تجربه زایمان
طبیعی
پارت1
۳۹هفته۶بودم ک دردی نداشتم گاهی دلم درد می‌گرفت مث درد پریودی ولی ن انقد درحد ۵ثانیه همه بهم میگفتن تا۴۲هفته جاداری بری اونجا همش معاینه ت میکنن اینا
از ی طرفم میگفتن هرچی بچه بمونه مدفوع شو میخوره🤮
ولی ب حرفشون نکردم زنگ زدم از دکترم پرسیدم گفتم
من دردی ندارم خانم دکتر تاریخ زایمانم رو زده ۶ابان فردامیشم ۴۰هفته چیکارکنم گفت ساعت ۱۲شب برو بیمارستان امپورفشار بهت میزنن دردات شروع میشه
بعد حرف خانم دکتر رفتم حمام دوش آب گرم گرفتم آرایش کردم راهی شدیم بریم سمت بیمارستان توراه خیلی گشنه شدم ب شوهرم گفتم بریم شام بخوریم بعد بریم بیمارستان جاتون خالی شام رو زدیم در بدن😋
بعد رفتیم دنبال خواهرم ک باهامون بیاد بیمارستان
نزدیک بیمارستان شدیم استرس منو گرفت همش گریه میکردم بیمارستانم نزدیک حرم بود از امام رضا خواستم خودش کمکم کنه
زایمان راحتی داشته باشم🥹🤲
و واقعانم همینجوری شدک میخواستم
و رسیدیم ب بیمارستان شوهرم رفت ماشین رو پارک کنه ما رفتیم داخل بیمارستان

۱ پاسخ

میشه بقیشو بگی اخه منم می خوام طبیعی عمل کنم خیلی استرس دارم

مقالات مرتبط

مراقبت‌های پس از زایمان سزارین
مراقبت‌های پس از زایمان سزارین
واکسن ب ث ژ
واکسن ب ث ژ در بدو تولد و علت ماندن جای واکسن
عوارض واکسن ب ث ژ
عوارض واکسن ب ث ژ (BCG) بعد از تزریق در کودکان
درد هنگام مدفوع بعد از زایمان
درد هنگام مدفوع بعد از زایمان و علت آن

سوال های مرتبط

مامان دیان😻 مامان دیان😻 ۳ ماهگی
سلام مامانا
من اومدم داستان زایمانم رو بگم
پارت 1
دو روز پیش ک قرار بود برم دکتر زنان واسه معاینه رفتم کاملا خوب بودم هیچ اذیتی نداشتم ی کوچولو علائم داشتم فقد رفتم دکتر معاینم کرد خیلی اذیت شدم انقد اذیتم کرد ک فقد نمیکردم معاینه اینقد سخت باشه انقد گریه کردم جیغ زدم ت معاینه های دیگر اذیت نشدم ول اون کشت منو یدفعم کرد
خلاصه معاینه کرد گف ت 3سانت باز شدی هنوز زوده برات برو ت خونه درداتو بکش برو بیمارستان تو بیمارستانم قرار بود همون دکتر زایمانم کنه گفتش ک حرکات بچه چطوره گفتم حس نکردم گف برو بیمارستان واسه نوار قلب رفتم بیمارستان نوار قلب گرفتن و کلی حس کردم حرکاتش رو بعداش اومدیم خونه چون گفت برو پیاده روی کن حموم کن اومدم کلی پیاده روی کردم حموم کردم تا شب شد تازه میخواست دردام شروع بشه تب گرفته بودم دردی میومد میرفت من ت خونه کلی درد کشیدم تصمیمم نبود ک اونروز برم بیمارستان چون اذیتی نداشتم شب ک اذیتام بیشتر شد مامانم گف وقتشه بریم بیمارستان چون اون دکتر و ت اون بیمارستان زیادی اذیت دادن منم تصمیم گرفتم برم بیمارستان ماکو ب راه افتادیم منم زیادی درد داشتم ی ساعت کشید بریم ک بیمارستان ساعت1شب رسیدیم بیمارستان رفتم اتاق زایمان تنهایی کسیو نزاشتن باهام بیاد حف بزنه با دکتر اصلا کف چته گفتم اذیت دارم س سانت باز شدم نوار قلب گرف معاینه کرد ولی اذیت نکشیدم زیاد ت معاینه مث دفعه قبل گف ت 3سانته باز شدی برات زوده برگرد گفتم من اذیتم زیاده از دور اومدم باز قبول نکرد گف چرا اینجا اومدی برو شوط یا برو ساعت8صب بیا نوار قلب رو گرفت
بقیه رو پارت دو میزارمم
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان نورا💕 مامان نورا💕 ۶ ماهگی
یادم رفت بگم😅 من این بیمارستان نمیخاسنم برم به زور شوهرم برد و گفت ب دلم افتاده بریم اینجا ک واقعا خداروشکررر میکنم ک رفتیم بیمارستان نزدیک دکتر گفت دو دور بند ناف محکم پیچیده بود دور گردن بچه و یه گره محکم هم خورده بود خدارو هزاران مرتبه شکر که رفتیم بیمارستان نزدیک
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان هاکان مامان هاکان روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمانم

