۵ پاسخ

عزیزم به جای دکتر اعصاب حتما برو مشاوره
به قول خودت نیاز داری با یکی درد و دل کنی...یک که هم گوش شنوا باشه واست هم اینکه قضاوت بی جا نکنه و هم اینکه یه راهنمایی اصولی واست انجام بده

الهی خدا مادرشوهر بدو لعنت کنه منم دقیقن مثه توئم تمام کاراش رفتاراش حرفاش حرس درآوردناش دخالتاش همش تو ذهنم مرور میشه بااینکه عید فوت شده باز از یادم نمیره همش تو ذهنم مونده یهو قاط میزنم برا شوهرم ولی سر بچه هام خالی نمیکنم بیشتر طرف حسابم شوهرمه بااینکه شوهرم همیشه پشتم بوده ولی باز یهو تایچی میشه یادم میاد

عزیزم این بزرگترین ضربه به خودت وخانوادته اتفاقا بخاطر اونم که شده باید بهترین رفتارو بابچت وشوهری داشته باشه که اون بفهمه نمیتونه زندگیتو خراب کنه هدف اصلی اون همینه

قرص های اعصاب و روان رو نباید یهو قطع کنی...عوارض ش بدتره..و اینکه این قرص ها یک ماه بعد مصرف تازه تاثیرشونو میزارن

چرا عزیزم مگه چیکار میکنه که ازت متنفر میشه

سوال های مرتبط

مامان هامین مامان هامین ۲ سالگی
سلام مامانا ،یکم درد و دل داشتم
من مامان دوتا پسر کوچولم پسر کوچولوی من الان یک سال و ده ماهشه خیلی روزهای سختی رو گذروندم الان که بچه هام بزرگتر شدن خیلی خیلی بی حوصله و عصبی شدم ،احساس کم بودن میکنم به حال مادرهایی که یک بچه دارن غبطه میخورم ناشکری نمیکنم عاشق بچه هامم ولی خب همیشه تو جمع ها و جاهایی که میرم من نمیتونم به دوتاشون برسم هم خودم و هم بچه هام سردرگمیم
احساس میکنم صبر و همه آرامشم رو برای همیشه از دست دادم از اون دختر اروم و صبور و مهربون هیچی نمونده انقدر که پسر بزرگم کولیک داشت و رفلاکس پنهان و تا هفت ماه همش گریه بعدش هم که لج و اعصاب خوردی بعدش هم ناخواسته باردار شدم یه بارداری سخت و پر از استرس چند روز قبل از زایمانم یکی از نزدیکام فوت شد و ووووو خیلی داستانهایی که پسر دومم داشتم
خیلی قوی بودم یه تنه و دست تنها بچه هام رو تا اینجا رسوندم ولی الان دیگه بریدم خیلی خسته ام بیشتر بخاطر اینکه نمیتونم مادر همراه و خوشحالی برای پسرام باشم ناراحتم ،دعواشون میکنم خودم بیشتر از اونا گریه میکنم و داغون مییشم ولی نمیتونم رو اعصابم کنترل داشته باشم چند جلسه تراپی هم رفتم ولی بخدا وقت اونم‌نداشتم و اصلا بهتر نشدم
ترو خدا تا وقتی از ارامش اعصابتون مطمئن نشدین بچه دوم‌نیارین چون واقعا از دنیا و همه چیزای مورد علاقتون که دور میشید هیچ یه مادر افسرده هم میشین
مامان مسافرکچولوبهشت مامان مسافرکچولوبهشت ۲ سالگی
دلم خیلییییی گرفته اینقد که دوس دارم چشامو ببندم دیگه باز نکنم😔😔😔😔😔
کاش هیچوقت مهر نمیشد دو سال پیش واسه اومدن کوچولوم لحظه شماری میکردم زمانی به دنیا اومد باورم نمیشد دقیقا رور تولد خودم بود ۷/۱۵ مگه میشه اصلا باورم نمیشد تو ماشین که با همسرم از بیمارستان میومدیم خونه کلی پز تولدمون میدادم که پسرم با من تو یک روزه قراره تولدمون تو باغ جشن بگیریم هر سال ست لباس بپوشیم فلان فلان و کلی ذوق برا این اتفاق که خدا ناخواسته انجام داده بود😭😭😭😭
اما هیچوقت اون اتفاق نیوفتاد سال اول مریض بود الانم که اصلا نیست هیچوقت فکر نمیکردم وقتی به این روز نزدیک بشم دلم بخواد بمیرم😭😭😭
حالم اینقد بده که از هیچکس نمیتونم مخفی کنم ناخداگاه یهو انگار یکی آب سرد میریزه روم لرز میکنم
دارم نگاه میکنم به عکسی که پارسال روز تولدش گرفتن و چقد دعا کردم خوب بشه و الان فقط میتونم بگم خدایا راضی ام به رضات فقط آرومم کن خودت من از دست خودم کاری بر نمیاد 😭😭😭