۱۱ پاسخ

یهو بهم گفتن سریع دراز بکش دراز کشیدم پاهام شروع کرد ب داغ شدن و سر شدن یکم حالت تهوع گرفتم ک گفتن طبیعیه و خواستم میتونم بالا بیارم ک خداروشکر چیزی نشد
یهو تو حال خودم بودم و داشتم دعا میکردم ک صدای گریش اومد وای نگم از اون لحظه ک قشنگترین لحظه زندگی آدمه من پرسیدم سالمه گفتن آره و یه نفس راحت کشیدم چون سر انتی خیلی استرس داشتم ..قسمت همه چشم انتظارا🥰😍 بقیشم مبنویسم

عزیزم مبارک باشه بیمارستان دولتی رفتی ؟؟

عزیزم مگه بیهوش میکنن

منم فرداس اصلا ی وضعی ام
حالم دگرگون

خب بقیش

قدم نو رسیده مبارک عزیزمم میشه ادامشو بنویسید

قدم نو رسیده مبارک عزیزم

خداراشکر ک نینیتو سالم بغل گرفتی
ان‌شاءالله منم زودی برسم ب ۳۸هفته

سلام مامانای با سیلقه اگه بند پستونک برا نینی هاتون نخریدین میشه از من حمایت کنین؟😍🥺
بند پستونک چوبی درست میکنم خواستین عکسشو براتون میفرستم خیلی قشنگن😍
قیمتشونم ۱۸۰ تومن

