۶ پاسخ

مبارک باشه عزیزم

سلام به مامانای گل منم قند بارداریم ۱۱۴ بعد الان ۳۶ هفته ۱ روزمه زایمانم سزارین امکان داره منم زود زایمان کنم

منم سینه ها خیلی عفونت میکرد قبل بارداری

سلام خانم های عزیز من دوهفته میشه زایمان کردم ۳۷ هفته بودم سزارین شودم بچم مشکل تنفسی داشت شش روز بستری بود الان شیرم هم خشک شودم یک چشمش عفونت و اشک میکنه خطرناک که نیست به نظرتون

۳۹ هفته و ۶ روز همون ۴۰ هفته هست دیگه😅

منم دکتر گفت 39هفته بیاید بستری بشی

سوال های مرتبط

مامان میران💙(: مامان میران💙(: ۹ ماهگی
مامان گندم🧚‍♀️👼 مامان گندم🧚‍♀️👼 ۴ ماهگی
مرخص شدم و شد شنبه ۹ تیر آقا ما ۷ صبح رفتیم بیمارستان شوهرم کارای بستری رو انجام داد و پرونده تشکیل داد منو بستری کردن خلاصه تا کارام انجام شد ساعت شد ۱۰ صبح بهم امپول فشار زدن نیم ساعت بعدش دردام شروع شد هی می‌گرفت ول میکرد دستگاه گذاشته بودن واسه چک کردن انقباض هام و قلب بچه خلاصه درد داشتم تا ساعت شد ۵ عصر سِرُم رو قطع کردن دکتر گفت یه سرم معمولی بزنید بهش تا بلند شه ورزش کنه وقتی سرم قطع کردن دردام هم قطع شد چون هنوز وقتش نبود یه یک ساعتی من ورزش کردم باز برام سرم فشار شروع کردن باز نیم ساعت بعدش دردام شروع شد تا ۱۲ شب چند بار هم معاینه کردن ۲سانت بودم و سر بچه پایین نیومده بود گذشت ساعت شد ۱۲ شب سرم رو قطع کردن باز دردام قطع شد گفتن بخواب باز صبح سرم رو شروع کنیم خلاصه گفتن میخای خانواده ات رو ببینی میتونی بری رفتم پشت در مامانم بود با شوهرم دیدمشون یکم باهاشون حرف زدم رفتم خوابیدم شد یکشنبه ساعت صبح باز سرم فشار رو شروع کردن باز دردام شروع شد ساعت ۹ قطع کردن دردام قطع بلند شدم ورزش کردم واینا اینم بگم از رو شنبه من چیزی نخوردم نمیزاشتن چیزی بخورم فقط اب خلاصه دکتر اومد معاینه کرد دیدن همون ۲سانته پیشرفت نداشتم دکتر گفت اینجوری نمیشه واسه بچه خطرناکه ضربان قلب هم نامنظمه گفت میخام کیسه آب رو بزنم خلاصه کیسه آب رو پاره کرد یکم درد داشت باز گفت سرم فشار رو شروع کنید باز شروع کردن تا اینجا ۴ تا امپول فشار بهم زدن وقتی زدن دیگه رو بدنم جواب نمی‌داد ساعت ۱۰ونیم بود دردام شروع شد دردای واقعی خلاصه ساعت شد ۱ ظهر دردام بیشتر شد معاینه کردن شده بودم ۳سانت گفتن بلند شو ورزش کن و اینا تا باز امپول فشار شروع کنیم
مامان آوین🩷 مامان آوین🩷 ۳ ماهگی
سلام مامان های عزیز..درسته یکم دیره ولی تازه یادم اومد ک تجربه زایمانم رو نگفتم..و الان اومدم بگم.
من چون همسرم روزا سرکاره فقط شبا می‌تونستم برم بیمارستان واسه ان اس تی .چون هفته ام هم بالا بود دیگه هفته آخر بودم چند شب در نیون میرفتم بیمارستان چک بشم و همیشه میگفتن هنوز وقت داری بستری نمیکردن .در ضمن میخواستم طبیعی زایمان کنم..دیگه ی روز خودم صبح رفتم چک بشم ک ی دفعه گفت باید بستری بشی حرکاتش کم شده.منم ۴۰هفته و ۳روزم بود..۲۴مرداد ساعت ۱و نیم ظهر بستری شدم و همسرم و خانواده هامون هم اومدن..معاینه ک شدم ۱فینگر و نیم باز بودم دیگه سرم زدن و آمپول فشار اما تا عصری من هیچ دردم نگرفت .نزدیکی عصر بود ک دکتر اومد کیسه آبمو پاره کرد ک خیلی درد داشت ..دیگه بعداز اون یواش یواش درام شروع شد و آمپول فشار رو بیشتر کردن ..رفته رفته دردام زیاد میشد اما زیاد پیشرفت نمی‌کردم..تند تند معاینه میکردم ک واقعا اذیت میشدم..تا آخر شب ب زور ۴سانت شدم دیگه چون هم تختیم داشت زایمان میکرد و خیلی حالش بود منو جاذبه جا کردن ی اتاق دیگه .اونجا هم تا صبح درد کشیدم و آخرش شدم ۶سانت..نوار قلب هم مدام میگرفتن .ساعت ۶صبح دوباره چک شدم و دیدن پیشرفت نمیکنم بچه نمیتونست بیاد تو لگن و ضربانس هم ثابت شده بود نمیشد بیشتر از اون منتظر بمونن .دکتر اومد گفت آمادش کنید واسه سزارین ..منم استرس داشتم و درد هم داشتم ک چند لحظه یه بار می‌گرفت .حتی تو اتاق عمل هم دردام رو داشتم .و بالاخره ساعت ۷صبح روز ۲۵مرداد منو سزارین کردن و دخترم ب دنیا اومد.وقتی صدای گریشو شنیدم انگار دنیا رو بهم دادن ...