۲۶ پاسخ

شوهرم منم همینه خیلی آرتین دوس داره و مواظب اش است کمی بازی میکنه میگه خسته م کرد بگیرش شیر میخواد به دوروغ😒😒😒

حالا شوهر من خونه باشه کمک میکنه خیلی، ولی متاسفانه ۹۰ درصد مواقع نیست 😑

همه مردا همینن ...

من ماه پیش همین استرس و داشتم ولی خدارو شکر رفع شد بیشتر نگران دخترم بودم که چجوری بهش برسم واقعا هم واسه مادر بده هم واسه بچه.بچه اذیت میشه الان زمان محبت دیدن بچه از مادره

ب نام خدا سَکتَه🤣🤣

از سر کار اومده خسته س باید استراحت کنه.منم با چالش غذا خوردن مواجه بودم تا اینکه شوهرم گفت موقع غذاخوردن پسرو بزاریم توی روروئک اسباب بازی هم چند تا ربخت جلوش .دیگه کارمون شده همین منو شوهرمو دخترم ک ۲ سالشه راحت غذامونو میخوریم پسرمم توی روروئک بازیشو میکنه.قبل اینکه سفره بندازم پسرمو سیر میکنم شیر خشک هم درست میکنم میدم دستش هم بازی میکنه هم شیرشو میخوره

شوهر من اگه چه بیکار باشه چه بیرون باشه چه بریم جایی هرجا فکر میکنی از من طلب داره اصلااااااااااااادست به بچه نمیزنه حتی اگه نزدیکش باشه من از این کاراش دل سرد شودم ازش واقعا رو مخه

به نام خدا سکته

شوهر من خیلی کمکم میکنه خداییش

والا ما هم بیشتر وقتا همینیم بخدا من از وقتی دخترم اومده سر پا غذا میخورم میزارم رو کابینت میخورم ولی همسرم هم بعضی اوقات کمک میکنه گاهیم خستس گناه دارن اونام بخدا سر کارن خستن باید یکم درک کنیم خودمون هم

من قطعا سکته رو میزنم

حالا شوهر من اینقد عجله ای میخوره ک زود بچه رو برداره من راحت بخورم😍

سکته میکنم و الفاتحه 😬

شیون زنان سینه چاک میدهم و سر بر بیابان میزارم 🤣🤣🤣

هیچوقت این اشتباهو نمیکنم

مطمئن میشم خدا معجزه کرده برام چون کلا لوله هام بسته اس

وووویییی خداروشکردوتا جیگر دارم بسمه ان شاالله نصیب اونایی بشه که دلشون بچه میخواد شوهر منم مثه شوهر تو نهایت بچه رو بغل کنه نیم ساعت ولی متاسفانه پسرم تا باباش رو میبینه گریه میکنه شدید وابسته خودمه شدید از خستگی زیاد دیگه جونی تو تنم نمونده خیلی شدید کم اوردم 😭

وا چقد بیخیال شوهرت لطفا تا وقتی شوهرت اصلاح نکردی یا بهتر بگم بزرگ نکردی فکر بچه دوم نباش شوهرم وقتی خونس از شیر دلوین غذای ماهلین ظرف شستن حموم دادن بچه ها جارو برقی زدن خوابوندن بچه ها همه کار برام میکنه والا هیچوقت از پسشون برنمیومدم دست تنها

اگه باردار باشم اول شوهرمو میکشم🤣
شوهر من مودیه بعضی وقتا خیلی کمک می‌کنه بعضی وقتام مثل شوهر شما همش سرش تو گوشیه

من دخترم ۲ ماه و نیم بود با بی بی چک مثبت مواجه شدم الان تو چهارماهم

شوهرمن با اینکه مدیر یه رستوران بزرگ و سرش خیلیییییی شلوغه وقتی خونه س فقط دخترمون بغلشه همیشه نگهش میداره اول من غذاموبخورم هرشب یه تایم نیم ساعت هم شده بیرون میبره که دلمون نگیره شب ها هم بعدشیرو پوشک بچه خودش بچه رو میخوابونه ولی بازم به من باشه همین یه دختر بسه چون واقعا تامین آیندشون خیلی مهمتره