عزیزم بقیش

مبارک باشه عزیزم خداروشکر 💓
من خیلی میترسم از زایمان 🥲

سوال های مرتبط

مامان kaya مامان kaya ۲ ماهگی
سلام و شب بخیر مامانا خیلی دوست داشتم از تجربه زایمانم براتون بنویسم اما وقت نمیکردم تا الان گفتم یکمی بگم براتون تا اونایی ک نزدیک زایمان هستن و سزارین یکم آرامش بگیرن
روز ۲۶ شهریور نوبت زایمانم بود صبح ساعت ۱۰ گفتن بیمارستان باشم با مامانم و همسرم و دوستم و وسایل بچه رفتیم بیمارستان اونا نشستن تو لابی من رفتم بالا تا کارا بستری انجام بشه طبق روال کارا انجام شد و منو آماده کردن برای اتاق عمل یه سرم زدن و نوار قلب و یه آزمایش ادرار و در آخر هم سوند وصل کردن قبل بی حسب ک اصلا اصلا درد نداشت و منو بردن سمت اتاق عمل خانم دکترم ک اومد بالا سرم ک کلی نازم داد و بهم گفت نگران نباشم و میخواد دکتر بیهوشی بی حسم کنه ک من نشته حالت خم شدم و آمپول رو زدن تو کرم پاهام گز گز کرد و خیلی سریع بی حس شد و پارچه سبز گذاشتن جلو و یه پرستار پیش من بود دکتر و دستیار ....کارشون شروع کردن بکم استرس گرفتم و گفتم میترسم دارم خفه میشم ک ماسک اکسیژن گذاشتن برام و ۱۱ دقیقه بعد عمل تموم شد نی نی ب دنیا اومد و صدای گریه محکمش پیچید تو فضای اتاق عمل و بعدش گذاشتن بوسش کنم و بچه رو بردن تمیز کردن و بعدش منو بچه رو با هم بردن ریکاوری تا اینجا نه دردی بود نه چیز ترسناکی
مامان ♥️ستاره قلبم♥️ مامان ♥️ستاره قلبم♥️ هفته بیست‌وششم بارداری
تجربه ۱ زایمان ✋ممنونم از تک تک کسایی ک تبریک گعتم دوستان من نمیشد زیاد گردنم بچرخونم جواب ندادم
من امروز یعنی ۲۲ اردیبهشت نوبت عملم بود ک ۲۱ ام رفتم تشکیل پرونده دادم و با رضایت شوهرم اومدم خونه
من دیگه اومدم خونه کارامو انجام دادم دوش و جمع کردن وسایل.......دیگه ساعت ۲ بود خوابیدیم کل شب رو از درد خوابم نبرد دل و کمرم درد میکرد آقا صبح رفتم دسشویی دیدم خودمو پاک کردم دو تکه کم خون رو دستمال موند
خلاصه رفتیم بیمارستان ساعت ۶ و ۴۰ دقیقه رفتم زایشگاه اونجا برام سوند و فشار و سرم وصل کردن بعدشم بردنم اتاق عمل پرسنل آماده بودن روی تخت دراز کشیدم 🥲و از آمپول بی حسی خیلی ترسیدم ک واقعا دردش از انژوکت کمتر بود😍
کم کم پاهام داغ شدن و پاهام سنگین شد دیگه شکمم‌پاره کردنو ی چیزی زدن جلو چشم من ک نبینم ولی من از رو اینه سقف همه چیو میدیدم و فشارمم کلی بالا رفته بود خلاصه ساعت ۸ نینی دنیا اومد و بردن لباس تنش کردن و آوردنش چنان ماشاالله 🥲سر و چشمش و غر میداد اصلا باورم نمیشد نینی منه دردش ب جونم
دیگه حدود ۲ ساعت ریکاوری بودم و منو بردن بخش 🥺و خیلی دردم کم بود کلا قابل تحمل بود و خیلی راضی بودم و سوند هم درد نداشت ک واسه من ی غول ساخته بودن🥺
فقط راه رفتن اول خیلی درد داشت ک جونم در ربت
مامان 🍼🧿آرسام🧿🍼 مامان 🍼🧿آرسام🧿🍼 ۸ ماهگی
خب بعد یک هفته اومدم از تجربه زایمانم بگم😁هفته پیش ۲۶اسفند ساعت ۵صبح به همراه همسرموومادرموومادرشوهرموودخترخواهرم رفتیم سمت بیمارستان من کلی استرس داشتم به حدی ک شبش کلا ۱ساعت شاید خوابیدم خلاصه رسیدم ک بیمارستان رفتم سمت بلوک زایمان من چون سزارینی بودم دکترم گفت نزارمعاینت کنند بگو دکترم باید حتما بیاد رفتم داخل پرستارگفت باید معاینت کنم منم گفتم دکترم گفته ن گفت خانوم زایمان طبیعی معاینه میخواد منم گفتم تا دکترم نیاد اجازه نمیدم گفت خب برو تا دکترت بیاد خلاصه یکم تو سالن انتظار نشستم صدام زد ک خانوم بیا برو پرونده تو تشکیل بده شوهرموومادرشوهرم رفتن برای تشکیل پرونده خودمم دل تو دلم نبود دخترخواهرمم هی ازمن عکس می‌گرفت