۳ پاسخ

اتفاقا من همون روزکه گفتی حالم خوب نیست و رفتم بیمارستان گفتم نگاه کن همین دیشب داشت این حرف رو میزد حالا رفته بزاد

آره یادمه تایپیکت رو....

آره واقعا ❤️

سوال های مرتبط

مامان رادمهر.رادوین مامان رادمهر.رادوین ۱ سالگی
سلام دیدید من چقدر حرص خوردم از دست موهای رادمهر امروز بچه ها رو بردم اتلیه اصلا همکاری نکرد با داداشش عکس بگیره 🥴ولی عکس دوسالگی رو ی ماه زودتر ازش گرفتم حوصلم نشد دوباره ببرم اذیت شه .عکساشون که اماده شد اینجا میزارم .نمیدونم چقدر خستم تا خودمو بچه هارو اماده کردم بریم عکس بگیریم و حرص لباس و اینارو خوردم واسه رادمهر که لباس سفارش دادم خودمم لباس بارداری داشتم همسرمم که ی پیراهن داشت بردیم آساین کوتاهش کردیم خیلی قشنگ شد آهه رنگش قهوه ای روشن اینا بود هیلی شیک شد.راستی مامانا من 35 روزه از زایمانم میگذره زایمان طبیعی امشب میتونم رابطه داشته باشم؟ امروز صبح زودبیدار شدم موهامو سشوار کردم به خودم رسیدم ارایش کردم که هنوز ارایشم از صبح روی صورتمه خیلی حس و حال خوبی داریم با همسرم .راستی چجوری جلوگیری کنم این دومی رو با کاندام باردار شدم خیلی میترسم راستی زایمان طبیعی داشتم و اصلا بخیه نخوردم به نظرتون 35 روز میگذره مشکلی نیست برای رابطه؟اخه من باید پیشنهاد بدم اون رعایت میکنه هیچی نمیگه واسه همین میخپاستم بپرسم شماها از کی رابطه داشتید؟
مامان رادمهر.رادوین مامان رادمهر.رادوین ۱ سالگی
این بچم که دنبا اومده همه میپرسن اذیتش نمیکنه درصورتی که رادمهر خیلی مهربونه فقط گاهی وقتا بزرگترا بچه رو سر لج بندازن شاید برای جلب توجه بخواد این یکی رو اذیت کنه .بچم که دنیا اومده همه اولین حرفی که زدن بهم که چقدر ریزه و خیلی اذیت شدم نه ماه بارداری با یک بچه ای مه هنوز دوسالش نشده خوب این چجور میخواست وزن بگیره حالا هنوز خونه پدرم نرفتم که یک شهر دیگست اگه بچمو ببرم اونجا دیگه همه میخوان راجب ریزیش نظر بدن یا میخواستم برای بچم جشن بگیرم میگم ولش کنم ی مشت ادم فضول میان میگن ریزه اعصابم بهم میریزه بیخیال. و اینکه بچه اولم دنیا اومده بود همه ذوق داشتن اما این بچم که دنیا اومده چندنفر گفتن که کار اشتباهی کردی الان دوهفته هست که زایمان کردم مادرشوهرم که همسایه ایم فقط روز اول اومد تمام نیومد به بچم ی سر بزنه پنج شنبه رفتیم خونشون انگار نه انگار این بچمونه که بچمو بگیرن بزارن روی پاشون انگار هیچ کس خوشحال نیست واین تنهایی چقدر ادمو اذیت میکنه مادرمم که نگم براتون دورپز اومد خونم اعصابمو خورد کرد رفت .چقدر تنهایی سخته مادرشوهرم گفته که چرا رفته بیمارستان خصوصی میخواستم بگم نه ماه باردار بودم کسی نیومد در خونم ببینه مردم یا زندم با ی بچه کوچیک بیمارستان دولتی من اخه کیو دارم برم بیمارستان دولتی حالا که رفتم خصوصی همه زرنگ شدن که نظر بدن .اول خدا بعد هم زانوهای خودم توی این زندگی بعد بچه هام اخرشم شوهرم من فقط اینارو دارم توی زندگیم بقیه ادمای زندگیم بدرد پی لای دیوار میخورن فقط .
مامان سحر مامان سحر ۲ سالگی
من اینجا خیلی دیدم .که بچه ها شون از شیر گرفتن هم واسه بچه سخت بوده هم مادر و من استرس شیر گرفتن داشتم .. دخترم شدید وابسه ...یه روز دلم زدم به دریا گفتم آخرش چی باید بگیرم ... شبش که شیرش دادم دیگه هرچقدر پا شد دیگه بهش شیر ندادم تو خونه چرخوندم رو پا گذاشتم .. صبحم تا میتونستم باهاش بازی می‌کردم. رو سینه هام هیچی نزدم... هرچقدر دخترم اومد سمتم .گفتم ممی آخ شد .نباید بخوری . دست بزن روشون تا شب خیلی اذیت نکرد آخر شب که شد باز تا صبح بهونه گرفت .صبح بهش شیر دادم هم سینه ها خیلی پر شده بود هم دلم نمیخواست یهو بگیرمش .. روز دومم همش دخترمم سر گرم .کردم .بهش میگفتم ممی آخ شده نباید بخوری باید دست بزاری روش .بوسش کنی ..تا الان هر موقع هوس شیر میکرد میومد دست میزاشت روشون .الانم گذاشت روشون خوابید ... باز انشالله فرداصبح .. میدم بهش .... اینطوری نه خودم اذیت شدم .نه دخترم ......بچه ها زبون آدم متوجه میشن باید باهاشون حرف زد . وبازی کرد ....‌ خدا رو شکر که این بحران م تموم شد ..... من رو سینه هام هیچی نزدم .گذاشتم دخترم ارتباطش باهاش داشته باشه ...