پارت یک


خب سلام خانما من رو تاریخ پریودیم 11 ابان زایمانم بود و رو تاریخ ان تی 23 آبان خب من رفتم بيمارستانی که میخاستم زایمان کنم و پروندمو گرفتم برام تاریخ زایمان زد 11 ابان و فرستادم پیش دکتر بیمارستان من رفتم دکتر بیمارستان از من نه ان تی خواست و نه پرسید چند هفته ای من بهش گفتم یکم زیر دلم درد میگیره گفت چیز خاصی نیست و من اومدم خونه یهو گوشیم زنگ خورد از بیمارستان بود که گفتن دکتر برات آمپول بتامتازون 6 تا و دوتا هم فمولایف و سرم ثبت کرده برو بگیر و بزن منم گفتم باشه حتما دکتره چیزی میدونه خب ما داروها رو گرفتیم رفتیم همون بیمارستان پرسیدن چند هفته ای من 37 هفته 4 روز بودم خب بعدی که هفتمو گفتم خوده بیمارستان هم قبول نکرد بزنه برام و گفت برو جای دیگه خطرناکه اینا منو شوهرمم کل بیمارستان های شهرو رفتیم و میگفتن برو همون بیمارستان که ثبت کرده...
مامان رُز کوچولو🩷 مامان رُز کوچولو🩷 ۱ ماهگی
مستقیم رفتم بخش زایمان،از دردام گفتم و انقباضی ک کمو بیش داشتم تو شکمم،ماما اونجا گفت باید معاینت کنم،(قبل رفتنم ب بیمارستان ب مامانم زنگ زده بودم ک من درد دارم،دارم میرم بیمارستان،گوش ب زنگ باش،مامانم گفت باشه ولی نزار معاینه داخلی کنن تورو)بااینکه بیمارستان خصوصی بود،اما ماما تا منو دیدودردامو شنید گفت اول معاینه بعد ضربان قلب نینیو گوش بدیم ،ببینیم در چ حاله،،،من اولش مقاومت کردم ک معاینه نشم امابعدش گفتم بیخیال...
مشاهده ۶ پاسخ دیگر
مامان دلوین🧚🏻‍♀️ مامان دلوین🧚🏻‍♀️ ۷ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت اول
من از 34 هفته رحمم دو سانت باز بود هرکار میکردم بیشتر نمیشد چهار روز مونده بود ب تاریخ زایمانم همش میترسیدم دردام شروع نشه مجبور بشم با آمپول فشار زایمان کنم شب قبل زایمانم رابطه بدون جلوگیری داشتم نیم ساعت بعد رابطه حالم خوب بود هیچ دردی نداشتم بعدش دیدم دردای خیلی شدید میاد سراغم که هر پنج دقیقه یه بار میگیرن ول میکنن تا صبح خواب نرفتم شوهرم همش کمرمو ماساژ میداد آخرش خواب رفتم صبحش بیدار شدم دیدم دردام مث دیشب شدید نیست باز نا امید شدم گفتم اینام درد الکی بوده شوهرم میخاست بره بیرون بهش گفتم من ببره خونه مادرم یهو وسط راه بهش گفتم من ببر بیمارستان دیشب اینقد درد کشیدم شاید رحمم باز شده بیشتر رفتیم بیمارستان معاینه کردن گفتن نزدیک چهارسانتی برو چایی نبات بخور یکم راه برو زیاد خودت خسته نکن منم رفتم خونه مادرم چایی خوردم خاکشیر خوردم یکمم راه رفتم دیدم دردام باز مث دیشب شد شدیدتر میشدن هرچی راه میرفتم بعدش که خسته شدم ب مامانمو شوهرم گفتم بریم دیگه خسته شدم نمیتونم راه برم رفتم بیمارستان حدود یک ساعت منتظر موندم که ماما بیاد معاینه کنه تو اون مدتم همش راه میرفتم
مشاهده ۶ پاسخ دیگر
مامان 🍁ویانا🍁 مامان 🍁ویانا🍁 روزهای ابتدایی تولد
مامانا اگه میشه آب پاره نشه تا وقت زایمان،و وقته زایمان بشه بدون هیچ دردی و بدون علائم خطر ،باید چیکارکنیم؟ بریم بیمارستان بستری میکنن وقتی ۴۰هفته باشی؟
من ۳۸هفته ام ۱۲روز‌مونده به زایمانم یعنی ۳اذر ،اگه دردی نداشته باشم برم بیمارستان بستری میکنن؟
