۸ پاسخ

چقدر خوشگلم هسسس مبارکش باشه ‍فسقلی

چقدر خوش رنگه😍

ب لبه ش نمیگیره وایسه؟محکمه براتکیه گاه وایسادن

بچه من اصلا دوست نداشت

سلام عزیزم درخواستم میدی تازه اومدم گهواره😍

دختر من فقط یک‌ساعت موند بعد چسبید به توری من و نگاه می‌کرد گریه می‌کرد که بیاد بیرون

چند خریدی

عزیزم چقد بلدتر از قد بچه اس؟

سوال های مرتبط

مامان آیهان و ویهان مامان آیهان و ویهان ۸ ماهگی
پارت اخر

من با دکتر صحبت کردن حتی توان راه رفتن و حرف زدن هم نداشتم مثه ادمی بودم که در عرض سک هفته کل زندگیش زیر و زو شده دکتر برام توضیح داد که قل کوچیک ترم نتونسته ریه اش دستگاه و تحمل کنه و ریه اش خونریزی کرده و در اثر خونریزی ریه از بین رفته و من حتی نتونستم صورت ماه پسر کوچولوم و ببینم و سپردمش دست خدا و برای همیشه داغ ویهان کوچولوم رو دلمه ….
از وقتی تو شکمم بودن اسمشون و گذاشته بودم و صداشون میکردم
منو بردن nicu برای اولین بار میخواستم پاره تنم و ببینم وقتی دیدمش بند بند وجودم میخواست بغلش کنم انقدر کوچولو بود که باورم نمیشد همش خودمو مقصر میدونستم که نتونستم نی نی هام و تو دلم نگه دارم و آیهان من پسر کوچولوم که با وزن ۱۵۰۰ بدنیا اومده بود ۲۳ روز تو nicu بستری بود و واسه زندگی جنگید تا بشه همه ارزو و امید مامان و باباش اگر بخوام بگم که چقدرهرروز که پسرم بیمارستان بود چالش داشتم یا بگم چقدر ۲۳ روز با شکم که هفت لایه بریده شد حتی یه روز هم نخوابیدم همش بیمارستان بودم کنار پسر کوچولوم چقدر سخت بود اصلا تو کلام نمیگنجه فقط از خدا میخوام هیچ پدر و مادری و بچه اش امتحان نکنه و همه زایمان راحتی داشته باشن و بچه شون بغل بگیرن و لذتشو ببرن
الان هفت ماه میگذره من هنوز به خودم نیمدم روزی نبوده گریه نکنم و نشکنم دلم پر میکشه برای ویهانم ولی چه کنم که دست تقدیر و خواست خدا با دل من یکی نبود میدونم جای پسرم خیلی خوبه و سپردمش به خدایا بزرگم و اینو میدونم که حکمت خدا بالاتر از هرچیزیه ….
و هرروز خداروشکر میکنم که به من و همسرم رحم کرد و آیهانم بهم بخشید ما اندازه موهای سرمون نذر کردیم و هنوز بعد از هفت ماه دارم نذرایه پسرمو میدیم ……
از خدا میخوام خودش نگهداره همه نی نی ها باشه
مامان کارن مامان کارن ۶ ماهگی
خانما کسی بوده که شرایطش مثل من بوده باشه
من بارداری سختی داشتم اونم تو شهر غریب دور از خانواده، وهچنین زایمان خیلی سختی ام داشتم(طبیعی بود ولی خیلی عذاب کشیدم)
بعد زایمانم مامانم ی ماه موند خونمون تو اون مدت خیلی طول کشید تا سرپا بشم دو سه بار بخیه هام چرک کرد و اذیت شدم ولی چونکه مامان بود نسبتا خوب بود غذام حاضر بود استراحتم تا جایی که میشد میکرد
بگذریم از این که پسرم خیلی سر بیخوابیاش دیوونم کرد
ولی از وقتی که مامانم رفته تا به امروز اصلا نتونستم ی صبحونه یا ناهار بخورم فقط ی وعده شام میخورم هرکی می بینتم میگه چقدر لاغر شده( قبل بارداری ۷۲ کیلیو بودم الان شدم ۶۷ کیلو )
از بس که شب تا صبح پسرم برای شیر خوردن بیدار میشه خواب درستی ندارم تمام اعضای بدنمم درد میکنه و خیلی چیزای دیگه که نوشتنش کلی طول میکشه
خیلی دلم برا خودم میسوزه ،نمیدونم دوباره سرپا میشم یا ن ،این روزای سخت میگذره یا ن
اینم بگم که شوهرم ۶ صبح میره ۸ شب میاد در کل همه کارای پسرم و کارای خونه به عهده خودمه