می‌خندید خلاصه پرونده رو بردم وارد بلوک زایمان شدم دوباره گفت بخواب خانوم باید معاینه بشی نمیشه ک اینجوری گفتم خانوم خب زنگ بزنید به دکترم خلاصه با کلی بدقلقی زنگ زد به دکترم دکترم گفت بزنید تو پرونده اش ۴سانت بازه بقیه اشم میام خودم میزنم کیسه آب پاره شده خلاصه پرستاره یه نگاه ریز به من کرد و گفت باشه😂لباسای سزارینو بهم داد گفت بپوش برو رو تخت دراز بکش نوارقلب بگیرم نوارقلب گرفتووآنژیوکت زد یه آزمایشم ازم گرفت بعد سونوگرافیاموودیدوازم چندتاسوال پرسید راستی اینا قبل از خوابیدن روی تخت بود ک ازم اثرانگشت چندتاگرفت وچندتاسوال پرسید خلاصه نوبت رسید به قسمت سوند ک وای چقدر استرس داشتم گفتم میشه بی حسی بزنی گفت باشه عزیزم برام بی حسی زد و برام ک زد سوزش فقط داشتم ولی خدایی اونجوری نبود ک تصور میکردم ولی تقریبا تا ۱ساعت حس ادارداشتمووسوزش اینش منو خیلی اذیت میکرد خلاصه نشستم برای اینکه دکترم بیاد منو ببره عمل
مامان لنا مامان لنا ۱ ماهگی
تجربه زایمان من
پارت سوم
۳۰ مهر سال ۱۴۰۳
خلاصه ساعت ۳ اماده کردنم واسه اتاق عمل
رفتم اتاق عمل کفتم ک بیهوشی میخوام پمپ درد هم میخوام
چون از قبل گفته بودن اینا رو تو اتاق امل بگین
پرستارا گفتن ک ما اصلا بیهوشی انجام نمیدیم برا بچه ضرر داره فلان
منم چون اضطرابی هستم استرسم دوبرابز شد وقتی اونا اسرار کردن برای بی حسی
و من اصلا فکر بی خسی نمیکرذم
شرو کردم ب گریه کردن
خلاصه دکتر بیهوشی اومد گفت کمر درد نمیکیزی و درد نداره و فلان
خلاصه یه جورایی ب زور راضیم کردن ک بی حس بشم برا سزازین
اصلا فکرشم نمیکردم اینقدر حالم بد بشه تو اتاق عمل
چون همه بر خلاف من داشت پیش میرفت
نمیخواستم لحظه ز دنیا اومدن ببینم بنا ب دلایل شخصی
و…
اصلا تجربه خوبی نبود از اولین زایمان
بعد ساعت ۳:۲۲ بعد از ظهر دختر قشنگم دیدم بعدش چیزی متوجه نشدم ینی بیهوشی موقت کردنم چون از کریه حالم بد شده بود
بعد رفتم ریکاوری
بعدش ساعت ۶رفتم بخش و دخترم اوردن کنارم
دخترم ۳۶ هفته و ۶روزه ب دنیا اومد
خداروشکر همه چیش اوکی بود
و یک ابان هم عصر مرخص شدیم اومدیم خونه
مامان رادوین💙دلوین🩷 مامان رادوین💙دلوین🩷 ۳ ماهگی
سلام دخترا بعد چند روز و پشت سر گذاشتن ی عالمه چالش اومدم تجربه زایمانم بذارم
دوشنبه شب برای تشکیل پرونده و گرفتن اتاق رفتم بیمارستان اونجا گفتن ان اس تی برا پرونده لازمه حین گرفتن ان اس تی وقتایی ک شوهرم میومد داخل اتاق و حرف می‌زد ضربان قلب بجه میرفت بالا میخام بگم جنین خیلی چیزا رو متوجه میشه ک ما نمیدونیم و سهل انگاری میکنیم
۳شنبه صبح ۳۸ هفته طبق سونو و ۳۸ هفته و ۶ روز طبق پریودی قرار بود ساعت ۷ برم بیمارستان و پسرم بمونه خونه پیش زنداییش صبح ک حاضر شدم برم دیدم رادوین از استرس ۷ صبح بیدار شده و چون منو ندیده کنارش فکر کرده رفتیم و داشت آروم آروم تو رخت خوابش گریه میکرد انقد حالم بد شد ک منم گریه افتادم بغلش کردم باباش گفت می‌میبریمش حاضر کردیم و رفتیم بیمارستان
خداروشکر اونجا هم چیزی نگفتن تا سرم وصل کردن و لباس پوشیدم و رفتم اتاق عمل پسرمم همراه بقیه پشت در منتظر موند
دکترم ک اومد بردنم اتاق عمل و اول از همه بی‌حسی بود من درد زیادی متوجه نشدم فقط سوزش حس کردم و ‌کم کم پاهام سنگین شد و خوابیدم سوند هم بعدش زدن ک بی‌حس بودم نفهمیدم عملم خیلی طول نکشید دخترم ک دنیا اومد تمیزش کردن و آوردن صورتش گذاشتن ب صورتم بهترین حس دنیا بود
بخاطر رادوین ک منتظرم بود نذاشتم خواب آور بهم بزنن ک زود برم بخش بعدم بردنم ریکاوری
ادامه 👇
مامان وتودلی‌‌ʜᴀᴍɪɴ🐻 مامان وتودلی‌‌ʜᴀᴍɪɴ🐻 هفته هفتم بارداری
