خانما اگه کسی تجربه مشابه داره ممنون میشم کمکم کنه تا خودم برم تراپی
همسرم از وقتی زایمان کردم بیشتر به سمت رفیق بازی کشیده شده
هر شب تحت هر شرایطی باید بره پیش دوستاش
اکثرا مشروب میخورن
مثلا روزی حداقل ۳ ۴ ساعت پیش اوناست
بعد برای منو بچم اصلا وقتی نمیذاره
ماشینمونم فروختیم اصلا بیرون و تفریح نمی‌بره
از اول کل بار مسئولیت بچه با من بوده صبح تا شب ، شب تا صب با بچه تنها بودم فشار روحی و جسمی دیوونم کرده
خانوادشم آدمای دخالت گری هستن ازشون ضربه زیاد خوردم که کلا گذاشتمشون کنار
اوایل با همسرم بحث میکردم که این چه رفتاریه که اونم عصبی میشد چیزی میشکست یا داد میزد که دخترم وحشت زده میشد
منم بخاطر دخترم دیگه بحث نمیکنم
حالا که اینجا مشکلمو نوشتم تازه متوجه شدم حادتر از چیزیه که فکرشو میکردم
منی که زایمان کرده بودم لازم داشتم شوهرم بیشتر کنارم باشه یار باشه از همون اول رفت پی کار خودش و پیچوندن
اینم بگم وقتی دیدم برام وقتی نمیذاره ازش سرد شدم ازش بدم اومده اصلا نمیتونم دیگه از ته دل بهش محبت کنم

۷ پاسخ

عزیزم خیلی ناراحت شدم صدرصد برو مشاوره واقعا مشکل حاد هستش
چی بگم چه نظری بدم خانوادش ک تعطیل دعوا میگیری ک بچه میترسه
راهی نمونده حداقل روانشناس خانواده درس خونده صدتا چیز بلده یادت بده

عزیزم میدونم شرایط خیلی بدی داری منم ی مدت اینقدحالم بدبود ک مدام گریه میکردم
ولی نشستم منطقی باهمسرم صحبت کردم ینی کار ب جایی رسیده بود ک جلوخودم خاهرش بهش زنگ زد گفت زنت چنینه چنانه بعد اونم غیرمستقیم گفت زندگی خودمه منم بهش پیام دادم ک حدخودتوبدون و اینا
خلاصه قانعش کن ک از زندگیتون هیچی ب خانوادش نگه اینطوری دخالتا کمترمیشه
دوم اینکه سعی کن زیاد بهش محبت کنی اصلا غرنزن و دعوا راه ننداز ک صد درصد نتیجه عکس میگیری
مثلا بگو بچه دلش برای باباش تنگ شده دلش بازی میخواد از این حرفا
بعد بزار پیشش برو دوش بگیر یا کارای دیگ
ینی خودت همه مسولیتارو تنهایی ب دوش نکش چون اون عادت میکنه
مستقیم بهش بگو الان میخوام برم حموم یا ارایشگاه یا حتی نیاز دارم یکم تنهایی قدم بزنم لطفا یکم پیش بچه بمون
و اینک هیچوقت ب خانوادش بی احترامی نکن و مستقیم بدنگو فقط هرنقدی داری مودبانه بگو و منطقی
دراخرم سعی کن از ی مشاور خوب کمک بگیری
امیدوارم ارامش و عشق ب خونتون برگرده💙

قربونت میدونم اوضاع روحیت بعد زایمان بد شده نمیگم میفهمم چون تو جایگاه تو نیستم شاید سخت باشهولی باید با محبت و انرژی مثبت به سمت خودت بکشی

دختر عموم شوهرش همین بود رفت شکایت کرد بچه ها رو هم دادش
۱ ۲ روز نبود شوهرش به گوه خوردن افتاده
هرشب بیرون بود

هییییی خواهر همدریدم

مقصر احتمالا همین مشروبه .😔

ببین شوهرمنم همینه حالا هرشب نیس بعضی وقتاست مرتب ز بزن غر بزن بیاد
البته شوهرم وقت
میزاره واسه دخترمون
باش بازی میکنه من کارامو کنم
یا میبره بیرون

