۱۲ پاسخ

به بچه باید صبر یاد داد.
مثلا وقتی گفت آب بده باید بگی صبر کن دستامو بشورم بعد بهت آب میدم.
اگر گفت غذا بده باید بگی صبر کن ظرف بشورم بعدا بهت میده
اینجوری بچه صبر کردن رو یاد میگیره.
اون بچه هر چی میگه شما سریع براش انجام میدی
فردا تا بغل خواست مادرت بغلش نکنه
مثلا بعد ۳ بار گفتن یک بار بغلش کنه و بهش بگه دستش درده بزاره پایین
یا اگه گفت بریم پیش مامان جون شما باید بگی که نه من کمر درد دارم نمیتونم برم و ...
فکر کن شما الان زایمان کردی یه بچه یک ماهه داری بچه تا دو سه ماه اول همش بیخوابیه
اون هست اینم اینجوری از سرت در بیاره سریع از پا درمیایی داغون میشی

بحران دو سالگیه چند ماهی طول میکشه. پسر منم خیلی عجیب غریب شده بود

شبا بهش شربت استا بده بزار بدنش اروم بگیره چاره نداری که شایدم جاییش دردمیکنه نمیتونه بگه

بچه متوجه کم توجهی شده .اصلاسرش دادنزن.باهاش بازی کن حتی درازکشیده .براش داستان بخون.اگه الان محبت نبینه هزاران مشکل در آینده ب وجودمیادکه دراخرهم میگن بچه مشکل داره ...درصورتیکه همین مسائل ریزدرکودکی باعث هزاران مشکل در نوجوانی نونهالی میشه.پدرش وقت بیشتری بزاره

عزیزم گل دخترتون خیلی سن کمی داره
ازش توقع زیاد نداشته باشید
حداقل روزی یک ساعت شده نشسته باهاش عمیق و عاشقانه بازی کنید بعد به مرور ببینید چقد تغییر میکنه.

به نظرم تا تولد فرزند بعدی حتما با مشاور در ارتباط باشید .
این روزهای گل دخترتون دیگه بر نمیگرده و شخصیتش شکل میگیره پس خیلی حواستون بهش باشه

پسر من هم همین مدلی شده یک کم بیشتر ببرش بیرون پارو و جاهایی که دوست داره دیگه سنش این چیزها را میخواد عزیزم تو باید باهاش کنار بیای

باید بهش بگی تا وقتی جیغ و گریه کنی من متوجه نمیشم که چی میخوای وقتی که چند بار این رفتار خودتو ببینه سری بعد دیگه گریه و جیغ نمیزنه و با حرف یواش یواش راضیش کن که نمیتونی همش ببری پیش مادرت

عزیزم باید بفهمه که هر خواسته ای رو نمیشه با گریه و جیغ بهش برسه درسته الان استراحتی ولی وقتی دومی به دنیا بیاد خیلی بیشتر اذیتت میکنه

بنظر من هرچی میگه فوری نگین چشم و انجام ندین از خواسته هاش ۱۰ تا خواسته ۶ تا انجام بدین‌و ب‌مرور‌کمترش کنین وگرنه بزرگ بشه بیشتر اذیتتون میکنه

ای بابا ‌...اول اینطوری نبوده .؟
احتمالا حس کرده بی حوصله شدی نسبت بهش ‌...بنظرم بهش تذکر بده ک درس رفتار کنه .

چن سالشه
دختر منم کمی بدخلق شده

خونه خودمون نمیاددد یعنی میخواستیم با مامانم مارو برسونه خونه مون سر کوچه رسیدیم گریه گریه که نریم ، بعد هم بزور من بردمش تو خونه ، و مامانم یعنی فرار کرد از دستش دنبالش کلییی گریه کرد ، اینم از دختر ما 🙁

سوال های مرتبط

مامان نفس و تو دلی مامان نفس و تو دلی هفته سی‌وششم بارداری
مادرشوهرم امروز صبح اومده بالا می بینم میگه نفس بیام بزنمت آره بیام بزنمت براچی از دروغ میگی من زدمت فکر کردی من نمیشنوم گفتم حالا چیشده مگه ولش کن‌.بعد می بینم میگه دیشب کجا رفته بودید میگم رفتم بیرون خب بیرون شام خوردید میگم نه رفتیم خونه مامانم میگه چرا خونه علی نرفتی(برادرشوهرم)گفتم به پسرت بگو برع من بیمارستان رفتم سر بزنم بهش میگه نه دیگه برادریم بریده برادر به داد برادر نمیرسه بیچاره زن علی منتظره شما بوده بیچاره چشم انتظار شما بوده بیچاره رفتم میوه خریده منتظر شما بوده منم گفتم والا من اصا نگفتم میخوام برم خونشون میگه آره خب پسر من فقط بلده بره خونه مامان تو.منم گفتم از این به بعد هرجا خواستیم بریم از شما اجازه میگیریم میگه بیچاره چقدم که شما اجازه میگیرید منم گفتم هر گله ای داری برو به پسرت بگو نه من.بعدشم بلن شد رفت گفت تو با من اینجوری حرف میزنی که من نیام خونت من این همه به تو خوبی میکنم😐.(بعد من رنگ زدم جاریم گفتم تو منتظر ما بودی گفت نه من گفتم شاید بیاید کی گفتم شما میخواید بیاید)بخدا روانیم کرده این پیرزن یعنی صبح تا شب رو اعصاب منه