۶ پاسخ

بنظرم اگه خودت اذیت نمیشی دیر بخوابی زود بیدار شی حتما برو

من مجبور شدم ۱۸ ماهگیش از کار بیام بیرون

یعنی تا 3 میخوابه گل دختر؟ مگه میشه ؟ صبحونه ناهار هیچی نمیخوره؟

من بودم میرفتم سرکار بچمم پیش انسان خوب میزاشنم

منم شاغلم از ۱۰ ماهگی پسرمرفتم سرکار و پسرم رو مامانم نگه میداره ولی بازم فکرم پیشنهاد اگر نیاز مالی نداری فلا نرو

اگه واقعا نیاز نداری فعلا نرو..سه سالگی سن خوبیه که بتونی بذاریش مهد مودک،یا مامان مادرشوهر نگه دارن

سوال های مرتبط

مامان کیان مامان کیان ۲ سالگی
سلام عشقا چطورید خوبید امیدوارم که حال دلتون خوب باشه❤️❤️❤️
خانما میخام که یخورده در دو دل کنم باهاتون
خانما شمام وقت کم میارید، من شاغلم تا دو نیم سرکارم بعد میرم خونه، خونه داری و بچه داری شروع میشه از یه طرف باید کارای پسرمو اوکی کنم از یه طرف ناهار بخوریم بعد پسرمو بخوابونم از یه طرف شام بزارم و برای فردا غذا بزارم بعدشم بیهوش میشم و میخابم بیدار میشم میبینم شب شده دیکه🥲من کلا تایم ندارم مثلا بخام یه ساعت برم بیرون ده بار زنگ میزنن بدو بیا کیان نمیمونه اصلا برای خودم تایم ندارم اینم بگم شوهرمم شاغله اونم خسته میشه همشم کل سعیمو میکنم که کارامو انجام بدم ولی اینجوری تا کی ادامه داره کلافه شدم دلم میخاد برای خودمم تایم بزارم باشگاه که نمیتونم برم فیشیال میخاستم برم که تایم ندارم بیرونم برم پسرمو ببرم اونقدر اذیت میکنه که توبه مبکنم کافه اینام که با کیان نمیشه رفت چون اذیت مبکنه کلا شلوغ و بهونه گیره شما بگید چکار کنم😐
مامان آرین و عرشیا مامان آرین و عرشیا ۲ سالگی
سلام از طرف یه مادری که تو تاریکی شب و تو خلوت خونه داره شام میخوره و به هفته ای که بهش گذشت فکر میکنه...به هفته ای که پسر کوچولوش بهونه گیر شده بود و هرچی میخواست فقط گریه میکرد..به هفته ای که شوهرش انقد از کار خسته بود که همش بی حوصله بود وقتی میومد خونه...به شبایی که نفسم کم میومد انگار یه چیزی رو سینه م خوابیده بود....به وقتی که دست یکی رو روی پیشونیم حس کردم و فکر کردم شوهرمه اما یهو یادم اومد سرکاره و من تنهام..به اینکه چقدر دوست داشتم برم دو روز خونه مامانم و نشد....حالا من وقتی شوهرمو پسرم خوابن دلم گرفته از اینکه چرا در مقابل گریه های پسرم و بهونه گیریاش صبور نبودم....منی که پسرمو شوهرمو واطرافیانمو خیلی دوست دارم و جونم براشون می‌ره اما یه وقت ناخواسته دلشون رو میشکونم....خدایا منو ببخش بخاطر اون وقتا که دلشون رو شکوندم..دلم میخواد صبح که بیدار شدم خدا بهم یه صبر بده تا دیگه بچه مو دعوانکنم یا عصبی نشم ازش....پسر قشنگم منو بخاطر وقتایی که عصبی میشم ببخش...بخدا من خیلی دوست دارم
مامان دردونه 💕💕 مامان دردونه 💕💕 ۲ سالگی
سلام شب مامانی گل بخیر
امشب ی موضوعی واسم پیش اومد که می‌خوام واستون تعریف کنم و هر کسی می‌تونه نسبت به اعتقادات قلبی و دینی خودش برداشت کنه ولی واسه من هنوز جای تعجبی که چی شد که این اتفاق افتاد....امروز ی مجلس روضه دعوت بودم و توی این مجلس چون سالها قبل حاجت گرفته بودم ی نذر کوچیک میدادم ولی امسال ی حاجت داشتم که منتظر بودم برآورده بشه و بخاطر این گفتم نذر رو نمی‌برم و درصورت حاجت روایی سال بعد دوباره ادا کنم.وقتی داشتم تو مسیر میرفتم واسه روضه دخترم تو حین حرکت ماشین پستونکش رو احساس کردم از ماشین انداخت بیرون و مدام می‌گفت مامان می.زدیم‌کنار و کل ماشین رو گشتیم و مسیر و دوباره تا جایی که احساس کردم صدای پرت شدن ی چیزی اومد برگشتیم و هیچی نبود. کل ماشین و وسایل دخترم رو گشتم بازم هیچی نبود و به اجبار به خاطر اینکه دخترم اذیت نشه رفتم مغازه و پستونک خریدم و چهارصد و پنجاه کارت کشیدم همین حین که ناراحت بودم که دستم این ماه یکم خالی بود حتما بخاطر اینکه نذر رو ندادم این اتفاق افتاد و خلاصه اینکه تا رسیدم روضه نیم ساعت بود مجلس شروع شده بود و دیر رسیدم و همش تو فکر بودم تا اینکه یهو دخترم ساعت یک شب رفت سراغ ساک لباسی که باهام بودو دیدم گفت می و گفتم می می (پستونک جدید)رو‌میزه ولی دخترم دست کرد تو ساک و پستنونکی که از ماشین انداخته بود بیرون رو از ساک کشید بیرون...و‌خودمو شوهرم نگاهممون خشک شد که این پستونک از کجا اینجا سر درآورد در صورتی که موقعی که دخترم پستونک رو انداخت از شیشه ماشین بیرون این ساک بسته شده و عقب ماشین بود....🥹🥹🥹🥹🥹