مشاهده ۸ پاسخ دیگر
مامان سلینا ♥️ مامان سلینا ♥️ ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی🥺😍
من ساعت ۳ شب دردام شروع شدخیلی شدید بود ولی طوری هم نبود که خابم ببره
دیگه تا ساعت ۶ صبح خابم نبرد هی مینشستم هی دراز می‌کشیدم😢بالاخره ۶ خابم برد تا ۷
ساعت ۷ از خواب پریدم با درد زیر دل و کمر درد شدید
خلاصه همسرم هی بیدار می‌شد می‌گفت بریم بیمارستان من می‌گفتم نه زوده دوباره میخابید😂 بعدش تا ساعت ۹ همش تو خونه راه رفتم تا جای که تونستم هم قر کمر رفتم یکی دو تا بشین پاشو رفتم ک درد شدیدی واژنم رو گرفت که بیخیال شدم😂 دیگه طاقتم تموم شد همسرمو بیدار کردم با گریه گفتم منو ببر بیمارستان بعد آماده شدیم به مامانم زنگ زدم گفتم من دارم میرم سمت بیمارستان توعم بیا مامانم بیچاره خیلی ترسیده بود🥺همش نگران زایمان من بود دیگه تا وقتی رفتیم ساعت ۱۰ شد اونجا هم ک رفتم دردام شدید بود اونا هم واسه ی معاینه خیلی معطل میکردن تا وقتی معاینه کردن ساعت ۱۱ شد گفتن دو سانتی😢گفتن برو خونه دوش بگیر راه برو دردات بیشتر شد بیا
منم دردام خیلی شدید بود 🥺🥺دیگه رفتیم خونه مامانم یه دوش گرفتم ی چیزی خوردم راه رفتم دردام خیلی شدید بود همش ب مامانم میگفتم بهم مسکن بده😭😭تا ساعت ۱ راه رفتم دوباره رفتیم بیمارستان گفتن ۴ سانتی برو بستری نمی‌کنیم
دیگه نرفتم
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان فسقلی مامان فسقلی ۲ ماهگی
سلام اینم از تجربه زایمان من
سوم مهر تاریخ زایمانم بود من هیچ دردی نداشتم دوم مهر رفتم زایشگاه معایه تحریکی شدم فقط همون لحظه درد داشت و تموم شد ساعت ۶ عصر بود ک پیاده روی رو شروع کردم یک ساعتی پیاده روی کردم بعد از اون انگاری دردام شروع میشد هر ربع ساعت یک بار میگرفت ولی شدید نبود شوهرم گفا بیا بریم بیرون با دوستامون ماهم رفتیم و شام خوردیم اونجا دیگه دردام شدید تر میشد ولی من تحمل میکردم و ب روی خودم نمی اوردم اومدیم خونه ب شوهرم گفتم درد دارم تا ساعت ۲ تحمل کردم ک لکه دیدم پاشدیم رفتیم بیمارستان اونجا هر ده دقیقه انقباض نشون میداد گفتن برو خونه صبح بیا برگشتیم من خوابیدم با هر بار درد بیدار میشدم خلاصه تا ساعت ۱۰ منو بستری کردن ساعت ۱ کیسه ابمو زدن تا ۵ درد کشیدم و در اخر سز اورژانسی،شدم 🫤
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان نورا مامان نورا ۱ ماهگی
بالاخره میخام تجربه زایمان طبیعی ک داشتم رو بزارم،من 7مهر ساعت 9,5شب بود ک یهو ترشح خونی و آبکی زیادی دیدم اون روز کل خونم رو تمیز و مرتب کرده بودم و شبم چند تا حرکت سجده رفتم تاریخ زایمانم ب آنتی 9مهر بود ،خلاصه دردی نداشتم و ب شوهرم زنگ زدم تا اومد و وسایل رو جمع کردیم و رسیدیم بیمارستان امام حسین تقریبا 10,5بود رفتم معاینه شدم 4سانت بودم و بستریم کردن
مشاهده ۶ پاسخ دیگر
مامان شاهان مامان شاهان ۶ ماهگی
زایمان طبیعی پارت دو😐
