سلام خانمای گل مامانای آینده و مامانای تازه منم بعد از چهار روز فرصت کردم گوشی دست بگیرم .گل پسر قشنگ منم که قرار بود آبانی بشه توی ماه مهر به دنیا آومد با زایمان طبیعی اورژانسی تجربه ی خیلی سختی بود برای من چون برخلاف اونچه که فکر می کردم زایمان سوم راحت تره واقعا سخت تر بود من بخاطر فشار یهویی که دیابت بارداری با دوسانت بستری شدم و بدون درد با آمپول فشار و معاینه ی تحریکی زایمان کردم خوشحال و خندان بستری شدم حتی تا پنج سانتم باز شدگی همچنان درد نداشتم ودرآخر با معاینه ی وحشیانه ی پزشک تا هشت سانت پیش رفتم و با کلی فشار و زور خودم در زایمانی سخت پسرم رو به دنیا آوردم ترجیح میدم تجربه زایمانم رو به طور کامل توضیح ندم تا باعث استرس دیگران نشه اما از نتیجه راضیم چون مامای خوب و باتجربه ای بالای سرم بود و واقعا بخیه های خوبی برام زد از قبل از بارداری هم بهتر.انشالله همگی زایمان راحتی داشته باشین وکوچولوهاتون رو به سلامتی بغل کنید.واینکه دلم براتون می سوزه که هنوز باردارین 😂😂😂واقعا بچه داری هرچقدر سخت خیلی از بارداری بهتره 🧿🧿🧿

تصویر
۲۵ پاسخ

قدمش مبارک باشه به مام دعا کن

ای جان مبارک باشه عزیزم خداروشکر همین که حالتون خوبه

وای خدا چه شیرین خندیده
خدا حفظش کنه ماشاالله🥹❤️
منم نی نیمووو میخاام🫠🥲

قدمش مبارکه به سلامتی عزیزم ❤️❤️❤️

انشالله قدمش برات پر از نور و برکت باشه عزیزم 🤲🏻✨️

مبارک باشه خدا حفظش کنه انشاالله 🤲🏻✨😍

بسلامتی عزیزم ❤️

مبارکه گلم😍🥹🥹🥹🥹🥹

وای ننه🥹😍مبارک باشه انشاالله قدمش پر از خیر و برکت باشه گلم

ای خدا هزار ماشاﷲچه خندانه🥰

نی نی موخوااااااام 🥹🥹🥹🥹🥹

ااهی که زیرسایه پدرومادروامام زمانمون بزرگ بشه این گل پسری یه اسپندبراش دورکن خیلی نازه، لاحول ولاقوت الاباالله ال علی العظیم🙏🙏

چه پسر نازی خدا حفظش کنه عزیزدلم قدمش مبارک باشه😍❤️❤️❤️❤️

فک میکنی اگه از اپیدورال استفاده میکردی خیلی بهتر بود ؟
چون میگی تا پنج سانت اصلا درد نداشتم آمپول بی دردی اپیدورال رو هم از پنج سانت به بعد میزنن

خدا حفظش کنه
موقع شیردهی واقعا برای ما هفته بالاها دعا کن

خدارشکر گلم مبارک باشه الهی

بی زحمت توضیح میدیددکترترسونده

تصویر

خدا خندشوو... انشاالله که همیشه سالم و سلامت باشید

ای جووون بااون خندت خوش اخلاق
خدا حفظش کنه بسلامتی خسته نباشی مامان جان

ای ننههههه چه قدر قشنگ خندیده دلم خواست بچلونمش🥹😍😍😍

تبریک گلم

عمتووووووو از جمله آخرت خندم گرفت خوبه ک راحت شدی🤣😍😍

عزیزمممم نامدار باشه و سلامتتتت زیبا❤️😍ولی میدونم ک ته دلت میگی به تموم این سختیا می ارزید دیدن این چهره و لبخند نازش

