۸ پاسخ

دختر منم ریزه و زود رس توی ۳۴ هفته دنیا اومد

شما چند تا بچه دارین

من پسرم تولدش ۲۶۰۰ بود
یک ماهگی ۴۱۰۰

وزن دختر گلت چنده الان
یک ماهگی چند بود

پسر منم ریزه شیرخودمو شیرخشک بهش میدم اما دخترداییم ماشالله انقد توپول نمیشه بگیریش بغل افسردگی گرفتم بخدا

عه دختر منم پنجشنبه واکسن داره🥺 خیلی استرسشو دارم گفتم میزارمش برا شنبه میشه؟

پنج شنبه دو تاشون واکسن دارن دخترم دستا پاش یه ذره گوشت نداره اخه شیر خودمو با خوردن غذاهای مقوی و قرص لاکتاول و دلستر مالت جو و قرص امگا تقویت میکنم 60تاهم شیر خشک میدم چرا پس اینقدر ریزه😭😭😭😭

وزن دخترتون الان چنده؟

سوال های مرتبط

مامان ماهور مامان ماهور ۴ ماهگی
دوستان سلام من رفتم بیمارستان مهدیه زایمان کردم از تحریم می‌خوام براتون بگم
من پیش دکتر صالح گرگری تو مطبشون میرفتم
ایشون تو بیمارستان مهدیه هم هستن
ماه آخر بهم گفت که هفته ای دوبار باید چک آپ شم چون دیابت داشتم و بچم بریچ بود
گفتن یکبار در هفته برم مطب و یکبار هم درمانگاه بیمارستان
۳۸ هفته بودم رفتم درمانگاه که گفتن مایع دور جنین کم شده باید بستری شی
رفتم بستری شدم و آزمایش گرفتن گفتن کیسه آب پاره شده و باید زایمان کنم
دیگه همونجا زایمان کردم دو شب بلوک زایمان بستری بودم قبلش
مدام چک میکردن و دستگاه nst بهم وصل بود بسیار مهربان بودن و خیلی حواسشون بود
روز دوم ساعت هشت عصر رفتم برا سزارین چون بچه بریچ بود
اتاق عمل عالی بود استاد بهفروز عمل کردن
پرسنل اتاق عمل خیلی خوش برخورد و مهربان بودن حتی دکتری که بی حسی کرد کلا در طول زایمان کنارم ایستاد و دستمو گرفت و نوازشم میکرد چون من خیلی ترسیده بودم و استرس داشتم
بعد از عمل بردن اتاق بستری
ولی اونجا راضی نبودم از لحاظ بهداشتی سطحش پایین تر از بقیه جاها بود
چون من قسمت پریناتولوژی هم بستری بودم قبلا به خاطر ذیبابتم اونجا خیلی تمیز بود و من ذهنیتم همچین چیزی بود
اتاقهای بستری پس از زایمان خیلیییی شلوغ بودن و گرم 🫤
در کل راضی بودم از عملم خیلی خوب عمل کردن درد هم نداشتم
مامان سپهر مامان سپهر ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت پنجم
همینطور که نشسته بودم منتظر یهو در زایشگاه باز شد ۳ تا پرستار اومدن و گفتن بدو بدو لباساتو عوض کن باید عمل کنی.من که فقط نگاه میکردم فکر میکردم با اپن خانما دارن صحبت میکنن.یهو یکی از پرستارا داد زد مگه با تو نیستم پاشو لباساتو عوض کن باید زایمان کنی.نگاش میکردم میگفتم با منی؟گفت بله😐😑منی که تازه اون روز شده بودم ۳۱ هفته تو شک نگاهشون میکردم تمام بدنم به لرزه افتاد و یخ کردم.شروع کردم التماس کردن که توروخداااا نه.توروخدا زایمان نکنم.بچم چی پس؟همینطور که گریه میکردم و التماس میکردم پرستارا شروع کردن خودشون لباسامو عوض کنن.خواهرمم گریه میکرد میگفت نترس آجی نترس بچتو نجات میدن😭😭تو همین حین میگفتم زنگ بزن به شوهرم بیاد.من همچنان گریه و میلرزیدم که منو بردنم.سریع خوابوندنم تو زایشگاه و ان اس تی رو وصل کردن به شکمم و صداشو کامل بلند کردن دکتر گفت صدای قلب بچه را من باید بشنوم کل زایشگاه صدا ان اس تی بود و داشتن تلاش میکردن از من رنگ پیدا کنن و سرم بزنن.هرچی برانول رو میزدن تو دستم فایده نداشت رگ نبود.هی عذرخواهی میکردن دوباره میزدن.۵ بار زدن تا شد.بقیه تختا خانمایی بودن که تو نوبت زایمان بودن همینطور نگاه من میکردن و همه ترسیده بودن.ادامه پارت بعدی