خلاصه که من زنگ زدم شوهرم اومد با مامانم و شوهرم ساعت 1۲ شب رفتیم بیمارستان همون شب بارون شدید گرفت رفتم بیمارستان مردم تهران معاینه شدم با معاینه ۳ سانت بستری شدم ماما پرسید چند وقته درد میکشی گفتم نمی‌دونم من رحمم درد نمیکنه کمرم ۲ ساعته درد می‌کنه ساعت ۳ شده بود بیمارستان رو گذاشتم روی سرم که گرسنمه😂
می‌گفت همه از درد مینالن تو از گرسنگی اونقد بیمارستان رو خندونده بودم که حد نداشت وسط درد ساعت ۴ صبح خوابم برد تا ساعت ۶😂😂
......!
مشاهده ۱۵ پاسخ دیگر
مامان دریا مامان دریا ۵ ماهگی
درد زایمان چند دقیقه یکبار ک گرفت بریم بیمارستان ؟
مشاهده ۵ پاسخ دیگر
مامان هانیل مامان هانیل ۱ ماهگی
بلند شدم رفتم دستشویی پد گذاشتم و به همسرم زنگ زدم و ساکم و مدارک رو جمع کردم ،رفتم‌حموم همسرم اومد،آماده شدم و 1عکس 3تایی هم گرفتیم و راهی بیمارستان شدیم،ما مسیرمون دور بود تا بیمارستان،مادر همسرم گفته بود نرید اون بیمارستان الان خیابونا شلوغه و ...ولی من چون پسرم همون بیمارستان به دنیا اومده بود و خاطره خوبی داشتم،دوست داشتم دخترم هم اونجا به دنیا بیاد،خوشحال و خندان تو راه میرفتیم،هیچ دردی نداشتم،رسیدیم و معاینه کردن من همچنان 1سانت بودم و کیسه آبم پاره شده بود،تلبته اینم بگم من باز 2لیوان دیگ از دمنوش گل گاوزبان و زعفران خوردم بعد رفتم بیمارستان
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان هانا مامان هانا ۲ ماهگی
تجربه زایمان 3
با امید زیاد اومدم خونه و ماما بهم گفت اگه میخای امشب یا فردا زایمان کنی همش برو زیر دوش آب گرم نوک سینه هاتو بمال و یکی بیاد قشنگ کمرت ماساژ بده و قر کمر برو، من همرو انجام می‌دادم ولی دردام غیر قابل تحمل بود و هروقت انقباضم می‌گرفت دستم و محکم گاز میگرفتم تا آروم بشم، ساعت 11شب ماما گفت اگه نمیتونی تحمل کنی برو بیمارستان خطرناکه، رفتم گفت 3سانتی و ما بستری نمیکنیم تا 4نشی،با خودم گفتم برم ی بیمارستان دیگه شاید اونجا بستری کردن در عرض 5دیقه ک توراه بودم ب اون بیمارستان رسیدم معاینه شدم گفتن 4سانتی ولی ما تا 6سانت بستری نمیکنیم😅💔از شانس بد من بخش زایمان خیلی شلوغ بود و دکتر وقت نداشت، خلاصه من تا 3صبح از درد مردم و زنده شدم تا برسم ب 6سانت ک بالاخره منو بستری کردن و گفتن زنگ بزن ماما بیاد و منو بردن بخش زایمان و نوار قلب وصل کردن گفتن بمون تا ماما بیاد
مشاهده ۸ پاسخ دیگر
مامان رایان و گیسو مامان رایان و گیسو روزهای ابتدایی تولد
سلام خانوما من زایمان کردم خودمم فک نمی‌کردم انقد زایمان راحتی داشته باشم ساعت یک و نیم شب درد شدید یهو پیچید توی دلم حس دستشویی داشتم ‌پاشدم رفتم دیدم یکم آب اومد ازم رفتم یه دوش گرفتم ساعت دو راه افتادیم بریم بیمارستان دردامم فاصلش به دقیقه یه بار اومد اونم شدید رسیدیم بیمارستان معاینه شدم که گفت هشت سانتی خودمم شوک شدم بعد یه دفعه حس دستشویی گرفتم اومد معاینه کرد گفت بچت داره میاد بردنم اتاق زایمان با یه زور بچه بدنیا اومد حتی وقت نشد دکترمم بیاد زایمان دومم بود اولین زایمانم خیلی وحشتناک بود ولی این یکی خداروشکر خیلی خیلی خوب بود
مشاهده ۳۳ پاسخ دیگر
مامان توت فرنگی 🍓 مامان توت فرنگی 🍓 ۲ ماهگی
تجربه ی زایمان
پارت اول