تجربه ی من از زایمان سزارین 🩵
من هفته ی 37زایمان کردم بخاطر اینکه فشارم بالا بود و اگه بیشتر میموند
هم برای من خطر داشت هم برای هامین 🥲
ساعت 8 9شب بود من سرم گیج رفت داشتم میوفتادم زمین اصلا نمی‌تونستم راه برم از فشار بالا فشارم رو 13 ونیم رفته بود
رفتیم دکتر سریع دکتره گفت سریع برین بیمارستان بستری شید
رفتم بیمارستان بستری شدم شوهرم رفت ساک بچه رو خودمو آورد
دکترم گفت ک تا فردا اگه فشارت اومد پایین زایمان نمیکنی اگه نیومد پایین زایمان می‌کنی ساعت 5 صبح بود فشارم داشت همینجوری می‌رفت بالا تر 14شده بود فشارم
1403/3/5 هامینم بدنیا اومد ساعت 6ونیم صبح
من وقتی اومدم بیرون از اتاق عمل خوب درد خیلی داشتم ولی اونجوری نبود ک قابل تحمل نباشه
با پمپ درد و شیاف اینا خوب شد دردم بهتر شد یعنی
نینی خداروشکر تو دستگاه اینا نرفت و زردی نداره
من الان هنوز بیمارستان بستریم درد خب دارم کمر درد و زیر شکمم خیلی درد می‌کنه ولی من راضیم ی خانومی طبیعی بود خیلی بیشتر عذاب کشیدن
🤍
مامان آوا ُ آرشا🧿❤️ مامان آوا ُ آرشا🧿❤️ روزهای ابتدایی تولد
ادامه تاپیک قبلیم
۲ ساعت پسرم زیر اکسیژن بود و بعد از اون آوردنش بخش و واکسن هاشو زدن
من خودمم انقد حالم بعد بود ک دوبار زیر تیغ عمل حالم بعد شد یع بار کلا فشارم افتاد ک یع حس مثل حالت تهوع شدید بهم دست داد یکبار هم انقد فشارم رفت بالا ک چنان سردرد گرفتم ک هرلحظه احساس میکردم سرم میخواد بترکه
خلاصه ک زایمانم خیلی پرخطر بود خیلی
بعد از اونم ک اومدم بخش و بی حسی از بدنم رفت ‌. دردام شروع شد ر زایمان قبلیم اصلا درد نکشیدم من. هیچی احساس نکردم . ولی این سری خیلی حالم بدع خیلی . جوری ک با اینکه ۵ روز از زایمانم گذشته هنوز جای بخیه هام درد میکنه اصلا نمیتونم زیاد بشینم زیاد راه برم . جای آمپول بی حسی کمرم اندازه یه گردو روی کمرم خیلی خیلی درد میکنه و اینا همش همش بخاطر کم بودن فاصله دوتا سزارین 😶
انقد تو بیمارستان درد داشتم ک ب خودم انقد بد و بیراه گفتم ک حد نداشت ‌ . از درد من ۲ روز گریه کردم 🙂
خلاصه الان بهترم و حال پسرم خیلی خوبه خداروشکر ریه هاش هم تشکیل شده بود نیازی ب رفتن تو دستگاه نداشت 🤲🧿❤️
مامان دوقلوها مامان دوقلوها ۵ ماهگی
تجربه عمل
خب سلام دوستان منم خواستم تجربه عملمو باهاتون ب اشتراک بزارم
۲۴خرداد ماه ۶صب از خواب بیدارشدم دیدم شورتم خیلی خیسه گفتم ینی ترشحه اخه ترشح اینقدرخیس نمیکنه ک از تخت پاشدم برم سرویس یهو دیدم کلی اب ازم ریخت اونقد ترسیدم داد زدم همسرم پرید فقط گفتم خدایا ب داد برس سریع ی نوار گذاشتم لباس پوشیدم رفتیم بیمارستان کل شلوارم خیس اب بود بردنم زایشگاه دیدن بله کیسه اب خالی شده وضعیت اورژانسی آماده هیچی نبودم ۱۷روز بچها زودتر بدنیامیومدن اومدن بهم دستگاه اینا وصل کردن برا ضربان قلب بچها بد سوند اومدن وصل کنن ک دروغ نگم درد داشت ولی قابل تحمل بود خلاصه دکتر خودمم رفته بودتهران برا کنگره نبود ی دکتر دیگه اومد اورژانسی بردنم اتاق عمل ک کادرشون واقعا خوش اخلاق بودن من خیلی ترس اتاق عملو داشتم ک خداروشکر اونقد گفتن خندیدن ترسه یادم رف بدم ک امپول بی حسیو زدنی قشنگ حس میکردم زدنشو خیلی حس بدی داشت هیچ دردیم حین عمل نفهمیدم بچها بدنیا اومدن بدم ریکاوری بردن و بخش یبارم شکممو فشار دادن ت بی حسی ک درد شکمم شرو شد چندتا مسکن زدن وشیاف میدادن ساعت۶ونیمم گفتن بیا ازتخت پایین شکم بندم بد عمل برام بستن ک با شکم بند راحت تر تونسم بیام پایین من تحمل دردم بالاس ولی خداروشکر بخیر گذشت همه چی😁