مامان دلارا❤️🌱 مامان دلارا❤️🌱 ۲ ماهگی
تجربه تلخ من از ان ای سیو
این تودلم موندا به هیچکس نگفتم همش یادم‌میاد بغض میکنم
ماتو بخش زایمان بودیم و منتظر بودم دکتر بیاد دلارا رو ببینه و مرخص کنه دکترکه اومد دید گفت بچه زردی داره و تعداد نفساش هم زیاده باید بستری بشه گفتم نه بستریش نمیکنم میبرم خونه دستگاه کرایه میکنم گف نه خانوم نفسش مشکل داره و باید بستری شه نمیزارم ببریش همراهیم مامانم بود و مامانم دلارارو برد بستری کنه من انوز ترخیص نشده بودم و شوهرمم هنوز نیومده بود که اون باز کارای ترخیص منو بکنه مامانم‌که دلارارو برد من گریه کنان داشتم میرفتم پیش دلارا که پرستارانزاشتن برم‌گفتن اول باید ترخیص شی جلومو گرفتن من واستادم تامامانم بیاد مامانم دلارارو بستری کرده بود و اومد پیش من و رفت کارای ترخیص منو کرد و دیگه رفتم میش دلارا گریه میکردم و از پله ها بالا میرفتم به ان آی سیو که رسیدم نمیدونستم دلارا رو تو کدوم دستگاه گزاشتن اونجا دیگه اون همه بچه دیدم و نمیدونستم بچه من کدومه دیگه گریم شدت گرف و یکی یکی رفتم بالاسر همه بچه ها نگا میکردم دنبال دلارا میگشتم🥺
مامانمم راه نمیدادن داخل که بگه دلارا توکدوم دستگاس فقد یه نفرو راه میدادن دیگه دلارا رو دیدم پیداش کردم و اون لحظه قلبم تیکه تیکه شد اونجا خربچه ای گریه میکرد و مامانش نبود پرستارا تو دستکش توی انگشت کوچیکش پنبه میکردن و میدادن دهن بچه که ساکت شه فک کنه سینس .وای من اونو تو دهن دلارا دیدم خیلییییی ناراحت شدم بچم همون تو دهنش بود و بکر میکرد سینس میخورد و من قلبم تیر میکشید از غصه
خیلی سخت گزشت بهم اما خداروشکر که گذشت امیدوارم هما نی نی های قشنگی که بستری ان زود خوب شن و برن خونه شون❤️🌱
مامان پناه مامان پناه ۸ ماهگی
بعضی ها یجوری زایمان میکنن تعجب میکنی
چهل هفته بودم درد هم داشتم دهانه رحمم بسته بود
بعد روزی من رفتم برا معاینه یک خانوم سی و دو هفته درد داشته اومده بودnst
انجام بده رو تخت معاینه زایمان کرده بود کسی هم بالا سرش نبوده
موقعی بچه دنیا اومده بود بجه از رو تخت هم افتاده بود پایین همراه با کیسه اب
روی زمین دیگه کیسه اب پاره شده بود
اصلاااا عجیب بعد فک کن بچه اش از رو تخت افتاده بود ب لطف خدا چیزیش نشده بود خداروشکر
۱۸۰۰ گرم وزنش بود
من رفتم برا معاینه دیدم یک خانوم پر از خون رو تخت 🥲 کل اتاق خون و اب برداشته بود قلبم وایساد من فکر میکردم اونجا کیسه اب پاره شده ن زایمان
فک کن این خانوم ب اتاق زایمان نرسیده بود شاید تو پنج دقیقه زایده بود ک حتی کسی بالا سرش نبود بچه طفلی افتاده بود رو تخت

همراهیش رفت تو شهر براش یک پوشک و یک دست لباس برا نی نی گرفت اورد
نی نی لباس نداشت
هنوز براش سیسمونی هم نگرفته بود
من بچه اش رو دیدم خوداااا مثل موووش بوده


فقط خدا باید بخواد فقط خدااااا