یه ماه گذشت و من قوی تر شدم
دقیقا یک ماه پیش با بزرگترین ترس زندگیم روبرو شدم(لکنت دخترم)
همیشه از خدا میخواستم که دخترم بی عیب و نقص حرف بزنه، ولی نمیدونم شایدم تو ذهنم هی جذبش کردم،تا اخر به سرم اومد ولی مهم نیست
چه شبایی که تا نصف شب فقط گریه میکردم و روزا با قرص سرپا بودم،کاری از دستمم برنمیومد ولی اشکام ناخودآگاه میومد و فقط ناراحت بودمو خودخوری میکردم وقتی دخترم میخواست حرف بزنم جیگرم آتیش میگرف تا یه جمله بگه
من آدمی بودم که نسبت به مشکلات خونسرد بودم ناراحت میشدم ولی گذری بود نمیذاشتم ادامه دار بشه ولی نمیدونستم سر این قضیه چقد خودمو انداختم
تو فامیل همه فک میکنن من هیچ غم و غصه ای ندارم،همه چی گل و بلبله،بارها بهم گفتن
ولی نمیدونن من چی کشیدم این مدت
کاش آدما بتونن قضاوت نکنن،
کاش بتونیم در برابر مشکلات خوددار باشیم
کاش بتونیم وقتی که دلمون شکسته خودمونو دلداری بدیم💔
کاش بتونیم قوی باشیم✌️
خواستم یکم اینجا خودمو خالی کنم، دردل کنم🥲

۶ پاسخ

سلام عزیزم منم دوهفتست درگیرم میشه بگی الان چطوره منم دارم دیوونه میشم البته پیش گفتاردرمان بردم بهم راهکاردادبایدهفته ای یه بارببرم ولی واقعادادم اذیت میشم

حالا دخترتون صحبت کردنش بهتر شده ؟

انشالله خدا کمک میکنه روزای سخت تموم میشه. دختر قشنگت هم خوب خوب میشه

دخترم من یه مدت اینجوری شده بود البته بعد از تولد بچه دوم دکتر گفت طبیعیه خدا رو شکر خیلی زود درست شد

انشالله که درست میشه غصه نخور عزیزم.میشه بگی لکنتش چه جوریه اخه پسر منم بعضی وقتا جمله میخاد بگه یه کلمرو هی تکرار میکنه مث لکنت تا بگش منم خیلی نگرانم

عزیز دلم...منم دخترم ی مشکل کوچیک داره حل شدنی هست...ولی منم تمام عمرو روزامو با نگرانی و غصه میگذرونم...دختری ک از بغل و بوسیدنش و فک کردن ب مشکلش قلبم ب درد میاد....همه چیز درست میشه....

