۳ پاسخ

من بعداز ریکاوری فشار دادن خیلی آروم قشنگ غدای بیمارستان خیلی هم خوشمزه بود غدای همراه دادن پرستاران عالی بودن نیازی هم ب ماماگرفتن نبود

کدوم بیمارستان بودی

شکمم که فشار دادن اونقدر درد نداشت

سوال های مرتبط

مامان الوین مامان الوین ۱ ماهگی
پارت ۳
پرستار بهم گفت دراز بکش
دراز کشیدم اومد سرم وصل کرد بعد بهم گفت نترس الان یه قرص می‌زارم تو بدنت ولی او همه دردت زیاد نمیشه که نتونی تحمل کنی
منم خیلی ترسیده بودم
ساعت یه ربع به هفت غروب بود که بستری شدم قرص رو که گذاشته تا چند ساعت اول اصلا درد نداشتم بعدش دردم شروع شد ولی خیلی خفیف بود نوار قلب هم یکسره وصل بود بهم ساعت ۱۲ اومد ماما معاینه کرد گفت عالیه ۳سانتی
من خوشحال شدم گفت اینجوری پیش بری با همین درد کم زود زایمان می‌کنی
بهم گفت چند تا ورزش انجام دادم
تا صبح
صبح اومد معاینه کرد گفت تغییری نکردی
ساعت یه ربع به ۹صبح بهم آمپول فشار زدن
من تا ۱۲ دردم قابل تحمل بود
۱۲ اومد معاینه کرد گفت ۴سانتی
بعدش دیگه دردام شروع شد که دیگه قابل تحمل نبود
گفتم آمپول اپیدورال می‌خوام گفتن تا ۶سانت نمی‌تونیم بزنیم
گفتم من نمیتونم تحمل کنم می‌گفتن باشه می‌زنیم برات
آنقدر داد میزدم میگفتم بیاید آمپول بی درد بزنید هی میگفتن باشه الان می‌زنیم
ساعت۲ اومد معاینه کرد گفت ۶سانتی الان میاد آمپول بی درد میزنه برات
اومد آمپول رو زد ولی درد اصلا کم نشد
فقط داد میزدم میگفتم دستشویی دارم می‌خوام برم دستشویی میگفتن نه سر بچس نوار قلب. رو در نمیاوردن که برم دستشویی
(اینو یادم رفت بگم آمپول فشار که زدن بعد یه ساعت کیسه ابم پاره شد )
خوردم نوار قلب رو درآوردم رفتم سرویس ولی نمی‌تونستم دستشویی کنم
ساعت ۳بع ظهر به بعد دیگه دردم خیلی زیاد شده بود فقط زورم می‌گرفت دکتر هم می‌گفت زور نزن دهانه رحمت ورم میکنه
مامان آیلین مامان آیلین ۳ ماهگی
ادامه
منم ساعت هفت بستری کردن و آمپول فشار بهم وصل کردن که نگم چقدر بد بود و اذیت شدم از همون اول که وصل کردن بهم دردام شروع شد نمی‌تونستم رو تخت بخابم همش راه میرفتم که شاید دردام کمتر شه
خلاصه که ماما و پرستارا هی میومدن معاینه میکردن یعنی هر ساعتی که ببینن دهنه رحم باز شده یا ن آخرش به خونریزی افتادم زخم کرده بودن بس که معاینه کردن بودن خلاصه ساعت هشت شب شد و بازم همون یه سانت بودم که یه دکتر ماما جوون اومد و گفت بزارین خودم معاینه کنم تا معاینه کرد گفت این که لگنش خوب نیس و سر بچه گیر میکنه تو لگن و اینجور حرفا بعدش گفت خودم سزارینش میکنم که خدا خیرش بده. زندگیمو مدیون اونم
همونجا کیسه آبمو پاره کردن که هیچی درد نداشت سوند هم وصل کردن که اونم درد نداشت برا من البته اینم بگم بدن با بدن فرق داره. بعد پیاده بردنم تو اتاق زایمان که یه آقا سوزن بی حسی زد که نفهمیدم اصلا بعد پاهام بی حس شد جوری که نتونستم تکون بدم بعد پارچه انداختن جلومو کارشونو شروع کردن بعد ده دقیقه دخترمو گذاشتن رو صورتم که بهترین حس دنیا بود همه اونجا بهم میگفتن مامان کوچولو چون همش ۱۶سالم بود دکترا تعجب کرده بودن
ادامه دارد.....
مامان هلنا مامان هلنا ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت 4