عزیزم مبارک باشه😍🌹
انشاالله قدمش پر خیر و برکت باشه

تبریک میگم عزیزم😍😍😍

سوال های مرتبط

مامان نازگل مامان نازگل ۶ ماهگی
تجربه ی زایمان
من روز دوشنبه نوبت معاینه تحریکی داشتم با دهانه ی رحم دوسانت باز شده. روز قبلش یعنی یکشنبه ۹اردیبهشت از صبح که بیدار شدم داشتم کار می کردم و پیش از ظهر دیدم صبح تا حالا بچم تکون نخورده خلاصه با استرس و وسایل خودم و بچه راهی بیمارستان شدیم رفتم اونجا نوار قلب گرفتن بچه شروع کرد تکون خوردن نوار قلبش خوب بود چون زیر دلم یکم درد می کرد گفتم بهشون گفتن باید معاینه بشی معاینه شدم همون دوسانت بودم دیگه از بیمارستان زنگ زدن دکترم ببینن باید چیکار کنن چون دیابت هم داشتم دکترم گفته بود باید بستری بشه چون دیابت داره و بچه تکون نمی خورده خطرناکه خلاصه خود دکتر اومد چون تو بیمارستان بود یه معاینه ی فوق العاده خشن و محکم کرد که تحریک بشه باز همون دو سانت بودرفتن کارای پذیرش رو انجام بدن منم لباس بیمارستان پوشیدم و رفتم تو زایشگاه اونجا بهم سرم زدن و آمپول فشار دوباره نوار قلب و بعد یه قرص زیرزبونم دادن بذارم گفتن میتونم برم بیرون زایشگاه پیش همراهام رفتم بیرون ناهارمو خوردم یکم نشستم پیششون دوباره رفتم تو دوباره آمپول فشار و دردای زیر دلم شدیدتر شروع شده بود خلاصه تاشب دوبار که شیفت عوض شد معاینه کردن که همون دوسانت بودم نوار قلب مدام می گرفتن و آمپول فشار و بخاطر معاینه دکتر به لکه ببنی افتادم گفتن راه برو وورزش کن و با توپ بهم ورزش یاد دادن خلاصه تا شب همینطوری دردام شدیدتر شده بود و نوار و آمپول فشار ولی خبری از درد زایمان نبود
مامان 🧿تو دلیه من🧿 مامان 🧿تو دلیه من🧿 ۶ ماهگی
تجربه زایمان

سلام سلام
خوبید مامانا
اومدم خاطره زایمانم رو بگم
زایمان دومم بود و در طول بارداری بنا به دلایلی خیلی استراحت میکردم و بر عکس بارداری اولم که کلی ورزش کرده بودم تو بارداری دوم ورزش ام رو خیلیییی دیر شروع کردم
من چند تا چالش داشتم تو بارداری دوم این که با اضافه وزن باردار شدم حالا نه اونقدر زیادحدود ۶-۷ کیلو ولی بازم وزنم اخرا داشت اذیتم میکرد
میتونستم قبل باردار شدن رژیم بگیرم و بعدش باردار بشم

مشکل بعدیم چربی های اضافه ای بود که شکمم ار بارداری اولم داشت و بعد زایمان اولم شکمم رو نبستم و تو دومی خیلی به مشکل خوردم و شکمم پاندولی شده بود که خب واقعا اذیت بودم با این مدل شکم