من که سکته میکنم اگ باردار بشم دوباره فکر بهش هم عصابمو بهم میریزه کهیر میزنم😐

فکر کنم مشکل همه ما خانم ها همین باشد

هرموقع اینجوری کرد غررر بزن هی، اونم به غلط کردن میفته میاد کمکت

سکته میکنم برسام بسمه فعلا 😅😅

كرد ها كلا همين هستن

سوال های مرتبط

مامان شهاب مامان شهاب ۱۳ ماهگی
در رابطه با تاپیک قبلیم حس‌هام خیلی گنگه...شنیدم که بعضیا تو این موارد گریه میکنن یا میگن خاک تو سرم و اینا ولی من خیلی یخم، اصلا نمیفهمم چرا انقد بی تفاوت و مات موندم
دیدی از یه چیزی میترسی که سرت بیاد ولی همیشه هم یه حسی داری که سرت میاد؟! این موضوع از این چیزای من بود، همیشه ته قلبم میدونستم که بچه اولم به دنیا بیاد تو همون شیر تو شیری به اصطلاح ما ترکا میمونم برا دومی(باردار میشم دومی رو) ، همیشه هم به شوهرم میگفتم و اونم با شیطنت میگفت آره خب چی میشه و اینا، ضمن اینکه شوهرم با برادراش اینطوری شده، ۳ تا بچه از قبل بودن، خواستن چهارمی رو بیارن، سال ۶۶ یه پسر سال ۶۷ یه پسر و سال ۶۸ یه پسر به خانواده اضافه شده! شوهر منم پسر وسطیه این ماراتونه، به قول مادرشوهرم گلین اوجاقا گلیپ
شوهرم خوشحاله چون بچه خیلی دوس داره و اصلا مشکلی هم نداره با پشت سرهم اینطوری بودنشون، به اون باشه میگه سال بعد هم سومی🙄
منم قضیه اینکه بخوام به نداشتنش فک کنم قفله برام، همیشه میگفتم آدم مواظب باشه نشه اگه شد دیگه قرار نیس جون اون موجود خدا رو ازش بگیری، یعنی مرحله پذیرشش رو اوکی‌ام اما بعدش...🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️ مرحله تصور شرایطمون خیلی سخته برام، از طرفی حس میکنم به شهاب ظلم میشه، من همیشه تصور میکردم حالا حداقل چندین سال آینده تنهاس بچم و کلا تمرکزم رو خودش، اینکه یهو از تنهایی دراومده حس میکنم هوو آوردم سرش و فرصت هاشو گرفتم ازش😓
من بارداری و بچه داری و زایمان نسبتا خوبی داشتم اما امان از روزای بعد زایمان، از نظر روحی و اون شرایط سخت روزای اول اصلا دوس ندارم برگردم به اون روزا🥲 علی الخصوص با طرز برخورد و اذیتا و حمایت نکردنای همسر و اطرافیان میگفتم اصلا دیگه بچه دار نمیشم...

ادامه تاپیک بعدی
مامان ♥️فاطمه خانم♥️ مامان ♥️فاطمه خانم♥️ ۱۴ ماهگی
مامان یاسین مامان یاسین ۸ ماهگی
امروز که رفته بودیم بیرون خواهرم داشت خرید میکرد منم تو مغازه نشستم رو صندلی شیر یاسین میدادم
یهو یه دختره از اون داف ها 😅 با دوتا پسر اومدن تو
پسرا داشتن خرید میکردن دختره اومد پیش من وایساد هی به یاسین نگاه میکرد و دست میکرد به صورت یاسین نازش میکرد
یاسین هم حواسش پرت شد دیگع شیر نخورد منم اومدم شیشه بزارم تو دهنش دهنشو بست داشت به دختره نگاه میکرد یهو دختر با یه لهن تندی گفت نمیخواد دیگه به زور بهش نده ( تو دلم گفتم تو رو سننه اخه عن خانوم 😒 )
بعد دیگه شیشه رو گذاشتم تو کیفم یهو دست برد زیر بغل یاسین گفت بدش به من 😐 یعنی نه اینکه میدیش به من ؟ گفت بده به من . انگار بچه ی اونه من بغل کردم
منم گفتم نه مرسی غریبی میکنه دیگه تا آخر گریه میکنه اذیتم میکنه اینم قیافشو کج کرد رفت دوباره دیدم اومده پشت سر من هی داره دستای یاسین رو میگیره
منم گفتم دستشو لطفا نگیرین
دوباره با یه لهن تندی گفت چی گفتی ؟ چرا نگیرم ؟
دیگه اینجا دلم میخواست جرررش بدم
گفتم دستتون رو زدین به وسایل کثیفه بچه دستشو میکنه به دهن مریض میشه
حقیقتا من آدم پررویی نیستم که جواب بدم ولی سر بچم شوخی و رودروایسی ندارم مخصوصا با این آدمای پررو 😶😒