ماماهمراهم گفت بچه تا ساعت چار به دنیا میاد ماما ها گفتن انشالله تا صبح نکشه ساعت ی رب به دوازده احساس فشار داشتم و دردام قابل تحمل که به ماماهمراه گفتم گفت اومدن معاینه کردن گفت خیلی خوب داری پیش میری شدی هفت سانت و من خیلی خوشحال که به به شدم هفت سانت باز از تخت اومدم پایین با ماما همراه رفتیم کمرمو ماساژ داد حالت دستشویی ایرانی نشستم زمین یکمی ورزش کردیم ساعت دوازده بود دیدم واقعا احساس میگنم بچه داره میاد بیرون ماما همراهم گفت برو رو تخت گفتم نمیتونم بزور کمک کرد و رفتم رو تخت درد داشتم فشار زیاد گفت اومدن معایه کردن و گفتن فول شدی اصلا خیلی عجیبه تا ماما ها بیان شد ساعت دوازده ربع و من ماسک بیدردی گرفتم چون درد داشتم و یکمی دوست داشتم تجربش کنم(مریضم خودتونید)هی میگفتن زور بزن ماسک انداختم اونور گفتم نمیبینید مگه دارم زور میزنم دیگه بیشتر از این نمیتونم زور بزنم ساعت دوازده نیم بود ماماهمراه گفت زور بزن موهای بچه داره دیده میشه گفتم اگه موهاش دیده میشه چرا نمیکشیدش بیرون بعد در اون حالت درد فشار با خودم گفتم اخ جون بچم مو دارع کچل نیست 😂😑(بازم مریض خودتونید )زور میومدم و بچه بیرون نمیومد دوازده سی پنج دقیقه بود احساس سوزش داشتم دیدم بله اونجامو زدن پاره کردن گفتن زور بزن بچه اومد من زور دادم و بچه اومد بیرون خیلی حس خوبی بود وقتی دست پاهاش میومد بیرون 😂😑ساعت دوازده چهل دقیقه بدنیا اومد من دردام انگاری نیست شد
مامان نخود🩵 مامان نخود🩵 ۱ ماهگی
((پارت دوم))
ورزشارو انجام میدادم نزدیکای ساعت چهار معاینه کردن به شیش سانت رسیدم دیگ دردام خیلی خیلی زیاد شده بود دکتر اومد برام بی حسی استفاده کردن که واقعا عالی بود دردام آروم شد تونستم بیشتر ورزش کنم دیگه اخراش به نه سانت که رسیدم دکتر اومد بالاسرم معاینه کردن ساعت هشت اینا بود فول شده بودم یه دوز دیگه بی حسی زدن همون اتاق LDRآماده کردن دکتر گف دردات ک شروع شد سرتو ببر توی قفسه سینه زور بزن آروم شد نفس عمیق بکش دیگ اخراش ماما بالای سرم شکمم فشار میداد برش ام خوردم دیگ ساعت ۸:۳۵ دقیقه شب بدنیا اومد دکتر وقتی کشید بیرون بچرو خیلی راحت شدم یه حس عجیبی بود ولی واقعا وقتی بدنیا اومد گذاشتنش بغلم همه چی یادم رفت اینقدر ک شیرین بود بعد دیگ بخیه اینارو زدن یکساعت اینجوریا توی همون اتاق LDRبودم بچرو تمیز کردن لباس تنش کردن باید دستشویی میرفتم که ببرنم بخش یکساعت بعد باز اومدن چک کردن همه چیز بعد بردنم بخش بیمارستان آرام کرج زایمان کردم خیلی راضی بودم از بخش زایمان از ماما پرستار همه خیلی خوش برخورد خوب بودن دکترمم مریم آقایی بود بعد یچیز دیگه مایعات خیلی میگفتن مصرف کن من چند تا آبمیوه همراهم داشتم خرما مغزیجات بهم گفتن شربت زعفران غلیظم خوبه استفاده کنی

اینم پسر اخموی ما آقا مهراد🩵
مامان زینب جون😍👶🏻 مامان زینب جون😍👶🏻 ۷ ماهگی
#تجربه زایمان پارت سوم

