پارت چهارم
ساعت 6 دیگه دردام خیلی شدید شده بود نمیتوتستم داد نزنم تحمل میکردم ولی دیگه دست خودم نبود خدا رو صدا میکردم گوشی گذاشته بودم زیر سرم سوره انشقاق گوش میکردم یه جاهایی باهاش میخوندم آروم تر میشدم شوهرم میومد بهم سر میزد دل داری میداد ولی دردا امونمو بردیده بود ماما رو صدا کردم گفتم توروخدا یکاری کن دارم میمیرم گفت یچی دارم به اسم گاز و یه بی حسی که درداتو کم میکنه
گاز روند زایمانو واست سریعتر میکنه ولی امپول بیحسی دردتو کامل تا 2 ساعت میبره ولی گاز تا آخر باهات هست گفتم گاز برام بیارید از خدام بود بیاد معاینه کنه بگه باز شدی معاینه کرد گفت6ونیم هستی باورتون نمیشه از شدت درد خوشحال نمیشدم نمیتونستم یه لبخند ساده بزنم

مقالات مرتبط

سوال های مرتبط