رفتیم تو سایتا دنبال هتل که جای مناسبی پیدا کنیم ولی پیدا هم نکردیم!
فک کن خسته از راه بودیم ولی این وروجک نمیزاشت بریم داخل بخدا
خلاصه گذروندیم اون شبو
ما کلا چهار روز تهران موندیم
و خب واقعا با بچه اینطوریه که دیگه خودت تصمیم نمیگیری کی و کجا بری
در اصل اونه که تعیین میکنه😂
خسته میشه گرسنه میشه و و و...
بچه ای که توی کالسکه میشینه و با باباشم اکیه و بغلش میره توی اون چند روز نه توی کالسکه میموند نه بغل باباش
با هر ترفند و کلکی به کار بردیم نمیرفت بغلش
حتی دست به دامن پیشی و جوجو هم شدیم ولی برای دیدن اونام بغل باباش نرفت
تصور کنید چهار رووووز تو تمام بازارا و پاساژا بغلش کردم
گردن و پام و کمرم نابود شد
یادمه رفتیم پلاسکو و اونجا حالم بد شد میگرنم اومده بود سراغم میخواستمم برم دستشویی سفت لباسمو گرفته بود گریهههههه که نره بغل باباش
دلم میسوخت وقتی اونطوری بغض میکرد دستشو دراز میکرد دوباره بیاد بغلم...
و منی که مجبور شدم اخر با خودم ببرمش دستشویی ایرانی!!!
چجوری این کارو کردم?!
واقعا تا قبل از مادر شدنم نمیدونستم چنین امکانی هم وجود داره🫠
ولی از طرفی هم نمیخواستم اون چند روزو از دست بدم
گفتم فعلا دیگه نمیتونیم بیایم مسافرت بزار بگردیم هرجوریه
الحق که بدم نگذشت
خسته شدم واقعا اما ارزش داشت حالم خوب شد واقعا
بقیشم پارت بعد حوصلتون شد بیاید😁❤️
مامان ایهان مامان ایهان ۱۷ ماهگی
سلام خانم ها
توروخدا رد نشید بخونید جوابم بدین
خانم ها من ازبابت این اوتیسم خیلی نگرانم
ببینید من پسرم دوبار میبرم عروسی بار اول زیاد نترسید کمتر ترسیدگریه کرد امشب بردم ازدر تالار که وارد شدیم بعل باباش بود شروع کرد گریه جیغ مجبور شدم خودم بگیرمش بغل تا سالن پذیرایی گریه کرد اونجا دسر اول عروسی دادن آروم شد تا مشغول خوردن بود ازسالن رفتیم حیاط رقص دوبار شروع کرد گریه مدام بغلم بود اینور اونور می‌بردم تا شد وقت شام دوبار سر شام شروع کرد بازی خوردن سرحال بود تا دوباره رفتیم تو حیاط اونجا بازم مشغولش کردم یه گوشه با بطری نوشابه بعد یک ربع بطری ازش گرفتم رفتیم پیش خانم ها شروع کرد گریه مجبور شدم بیارمش خونه
حالا تو عروسی یه بچه همسن خودش بود ۱ماه ازپسر من زودتر بدنیا اومده خانم ها اون اینقدر شیطون بود میدویید بازی می‌کرد هرکی صداش میزد می‌خندید میرفت بغلش وقت شام قشنگ با قاشق غذا می‌خورد اون بچه منو میدید می‌خندید دوست داشت بیاد بغلم پسر منو ناز می‌کرد گفتیم بهش بوس می‌کرد ولی برعکس پسر من مادر اونو میدید انگار جن دیده زار زار گریه میکرد البته سر شام دیگه گریه نمی‌کرد مشغول خوردن بازی بود
حالا واقعا نگرانم چرا پسر من اینجوری رفتار میکنه
یچیزی بگم پسرم ازبس بردم دکتر تا چشمش به مطب شلوغ دکتر میفته میفهمه زود گریه میکنه ایا امکان داره بخاطر شلوغی مطب الان از شلوغی بترسه یا نه ربطی نداره
کلا ازعروسی که برگشتم استرس گرفتم چرا پسر من اینجوریه ولی اون بچه همسنش یجور دیگه بود