۷ پاسخ

وای دختر منم نارس به دنیا اومد بعد دو روز به همسرم زنگ زدن گفتن باید از کمرش ی آزمایش بگیریم خودمون رسوندیم بیمارستان نذاشتم همون شبم انتقالش دادیم ی بیمارستان دیگه

خدا نگذره از این جور بی رحم ها
پسر منم برا زردی سه روز بستری بود ب هر بهونه ای بچمو میبردن ازش خون میگرفتن با سوند ازش آزمایش ادرار گرفتن کثافتا هنوزم یادم میوفته میخام بمیرم
باباش نذاشت بمونه روز سوم اومد مرخصش کرد اشغالا میگفتن بری باز میاریش نمیذاشتن مرخصش کنیم آوردمش خونه دستگاه گرفتم دوسه روزه بچم بدون آزمایش حالش خوب شد

اخی عزیزم چقد حالتو درک کردم بخدا...چونکه سر خودمم اومد دخترم نارس بود اب کمرشو گرفتن ببین مگه عفونتی چیزی داره خدا میدونه چی بروزم اومد اما خطرناک بود نباید بزور میگرفتی باید قشنگ پانسمان میکردن خ مراقب میخواست...اخ که هیچ وقت فراموش نمیکنم 20روز تو دستگاه بود

آره خواهر چرا این کار میکنن

اخه خداحفظش کنه واقعا سخته مخصوصا اگه تو بیمارستان بمونه خیلی اذیت میکنن

نوه پسری خاله شوهرم اولای ابان به دنیا اومد دور از جون بچه هاتون شیر میخورد بالا میورد بستریش کردن فایده نداشت اعزامش کردن اهواز امروز صبح معده اش رو عمل کردن فکر کنم ۱۵ روزش حتی نشده

منم دخترم عمل قلب باز شد پیرم کرد یکماه بیمارستان بودیم 😞😞

سوال های مرتبط

مامان کیارش مامان کیارش ۱۴ ماهگی
باورتون نمیشه...
هرچقدر خودمون بیشتر حستسیت نشون می دیم در بززگ کردن بچه ها جواب عکس می بینیم.
عینا می بینم یه دختر فامیل ما دوماه بعد من زایمان کرد هرچی خودمون تو این گروه راجبش نگرانی داریم اون نداره...
دیشب یه جا دعوت بودیم باهم از غذا سفره داد به پسر 6 ماهش،خودشم قلیون میکشه همش بچه رو پاهاش هی دود رو سر بچه،یک بار صورتش نشست و دستاش پاک نکرد تا زمانی که اونجا بود،دست هرکسی هم میدادش،یکی تو دهنش بوس میکرد یکی رو چشماشو..حتی یه صحنه دیدم تو دست یکی بود بچه داشت انگشت شصت اون نفر میخورد🥴
ها اینم بگم یه ساک هم حتی همراهش نبود برای بچش...
حالا من بگو انگار رفته بودم مسافرت حتی ملحفه برداشتم پهن کردم روی زمین بعد بچه گذاشتم روش،دست هیچکسی نمیدادم،مرتب دستاش پاک کردم،براش رفتم فرنی تازه همونحا درست کردم اونم تو ظروف خودش که از خونه برده بودم.آب جوشیده و اینا همه همرام بود.لباساش همونجا چون چند نفر در حد چند دقیقه ای بغلش کردن عوض کردم.
اما تفاوت بارزی که دیدم این من بودم کلی داروی ضد حساسیت ،پسرمم هی سرفه میکرد و آبریزش بینی و بسیار لاغر.
ولی بچه اون وسط اون همه دود اصلا حساسیت گفت نداره خیلی تپل و شادتر بود.

نمی دونم ولی آقامم اونحا بود گفت تو خودت کشتی برای این بچه اما بازم اینجوری اونوقت اون خانواده چ‌راحت بودن تو دعوتی و چقدرم ماشاالله بچشون سالم بود.( اینم بگم شاید این دومی یا سومی مهمونی من رفتم ولی از اون دختره پرسیدم گفت هر روز مهمونی می‌ره گفت شبا تا ساعت ۳ بامداد دورهمی دارن با زن های همسایش،گفتم بچه ات چی گفت اونم همونجا باهامه😐)
مامان آقا حامی💫 مامان آقا حامی💫 ۸ ماهگی
نمیدونم چرا این روزا همش یاد خاطرات روزای اولی که زایمان کرده بودم میفتم🥲 اون حجم کم خوابی ،درد،سردرگمی ،نگرانی عشق بی حد و اندازه به حامی واون همه تغییر شرابط،که همه چی با هم قاطی بود..و من واقعا مستاصل و گیج بودم..یادمه تو همون ماه اول بعد سزارین مامانم بهدزور فرستادنم استخر که یه کم از خونه بیرون بیام (لازمه خاطر نشان کنم که من ۳ماه اخر بارداریمو به خاطر سرکلاژ استراحت مطلق تو خونه بودم 🥲)
منم گیج و ویج و درحالی که شبش هم خواب درستی نداشتم رفتم استخر با لختی ترین مایوم در واقع دو تیکه ای بود که با یک بند بهم وصل شده بودو اولین چیزی بود که تو کشوم پیدا کرده بودم و برداشتم😵‍💫اینو به این خاطر میگم که من تو بارداریم ۳۰کیلو افزایش وزن داشتم و تقریبا از همه جهات ترک خورده بودم و شکمم هم خیلی بزرگ بود هنوز بعد ببینید چی پوشیده بودم🤦‍♀️ خلاصه که برای بهتر شدن روحیه رفته بودم استخر ..دونفر که فکر کردن حامله م تو سونا بهم گفتن حامله ای نیا اینجا برات خوب نیست،چندین نفر گفتن اخیی چققدر بدنت ترک خورده چراا اخه برو لیزر خوب بشه در عین اینکه احساس میکردم همه هم داشتن یه جوری خاصی بهم نگاه میکردن😪البته که قطعا اینجوری نبوده و هورمونا و افسردگی زایمان اوضاع رو برای مغزم پیچیده تر کرده بود،خلاصه بعد از یک ساعت شنای دست و ما شکسته با سینه هایی که ازشون شیر میچکید خودمو رسوندم رختکن و افسرده تر و خسته تر از همیشه برگشتم خونه🥲🥲
ازین خاطرات پس از زایمان زیاد دارم که نمیدونم چرا همشون این روزا به مغزم هجوم میارن🥲