شب سه شنبه یعنی ۳ مهر بود که بچه خیلی خودشو صفت کرده بود و من نمیتونستم بخوابم شوهرم بهم گفتش که دراز بکش شاید از صفتی در بیاد ساعت ۷ صبح بودش که من ادرارم گرفت گلاب بروتون رفتم دستشویی اومدم دیدم شلوارم خیس شد دست زدم دیدم خیسه خیسه شوهرم رو صدا کردم زنک زدیم به دکترم گفتش بیاین پیشه من بعد به خواهرم زنگ زدم گفتش که من بچه هارو دارم صبحانه میدم بفرستمشون مدرسه وسیله هارو آماده کنم بعد بیا بریم مطب دکتر من شبش رفته بودم حمام صبح دیگه نرفتم یه چیزی خوردم حاضر شدیم رفتیم دم خونه ی خواهرم ، خواهرم رو برداشتیم رفتیم طرف دکتر
دکتر معاینه م کرد گفتش که ۲ سانت بازی برو بیمارستان رفتیم بیمارستان بعد من و بستری کردن من اصلا درد نداشتم حالم خیلی خوب بود بعدش اومدن دوباره معاینه کردن گفت همون دو سا‌نتی بعدش روی اون بعدش روی اون توپا نشستم و یوگا با توپ انجام دادم 😅 اومد دوباره معاینه کرد گفت ۳ سانتی اون موقع ساعت ۷ بود با خواهرم حرف زدیم و اینا با هم گفتیم خندیدیم اینا شد ساعت ۱۰ بودش که دکتر اومد گفتش که دردی نداری گفتم نه داخل سرمم آمپول زد بعدش رفت ساعت ۱۱ بودش که من درد داشتم ولی قابل تحمل بود
ساعت ۱۱ و نیم بودش که داد میزدم یعنی انقدر درد داشتم دکتر اومد معاینه کرد گفتش که ۱۰ سانت شدی دکتر گفت زور بزن زور بزن ولی من همون موقع دردم آروم شد😂😂 دکتر گفت چرا زور نمیز
نی گفتم که درد دیگه ندارم گفتش که الان درد داشتی که گفتم نمیدونم درد دیگه ندارم دکترم همونجا وایستاد دوباره ۵ دیقه دیگه دردم گرفت گفتم درد دارم دکترم گفت زور بزن زور بزن من تا تونستم زور زدم خواهرم م بقلم بود
مشاهده ۸ پاسخ دیگر