خلاصه که با این مواردو مشکلات ورزش رو از هفته ۳۶ شروع کردم اما خیلی کم
تا هفته ۴۰ متاسفانه دردم نگرفت
ورزش واقعا مهمه خیلی مهم
من زایمان اولم ۳۹ هفته پر شد دردم گرفت و با دهانه رحم ۶ فینگر رفتم بیمارستان و هر معاینه ای که انجام میشد یه معاینه ساده بود
اما این دومی چون بستری شدمو قرار شد با امپول فشار زایمان کنم بهم گفتن همه معایناتت تحریکی هست پس مقاومت نکن
مامان ❤امیرعلی❤ مامان ❤امیرعلی❤ ۶ ماهگی
سلام مامانا، حالا از تجربه زایمانم بگم براتون که چقدر سخت بود😊
صبح ساعت های چهار بود از خواب بیدار شدم دیدم خیسم، فکر کردم ادرارم ریخته،تعجب کردم،گفتم من که تا حالا اینجوری نبودم، بعد بلند شدم دیدم همینجوری انگار شیر آب بازه، داره میریزه بازم، دیگه فهمیدم کیسه آبه، زنگ زدم ماماهمراهم گفت برو زایشگاه، رفتم زایشگاه یک سانت باز بودم، ولی از یک سانت درد داشتم، بستری شدم و با کلی درد و ورزش و قرص زیر زبونی دیگه دردام زیاد شده بود، چون بچه اولم بود، یک ساعت زور میزدم بچم نمیومد، دیگه نفس مامان ساعت۱۳:۱۰ به دنیا اومد😍😍😘😘 ولی درد تموم نشده بود، اخه خیلی پاره شده بودم، اینقدر که ماما نمیتونست بدوزه و دکتر بخیه زد، میگفت چون گوشت کم خوردی بافت بدنت خوب نیست، بعد خونریزی هم کردم که اینقدر شکمم رو فشار دادن و اذیتم کردن که مردم دیگه😣
ولی خیلی شیرینه بوسیدنش بعد یک انتظار سخت و طولانی😍😍اخ که گریه کردم بعد بغل کردنش😍😍
انشالله قسمت همه ی چشم انتظارا🙏
مامان سید صدرا مامان سید صدرا ۲ ماهگی
تجربه زایمان
پارت یک
سلام دوستان ۱۷شهریور حرکات بچه رو از صبح حس نمی‌کردم چون خیلی شکمم سفت میشد رفتم بیمارستان برای نوار قلب بچه که اونجا گفتن بستری شو برای زایمان چون نوار قلبش ضعیف بود بستری شدم بیمارستان مبینی سبزوار چون توی سبزوار برای زایمان فقط همین یدونه بیمارستان برای زایمان منم بدون هیچ حق انتخابی بستری شدم
ماما همراه هم داشتم ولی گفتن تا چهار سانت فول نشی ماما همراهت نمیاد بالا سرت خلاصه که منم تو بلوک زایمان تنها بودم از ساعت هشت و نیم شب تا یک بعد ازظهر روز بعد که شدم چهار سانت ماما همراهم اومد و متوجه شدم که شب قبلش هم شیفت بوده تا صبح و متاسفانه وقتی اومد به جای اینکه خانم بیاد و پیش من باشه میرفت و با پرسنل گرم صحبت بود و من از درد بخودم میپیچیدم دهانه رحمم شب که بستری شدم یک سانت بود صبح شدم دو سانت ساعت یکه هم که ماما همراهم اومد شدم چهار سانت وقتی دیدم ماما همراه من بهم اهمیت نمیده و بقیه که بعد من میومدم زایمان میکردم و میرفتن بیصدا اشک می ریختم تخت های بغل فکر میکردن از درد دارم گریه میکردم ولی در واقع از بی کسی بود همه بهم میگفتن مگه درد نداری از دیشب اینجایی و ساکت نشستی ولی خب چیکار میکردم من اینجوریم که دردامو تو خودم میریزم که بقیه از دردم استرس بهشون وارد نشه و برای زایمان بترسن چون هر کی میومد به من استرس وارد میکرد من دلم نمی‌خواست به بقیه استرس وارد کنم خلاصه بعد خوردن سه تا قرص فشار و دو تا آمپول فشار شدم شش سانت که ساعت پنج و نیم بعد ازظهر قلب بچه افت فشار پیدا کرد و منو اورژانسی سزارین کردن و بسیار بسیار اذیت شدم تو اون دو روز ولی خدارو شکر که بچم سالمه