سوال های مرتبط

مامان آیین مامان آیین ۱۵ ماهگی
میخوام بازم مثل همیشه درد دل کنم
من دوره بارداری وحشتناکی داشتم،علاوه بر اون از خونه ای که داخلش زندگی میکردیم میترسیدم و چون همیشه تنها بودم این ترس ده برابر میشد،همش فکر میکردم خونه پر از جن هست ،که قبل زایمانم کوچ کردیم
جدای از اون وقتی آیین به دنیا امد کولیک شدید داشت تا چهار ماهگی منم تو شهر غریب تنها بودم
به هر حال افسردگی شدید گرفتم و بسیار هم عصبی شدم
خیلی خیلی عصبی
گاهی واقعا کنترل خودمو از دست میدم
تا حالا کوچکترین آسیبی به آیین نزدم ولی خب خیلی عصبی میشم وقتی بی قراره یا بی خوابه یا اذیت میکنه
از طرفی آیین اصلا منو نمیشناسه،وقتی میگن مامان کو اصلا به من نگاه نمیکنه،ده ساعت هم پیشم نباشه متوجه نمیشه و مدام همه اینو به روم میارن
همه حتی مادر و خواهر خودم همش میگن مهسا آیین تورو نمیشناسه
و من فکر میکنم به خاطر همین عصبانیتم هستش که از من بدش میاد
اصلا دوستم نداره
اصلا اصلا اصلا منو نمیشناسه و تحویل نمیگیره
و این بیشتر عصبی و هاراحت و افسرده م میکنه
حتی دیروز خواهرم میگه معلومه که نمیشناسه وقتی شیر بهش ندادی،در حالیکه تا هفت ماهکی شیر خورد،بعدش خشک شد اونم به خاطر یه فشار عصبی
تقصیر منم نبود
نمیدونم چکار کنم،دلم میخواد بمیرم راحت بشم
از طرفی به خاطر آیین رابطه م با همسرم افتضاح شده
نسیت به هم سرد و بی تفاوت شدیم
دوماهه هیچ رابطه ای بین ما نبوده
شوهرم از وقتی بی یی چکم مثبت شد حتی یک شب کنارم نخوابیده،اگر هم خوابیده گله کردم و ابراز ناراحتی کردم،خوابیده بعد وسط شب رفته پیش آیین خوابیده
واقعا خسته م
هر روز عوض این که حالم بهتر بشه بدتر میشم و هیچ کس هم مراعات نمیکنه حداقل زخم زبون بهم نزنن
مامان amirali مامان amirali ۱۰ ماهگی
سلام خدمت دوستاي گلم
من ميخواستم تجربمو در اختيارتون بزارم شايد به درد عزيزي بخوره البته كه #نسخه_زندگي هر كس #فرق داره و ما بايد با #سياست #تشخيصشون بديم من و همسري وقتي زندگيمونو شروع كرديم علاوه بر مشكلاي ريز و درشت كه البته قابل حل بودن يه مشكل بزرگ داشتيم 😔 اونم رفيق بازيه زياد همسرم بود
طوري كه سهم اونا از من توي زندگيه همسرم بيشتر بود حتي وقتي توي ماه عسل بوديم كه تنها مسافرت دو نفرمون بود ايشون چندبار عنوان كردن كه ايكاش دوستاش اينجا بودن،
وقتي هشت ماهه باردار بودم مسافرت خارج از كشور رفتن كه ١٥ روز طول كشيد و من همش ترس اينو داشتم كه نكنه دردم بگيره و وقتي نيست بچم به دنيا بياد
اين وسط هر راهي رو رفتم ازجمله قهر و غرغر ناراحتي و واسطه كردن خانواده ها كه #هر_كدوم به نوعي بين من و همسرم بيشتر #فاصله_مينداخت حتي مادرشوهرم گفت پسرم نميتونه از كسايي كه باهاشون بزرگ شده بگذره و پيش تو باشه ، اين وسط منم وقتي هر جا ميرفتم تنها بودم و اكثر زن و شوهرهاي جوون و كنار هم ميديدم افسرده تَر ميشدم
وقتي ديدم همسرم رو هيج جوري نميشه رام كرد و هيچ پشتوانه اي هم ندارم #تصميم گرفتم واسه فرار از تنهايي به #خودم #تكيه كنم #اول از همه از #خدا #كمك خواستم بعد ♥️