۱۱ پاسخ

چقدر منی ولی نگران نباش وقتی دومی خوابید دخترتو بغل کن و بهش برس 🥰👌🏻

سلام مامان نیان چطوری؟
من آلان دخترم نزديک ۳ ماهشه
فاصله بچه هامم ۱۴ ماه نشد جسم و روحم داغون شد خیلی شرایط سختی بود خصوصا اول بارداری و روزای اول زایمان چون هنوز به شرایط جدید عادت نداشتم و همه چيز جدید بود اما بعد ی مدت همه چیز تحت کنترلت قرار میگیره نمیگم خستگی نیس نمیگم عصبی شدن نیس همه ی چيزای آزار دهنده وجود دارن اما دیگه همه چیز برات قابل تحمل چون خدای مهربون که لیاقت مادری اونم با ی فاصله ی کوتاه رو به ماها داده توانایی هامونم گسترش داده میرسه روزی که به خونت به خودت به همسرتم میرسی حتی مهمونی میگیری نگهداری بچه ها که دیگه جز روتین عادیت میشه پس اصلا نگران نباش
برای اینکه بچه هامون اذیت نشن فقط صبوری جوابه و بالا بردن آگهی‌ برای‌ برخورد و تربیت صحیح من گاهی خیلی عصبی میشم اما سریع خودم رو جمع و جور میکنم
وقتی با فرحان دعوا میکنم خیلی عذاب میکشم چه همون موقع چه بعدش اما دست خودم نیس ی هو بهم فشار میاد ۹۹ درصدم به خاطر این عصبی میشم که میخواد بلایی سرخودش بياره از خدا ميخوام به هممون کمک کنه

ببین من در مورد خودم میگم اصلا
من قبل مادر شدن حتی شب قبل بدنیا اومدن دخترم حتی هفته اول مادر شدنم

گنگ و ترسیده بودم از اینکه آیا میتونم
میتونم فلان کار رو بکنم میتونم فلان جور باشم اما حتی نفهمیدم کی من اینقدر مادر شدم
کی تونستم از کارایی که میترسیدم اینقدر راحت بر بیام
بنظرم زن ها اینقدر توانمندن که خودشون حتی خبر ندارن.به خودت باور داشته باش و از خودت و احساساتت مراقبت کن
خدا از اینی که هستی بزرگترت میکنه
بغلت حتی بزرگ تر میشه زورت زیادتر میشه♥️همین که نگران دختر نازت هستی که براش کم نذاری عالیه
لطفا همیشه آگاه بمون و تفاوتی بینشون نذار

منم مثل الان شما فکر میکردم وبااینکه خودم خواستم باردار بشم
من کاملا دست تنهام
چندروز پیش برای اولین بار رفتم سونو برای تشکیل قلب
اینقدر داستان سر نگهداری بچه م برا اون دو ساعت سرم در اومد ک از پشیمانی نمیدونستم چ کنم گفتم خدا من تازه اول راهم
.......
سونو گفت قلبش تشکیل نشده و ۸ هفته خودش سقط میشه
یه حال عجیبی دارم
ناشکری نکن توو ک دیگه آخر بارداری
بخدا باهم بزرگ میشن درسته سخته ولی دوسال دیگه برات لذت بخشه

انشالله صحیح و سلامت مادر و بچه از هم جدا بشین
قطعا خیلی خیلی سخته. و امیدوارم پسرت هم کولیک و رفلاکس نداشته باشه که شرایط یکمی راحت تر بشه برات
بزرگ کردن دوتا بچه با هم خیلی سخته. اما پسرت که یک سال و نیمش بشه شرایطت خیلی بهتر و راحت تر میشه
خیلی خوبه که احساسات دخترت برات مهمه. هیچ وقت صرفِ اینکه دخترت بزرگتره تو روابط خواهر برادریشون طرفه پسرت که کوچیکتره رو نگیر. سعی کن تو روابط خواهر برادریشون زیاد دخالت نکنین. اینجوری بینشون حسادت هم ایجاد نمیشه
امیدوارم خانواده ی 4 نفرتون همیشه خوشبخت باشه🌿

حالا من میگم کاش حامله بشم و پسر بشه تا باهم بزرگ بشن

عزیزم این ترس همیشه طبیعی بوده
من سر بچه اولمم همین ترس رو داشتم اما خدا خودش داده خودشم توان میده

عزیزم
خدا کمک می کنه نگران نباش

بچه بزرگ وحشتناک اذیت میشه.
توجه بهش نصف میشه.رسیدگی نصف میشه.تشویقایی که باید بشه کمتر میشه.
من خودمم دوتا دارم و به نظرم این بزرگترین خیانت والدین به بچه هاست

قربونت برم
حق داری عزیزم
سخته
خیلیم سخته
من اصلا فکرشم نمیتونم بکنم

خدا حتما تواناییشو دیده ک بهت داده 😍
مطمئنم از پسش برمیای
دو سال آینده برات خیلی سخته اما بعدش ایقد خوب و شیرین میشههه ک نگم

اولش سخته ولی باهم بزرگ میشن همبازی میشن خودت راحت میشی

سوال های مرتبط

مامان قندعسل مامان قندعسل ۱ سالگی
مامانا
من و همسرم قبل از به دنیا اومدن دخترم خیلی باهم رفیق بوذیم کنارش کلا لهم خوش میگذشت من ناخواسته حامله شدم و تو کل دوران بارداریم خیلی مراقبم بود من همیشه میگفتم دخترم خیلی خوشبخته ک بابایی مثل تو داره اما با به دنیا اومدن دخترم کلا یه ادم دیگه دیدم اصلا با کسی ک ۸ یال باهاش زندگی کرده لودم فرق داشت چقددددر من درگیر افسردگی بعداز زایمان بودم شوهذم خیلی وقتا بهش دامن میزد با درک نکردناش با مسخره کردناش
تو مسیر بچه داری کمکم نکرده تو این ۱۵ماه هر شب به یه بهونه ای میگیره زود میخوابه مه از زیر کار در بره من میدونم اون میره بیرون کار میکنه خسته میشه توقعم ازش اینه نیم ساعت بچه رو بدون اینکه دنبال سر من راه بیفته بگیره من بتونم یه غذا درست کنم توقع زیادیه ؟؟
توقع داره چون میره کار میکنه سرتا پاشو ماچ کنم
من ب خاطر درک شرایطش خیلیی وقته یه ارایشگاه ساده نرفتم اونوقت میاد میگه همکار خانومم موهاش این رنگیه ابن مدلیه دلم میشکنه ادم اهل خبانت و این حرفا نیست
اصلا حس میکنم دخترمونو دوست نداره دایم تا یه ثانیه بچم غر نیزنه شروع میکنه به گله به خدا ک این چ غلطی بود من کردم و هزارتا حرف اینجوری
دیشب من مزیض بودم تب ۳۹ درجه داشتم رفتم دکتر برام سرم گرفت تو اون فاصله ک من زیر سرم بودم ۴ بار اومد چرا چون نمیخواست دو دیقه بچه رو بغل بگبره و نگه داره
اونم مریض بود البته ولی مریضیش خفیف تر از من لود دکتر برا جفتمون سرم گرفت من با اینکه حالم بدتر بود بعد از سرم خیلی خوب شدم اما شوهرم امروزم ابنو کرد بهونش و کل روز رو گرفت خوابید
بعذش هی میگفت حالم بده ولی دیگه من اصلا ناراحتش نبودم انگار ازش سرد شدم خیلی حرفای دیگه هست ک جاش نیست اینجا بگم
شما جای من بودین چکار میکردین ؟