سوال های مرتبط

مامان دو عشق مامان دو عشق ۳ سالگی
خانما میدونین من از درک نشدن بدم میاد همیشه میخ‌استم یکی مثل کوه پشتم باشه ولی من لیاقت ندارم دیروز واسه کتفم بدجور تیر می‌کشید رفتم دکتر . امروز شوهرم بی هوا صبح که از خواب پاشده میگه امروز چیزی خرج نمی‌کنیم خیلی متلک گفت منم تا میخوام حرف بزنم ها الان های میشی بلند صحبت میکنی روزمو به گو.ه کشید امروز همسایه هامون میرن کربلا روضه داشتن دوتاشون پسرم یه عذاب هایی سرم آورد که نگم بعد دیگه بریده بودم نیومد تو آخرسرم کنترلم و ازدست دادم هم پسرمو هم دخترمو کتک زدم صورت دخترم خون مرده شده میگه من چجوری برم جشن پایان مهد کودک دلم بدجور کبابه دخترم تقصیری نداشت فقط پسرم کفریم کرده بود اون بی گناه بود ولی با این حال بازم به من میگه مامان دعا میکنم دستت خوب بشه دیگه درد نکنه 😭😭😭😭😭😭😭 ایشالا دستم بشکنه
همش من به دوش میکشم نمتونم دو دیقه واسه خودم باشم خستم با شوهرمم دعوام شد میگه اگه خسته ای بیا برو پول دربیار من خودم اینارو بهتر نگه میدارم فک میکنی پول درآوردن راحته که بیام بچه ها رو هم من نگه دارم
هیچ محبتی نداره حالم که بده این بیشتر عذابم میده بجای دلداری
الان دیگه چشام باز نمیشه از گریه ولی چه فایده حرف زیاد دارم ولی دیگه نمیتونم
من بجز بچه هام هیچ دلخوشی ندارم نباید اینجوری میشد
دخترم چون من بیماری عصب داشتم بیشتراز پسرم از دستم عذاب کشیده کاش مادر خوبی بودم کاش بهترین بودم
منو کاش میذاشتن یه آدم خوب میموندم
مامان رستا و رضا مامان رستا و رضا ۶ ماهگی
یه نظر سنجی
شمام جای من بودین با شرایط زیر چیکار میکردین ؟
تو سفر با فامیل شوهر بودم دخترم
۱)به شدت حرف گوش نکن شده بود
۲)غذا نمیخورد همش میخواس بره بازیگوشی
۳)از بس محو بازی بود نمیرفت دستشویی جیش کنه ( حتی به زور ) و از صبح ۳/۴ باااار خطا داده بود ( رستایی که از اول از پوشک گرفتن فقط یکبار روز دوم خطا داشت )
۴)فقط گیر داده همه کارهاشو مادرشوهرم انجام بده و راه نمیومد با من
۵)هندونه یواشکی خورد و‌سردی کرد و دم به ثانیه جیشش میگرفت
۶)فردا صبح هم همگی میخواستن برگردن
۷)شوهرم به خاطر یه کار فوری میخواست تا تهران برگرده دوباره برگرده تا مارو برداره

من این شرایطو دیدم یهویی تصمیم گرفتم کازه کوزمو جمع کنم و برگردم چون دیگه داشتم روانی میشدم از طرفی من یه بچه ۳ ماهه هم دارم
شوهرم تا خونه قاطی بود که چرا ضد حال زدم و برگشتم ولی من فقط اون شرایطو ترک کردم چون نمیتونستم کنترل کنم و منم تا خونه اشک ریختم
الان فکر کنم پیش فامیل شوهر یکم بیشعور جلوه کردم نه ؟
شما جای من بودین بازم میموندین ؟
مامان ava مامان ava ۳ سالگی
سلام دوستان .
میخواستم تجربه خودم از پوشک گرفتن رو بگم
خب همین جور که میدونین فامیل فوضول انقد گفتن براچی نمیگیری من بچمو ۶ ماهه از جیش گرفتم ۱ سال شده شروع کن تا ۱سال و نیم شروع کردم چند روز باز کردم و فقط خستگیش و نجسیش و کاراش برام موند چون واقعا میفهمیدم بچه درکی نداره چرا از قبل براش قصه میگفتم میرفتم جیش میکردم با خودم میبردمش دسشویی ببینه ولی واقعا میفهمیدم هیچی نمیفهمه و بستمش تا یک سال و یازده ماهش شد شروع کردم سر سه روز یاد گرفت فقط دوتا مشکل بود این که خواهرم همسایمه و وسواسی میومد دو . سه ساعت میبردش و پوشکش میکردم یا دخترش میومد خونم میگفتم حواسش پرت میشه خونه نجس میشه میبستمش .میدونست هم من دوست ندارم بچم بره خونش و دخترش بیاد خونم سر دخالتا و فوضولیاشون ولی به زور میومد میبرد و این که آخر هفته شوهرم مجبورم میکرد یه روزه بریم شهرستان خونه مادرش . مادرشون هم وسواسی . تا سه هفته همین قضیه ادامه داشت تا بعد سه هفته هم ول کردو یکسره جیش میکرد و سه ماه خونه من فرش نداشت و باز بستمش چون دیگه نه کمر موند نه اعصاب . این مدت فقط حرف اطرافیان منجمله خواهرم که ها سه ماهه زندگی برا شوهرت نذاشتی سه ماهه نمیتونه تو خونش راه بره سه ماهه نتونسته دراز بکشه یا ناهار و شام حسابی بهش ندادی و .......