ساعت ۱۰ بدون درد بستری کردن،دردام خیلی کم بود هر ۱۰ دقیقه در حد چند ثانیه قابل تحمل میگرفت
ساعت‌11 گفتن اینطوری نمیشه باید آمپول فشار بزنیم بعد آمپول فشار یکم دردام شدت گرفت ولی همونم با نفس عمیق کنترل میکردم اون لحظه هایی هم که درد نداشتم روی توپ ورزش میکردم مامانم گذاشتن داخل و با روغن کمرمو ماساژ میداد
شد ساعت ۱۰ دقیقه به ۱ عصر دکتر و ماما اومدن بالا سرم معاینه کردن گفتن شدی سه سانت و خیلی خوب پیش رفتی اگ همینطوری ادامه بدی عصری زایمان میکنی
دکتر گفت کیسه آبمو پاره کنن،ماما پاره کرد که دیدن بلههههه
دخترم پی پی کرده💩😂🤦‍♀️
گفتن باید اورژانسی سز بشم، ماما اومد بهم سوند زد یه کوجول موقع زد درد کرد خیلی کم .بعد گذاشتن رو ویلچر و بردن اتاق عمل
دکتر بیشهوشی امپولی بی حسی رو زد اینم یه کوچولو موقع زدن درد کرد باید خودتونو شل کنید من هی سفت میکردم چون میترسیدم بعد یهو پاهام گرم شد گفتن پاتو تکون بده ولی نمیتونستم.پرده جلو رو کشیدن و عمل رو شروع کردن
و ساعت ۱ و نیم صدای دخترمو شنیدم 😍دخترم ۴۱هفته و ۶ روز ساعت ۱ونیم بدنیا اومد. آورنش صورتشو زدن به صورتم اون نرمی رو هیچ وقت فراموش نمیکنم بهترین حس دنیا بود 😍
انشاللههرکی نی نی میخواد خدا زودی دامنشو سبز کنه

ادامه پارت بعدی....
مامان نخود🩵 مامان نخود🩵 ۱ ماهگی
سلام دوستان
از زایمانم اومدم بگم ((پارت یک))
۱۹ مهر ۱۴۰۳ ساعت ۵:۳۰ صبح رفتم بیمارستان که بستری بشم چون ۴۰هفته و ۲ روز بودم ولی دهانه رحمم هنوز باز نشده بود دکتر گفته بود که دیگه برم بستری بشم اینم بگم دو روز قبل باز اومدم بیمارستان چون درد کشاله ران داشتم دل درد و کمر درد اینا روز دوم که رفتم ترشح خونی داشتم ولی گفتن بخاطر معاینه بوده و بستری نکردن دیگ قرار بر این شد که حتما ۱۹ مهر بستری شم دیگ لباسامو عوض کردم و رفتم اتاق LDR اونجا معاینه کردن دهانه رحمم گفتن نیم سانت واسم سرم اینا زدن یه آمپول زدن داخلش که فک میکنم کمک میکرد دردا شروع شه دیگه ماما یه سری ورزش‌ها بهم داد معاینه تحریکی کردن دائم وضعیت بچه چک میکردن nstمیگرفتن دیگ دردام بیشتر شده بود تا دو سانت مثل درد پریودی بود قابل تحمل بود برام دیگ دردا بیشتر بیشتر شد ساعت یازده ظهر اینجوریا به سه سانت رسیده بودم کیسه ابم پاره کردن دیگه رفتم جکوزی خیلی خیلی کمک بود دردامو آروم میکرد دو تا یکساعت ونیم از جکوزی استفاده کردم گفته بودم برام اپیدورال استفاده کنن
مامان مهیار مامان مهیار ۱۰ ماهگی
تجربه زایمان ۲
دیگه دردا داشت شدید می‌شد بهترین چیز تو این موقعیت ماما خصوصی بود حتما بگیرین من و می‌برد تو دسشویی زیر آب گرم میومد کارمو با روغن ماساژ میداد منم هی ورزش میکردم تا درد شرو می‌شد داد میزنم خانم بمانی(اسم مامام ) اونم می‌فهمد میومد کمرم ماساژ میداد منم فقط نفس عمش میکشیدم گریه و اینا خبری نبود
تا دردام شروع می‌شد میگفتم آمپول اپیدورال بزنین میگفتن زوده
دیگه ساعت شد ۷ معاینه کردن من میگفتم خوبه چیشد چند سانته هی به من میگفتن آره خوبی ک ۵ سانت شده عالی داره پیش میره میرفتن اونور باهم حرف میزدن
قرار شد یه استراحت بهم بدن دوباره شروع کنن تا آمپول فشار قطع شد و مسکن زدن من دردام بیشتر شد دیگه اینجا جیغ میزدم اومدن معاینه کردن میگفت زور بزن از درد دست مامامو فشار می‌دادم اونم میگفت آروم باش چیزی نیست که بازم گفتن خبری نیست
دوباره رو تخت شروع به ورزش کردم فاصله بین دردا از خستگی زیاد چشام بسته می‌شد خواب دو سه دقیقه ای میرفتم تا درد میومد می‌پریدم بالا
تا ساعت شد ۱۰ اومدن معاینه کردن دیگه سر بچه بالا بود نمی افتاد تو لگن رفتن زنگ دکتر زدن دکتر گفت ۲ ساعت دیگه میام برا سزارین