من امروز صبح کامل روح از بدنم خارج شد و برای شاید بگم یه ثانیه تو این دنیا نبودم خیلی حس عجیبی بود اصلا خواب هم نبودم تازه چشمام و بستم دیدم خیلی سبک دارم میرم سمت بالا به سقف دارم نزدیک میشم بعد اون هم با سرعت خیلی زیادی پرت شدم داخل یه تونل پر از نور
هیچی نمی شنیدم فقط سرعت زیاد داشتم میرفتم و یه حس خیلی سبکی اون لحظه گفتم وای بر من یعنی من مردم اینجا کجاست من که همین الان دخترم و شیر دادم چشام و بستم ، همش تو فکر دخترم بودم که اگه گریه کنه کسی خونه نیست اصلا از مردن نترسیدم فقط میگفتم دخترم چی میشه سرعت رفتنم به سمت بالا بقدری زیاد بود که اصلا نمیشه گفت مثل چی ،
پایین پام هم فقط نور بود بالا نور بود هیچی دیده نمیشد کاملا تو یه دنیای دیگه بودم ، بعد یهو که انگار من و از بالا هول بدن دوباره با همون سرعت زیاد پرت شدم پایین و اومدم تو جسم خودم ، دستم و پاهام داغ شد یجورایی درد میکرد نمی‌تونستم تکون بدم انگار از حرکت وایساده بود

۱۲ پاسخ

شاید این یه تلنگری بوده بهت،که نشونت بدن.یه فرصت دوباره بهت دادن.قدر زندگی رو بدون.اینا برای هرکسی پیش نمیاد.

واییی تنم مور مور شد🥶🥶🥶خدایا خودت میبینی نینی داره کجا میخوای ببریش😭😭😭عزیزم بنظرم پیش یه دکتری برو ببین طبع بدنت زیادی سرد یا گرم نیست؟

وای خدا رحمت کرده برای بچتتتتتت ... ایشالله سالم و سرزنده باشی

وای یاد برنامه زندگی پس از زندگی افتادم

منم دقیقا این تجربه رو داشتم با این تفاوت که داشتم پسرمو شیر میدادم خونه مامانم بودم من پایین مبل دراز کشیده بودم داشتم خواهرم روی مبل نشسته بود توی خواب وبیماری بودم دقیقا اینجوری شدم با این تفاوت که اطرافم نور نبود درک داشتم دیدم خواهر زاده ام داره با خواهر کوچیکم تعریف میکنه و اینکه خواهرم دیده بود چشمام کاملا بازه زل زدم به خواهرم و جالبه من که از تازه پریود شده بودم باز پریود شدم سریع بعد اون اتفاق

یه دکتر برو چکت کن عزیزم
شاید خدای نکرده سکته زده باشی

انشالله دیگ اتفاقی برات نمیوفته

من خیلی ساله پیش بیمارستان بودم خیلی بد بود کلا همه چیو چنگ میزدم بلند میشدم میخوردم تو تخت بعد سرمو چپ و راست میچرخونذم دست خودم نبودم زنه تنمو گرفت یکی پاهامو از زانو بعد از مچ ک میگن زنه صدا کرد ک یکی بیاد سرشو بگیره همون موقع هم خون بالا میوردم ..ولی اینو یادمه درد داشتم انگار کتکم زدن سنگین بودم ی چیز تو تنم داشت کنده میشد عین جاروبرقی و احساس میکردم کنده بشه خوب میشم میرم خونه سبک میشم اشکم ریخت اروم شدم صورتم سمت دیوار بود میدیدم شکمم میره بالا میاد پایین نگاه کردم دیدم شکمم سرجاشه بعد ی ادم ک از رو کمر بگیری دست و پا اویزون داره میره بالا چشماش بسته بود رنگی نبود سیاه سفید بود ی چسب انکار ب اونو پایینش چسبیده بود مث بین انگشتات ک چسب میزنی از هم باز میکنی حالت هفت هشتی بهم چسبیذه و از هم جدا هست همینطوری میرفت بالا چسبا انگار کشیده تر میشد اما ی چیز از زمینم میکشیدش یعنی هم از بالا هم از زمین کشیده میشد انگاری بالا میکشید زمین دوست نداشت این بره ک گفتم چرا اینجوری شدم ک بعد چند ثانیه خوب شدم دیگ بیمارستانو میذیدم

به این میگن پرواز روح، چیزی نیست نترس

نه منم اینطوری شدم ادم خوابه ولی فکر میکنی خواب نیستی
منم موقع میخواستم دست و پام تکون بدم نمیتونستم انگار درد میکرد

قبلش هم بگم سرم و پاهام داغ کرد انگار که خون به مغزم نمی‌رسید بعد دیدم دارم میرم بالا
اصلا خواب نبودم قبلاً هم یبار همین حالت برام پیش اومد ولی خیلی کوتاه زود به خودم اومدم
ولی این خیلی طولانی بود 😭 کاملا حس از دست دادن بچه هام و همه چی و داشتم 😭 خیلی بد بود اینکه از دستم کاری برنمیومد و رفتنم دست خودم نبود 😭 تا حالا برای شما هم پیش اومده ؟ چرا اینجوری شدم احساس میکنم من تو خواب می‌خوام بمیرم ولی تا فکر بچه هام میاد سرم خدا بهم فرصت میده دوباره برمی‌گردم ولی مطمئنم نبودم ، تو این دنیا نبودم

وای مور مورم شد یه لحظه خدا بهت رحم کرده ❤

سوال های مرتبط

مامان پارسا مامان پارسا ۱۲ ماهگی
سر شب تو حیاط بودم یهو دیدم پسر بزرگم میگه مامان سوسک سوسک تا نیگاه کردم دیدم وسط پاهاش یه عقربه پسرم داره پاهاشو بالا پایین میکنه 😐 پسر کوچیکمم بغلم بود اینقدر جیغ زدم از ترس که بچه ها هم وحشت کردن زدن زیر گریه..تنها کاری کردم با سرعت پسرمو بغل کردم رفتم تو خونه گذاشتمشون زمین حالا هر دوتا جیغ میکشیدن ..برگشتم دیدم عقربه قشنگ پشت دره نزدیک بود بیاد تو خونه...فک کنین با جیغ درو بستم بچه کوچیکه رو دوباره بغل کردم پسر بزرگم از ترس رفته بود تو سالن گریه میکرد..زنگ زدم همسایه اومد قبلشم خودم درو باز کردم دیدم نیست همسایم اومد با نور گوشی همه جارو گشت نبود... من فقط بخاطر پسرم وحشت کردم اگه نیشش زده بود هرگز خودمو نمیبخشیدم.. خدایا شکرت که مواظب پسرم بودی.. تو هفته گذشته ماشینا پشت هم تو حیاط پارک بودن پسرم سوار ماشین شد به شوهرم گفتم سویچ ازش بگیر یه وقت ماشین تو دنده نباشع...انگار نشنید یهو صدا اومد ماشین تو دنده بود استارت زد محکم خورد پشت ماشین جلویی بازم شکر خودش چیزیش نشد..بعد اون تو ماشین اسباب بازیش سوار بود یهو افتاد مداد تو دستش گلوشو پاره کرد سریع بردیم بیمارستان عکس گرفتن خداروشکر استخون آسیب ندیده بود..بازم قبلش پسر کوچیکمو بردم حیاط یه لحظه حواسم پرت شد نفهمیدم چطور با رو روئک خودو زمین صورتش داغون شد از ابروش خون اومد..چرا اینجوری شدیم ما😐😐😐