۲ پاسخ

یعنی داری هلاک میشی از بدن درد و بی خوابی ولی با این حال واسه اینکه لبخند و صدای اغو شو بشنوی بازم روتو میکنی طرفشو با خنده باهاش حرف میزنی و دلت غنج میره واسش

مادر بودن ینی حاضری خاطر تو چشم خودت بره ولی توپای بچت نه.....اتفاقا سر شب یاد لحظه زایمانم افتادم ک چقد قشنگ بود چقد لحظه قشنگیه ک بچه رو میارن میذارن رو سینت اون لحظه ای ک گریه میکته دارن لباس میپوشونن چقد خوبه این لحظه اولین باری ک بهش شیر میدی چقد باعشق نگاش میکنی و دستشو میگیری قربون صدقه دستای کوچلوش میشی

سوال های مرتبط

مامان گل پسرم مامان گل پسرم ۳ ماهگی
تجربه زایمانم
قسمت نهم
این قسمت رو برای افراد استرسی توصیه نمیکنم. اتفاقی که برای من افتاد یک در میلیون بود شاید ....برای کسی انشالله پیش نیاد...

حس کردم دارن تکونم میدن. متوجه شدم که دارن بچمو درمیارن دعا میکردم برای دوستم که بچه دار نمیشه برای همه برای همه مادرها برای خودم برای شوهر بی مهرم
یه لحظه حس کردم یه چیزی از ته قفسه سینه ام کنده شده و من درد رو حس کردم یه درد خیلی سنگین انگار قلبم تیر کشید توی این موقعیت صدای گریه پسرمو شنیدم همه میگفتن وای چه تپله و خانم دکتر گفت انکار خودتی خیلی شبیه خودته ... آخرین چیزی که شنیدم همین بود و صدای دستگاه ساکشن

حس کردم قلبم داره مچاله میشه انگار با پتک کوبیدن توی قفسه سینه ام لبخندم ماسید رو لبم. دیدم فشار ‌خونم دار از روی مانیتور میاد پایین من داشتم همه چی رو میدیدم به زور نفسم بالا میومد فشارم شد ۸ بعد شد ۵ اصلا انگار بچه از یاد همه رفت بچمو بردن.. دکتر بیهوشی اومد یه آمپول زد محکم توی بازوم که هنوزم جاش کبوده یکی هم زدن توی رگم بهم گفت اگر بیهوش شدی نترس. خون از دست دادم چند دقیقه انگار دنیا ایستاد برام
مهمترین چیز این بود که بچم رو گریه کنون بردن 😢😢 نای ناله نداشتم. تا اینکه حس کردم از زیر یه عالمه آب اومدم بالا حدود ۱۵ دقیقه قلبم دچار آ ریتمی و‌شوک شده بود .....