عزیزم من بارداری بدی داشتم تا ماه هشت حالت تهوع .خونریزی تو بارداری و نهایتا هفته ۳۵ کیسه آبم ترکید و اعزام شدم مرکز استان چون بیمارستان خودمون دستگاه نداشت . ده ساعت منو با کیسه بی آب بچه تو بیمارستان تنها گذاشتن که طبیعی بزام آمپول فشارم زدن از بس آب کم شد بچه حرکت نداشت آخرم پرستاران فریاد میزدن بچه اون خانم داره میمیره زود بره اتاق عمل تو فکر کن ساعت ۳ شب من سز اورژانسی شدم با تمام وجودم از خدا کمک میخواستم و گریه میکردم بچه مو سالم بهم بده چیزیش نشه . وقتی بچه م به سلامت به دنیا آمد بعدش خیلی سختی کشیدم شهر غریب دست تنها با یه بچه ریز ۲ کیلو که دستگاه بود شیر نداشتم میرفتم از زنای دیگه شیر میگرفتم . آمدم خونه بعد ۱۵ روز مامانم که حتی سه بچه بزرگ داره میترسید بچمو بغل بگیره مجبور شدم تمام کارارو خودم انجام بدم با عشق با لذت میدونی چرا چون یه لحظه دیر تر بچه م بیرون میاوردن معلوم نبود چی میشد برعکس همه که افسردگی گرفتن من بچمو خیلی دوست دارم خیلی شادم با این که نق میزنه مریض میشه و گریه میکنه ولی همش اون دوران و یادم میاد گلم میدونم خسته ای ولی شکر کن که خدا این بچه سالمون بهت داده سخته ولی تموم میشه این روزا لذت ببر الان میتونی بچتو ببوسی بزرگ بشه دیگه کنار ما نمیان میرن پیش دوستاشون . از این چند سال لذت ببر همین تا بعداً حسرت نخوری
عزیزم
کاملا درکت میکنم
حتما از مشاور کمک بگیر
باور کن تو تنها نیستی
همه ما این حس رو تجربه میکنیم
منم همینم حس میکنم هیچ چیز از روزای خوب دخترمو حس نمیکنم ذوق نمیکنم دختر من فوق العاده بچه سختی بود از ۳روزگیش من هزارتا دکتر و بیمارستان رفتم تاالان که چهارماهشه همه چی داشت کولیک افتضاح رفلاکس پنهان کلا بچه ایم هست که مدام غر میزنه و نمیتونی ثانیه ای تنهاش بزاری باید همش در خدمتش باشی حتی در خدمتشم باشی کامل گریه میکنه نمیدونم منم حس میکنم تو یه باتلاق گیر کردم هی دارم غرق تر میشم گاهی اوقات میگم کاش کسی بود که مثل خودم ازش مراقبت کنه اونوقت حتی مرگ هم برام لذت بخش بود
مردا ک خری بیش تیستن من امشب باگاوم دعوام شد سر بچم داد زدم خدا ازش نگدره ایشالله بره بجهنم
چطوری تو خانم گلی؟ بهتری؟ منم همین حس و حال رو دارم
عزیزم منی ک ۱ سال گذشته هنوز خستم
حتی نمیخوام صب شه
واقعا اصلا هیچی دست خودت نیست ن خواب ن بیداری ن خورد خوراکیت هیچی
منم خستم از بچه داری🫤🤣
ولی کاریش نمیشه کرد این فسقلی هاهم بزرگ میشن
عزیزم همه ما که مادریم همینطوریم بعضی وقت ها خسته میشیم میفهمم چی میگی ولی هوا هم سرده آدم والا میترسه بچه سرما بخوره وگرنه ی مسافرت میرفت برو ی مشاور تنها نمون آدم وقتی مادر میشه همه چیش تغییر میکنه از بدنت بگیر درداش تا رفتار خودت همه چی نگران نباش بزرگتر میشن خوب میشن فقط باید بگذرونیم کاری نمیشه کرد دیگه مادر بودن ی مسعولیت بزرگ باید پاش وایستیم دیگه سخته خیلی ولی چه میشه کرد
چقد حرفای دلمو زدی فک میکردم تنهام ولی انگاراینجوری نیست 😤😤😔😔
ای خواهر منکه دوتا دارم چی بگم بچه اولم اذیت میکنه شدید میاد رو پام میخوابه این یکیم تو بغلم شیر میخوره گریه میکنه نمیزاره بچه رو بردارم تو عذابم خواب و شوهرداری ک کلا تعطیل اعصاب و روانم نمیکشه دیگه
منم همینم داغون😢
شما آمادگی مادر شدن رو نداشتی ببخشید احتمالا مسئولیت پذیر هم نبودی ونازدونه و تی تیش مامانی بودین برای همین طبیعیه که سخته برات باید باور هاتو عوض کنی و زندگی رو سخت نگیری حتما نباید خونه همیشه تمیز باشه غذا سر ساعت آماده باشه سعی کن از بچه داری لذت ببری باهاش بازی کنی بعدها دلت برای این روزاش تنگ میشه و حتما از دوست و همسایه ای کمک بگیر تو بچه داری یا میتونی بچتو بذاری توی تاب یا گهواره یا تشک بازی و خودت به کارات برسی حموم بری دراز بکشی هر بچه ای یه قلقی داره این وضعیت شما از ناآگاهی و بلد نبودن بچه داریه سعی کن چند تا دوره آموزشی شرکت کنی آموزش های رایگان اینستا رو ببینی از دکتر بپرسی از مادر های با تجربه اطرافت و یه لیست از مشکلاتت و مشکلات بچت تهیه کن و برای هر کدوم دوتا راهکار بنویس و حتما از همسرت هم کمک بخواه تا همکاری کنه و مسئولیت پدریشو انجام بده
عزیزم این حس تا چهار یا پنج ماهگی هس منم مث تو بودم میرفتم دسشویی بیشتز میموندم ک استراحت کرده باشم ولی میگذره الان پسرم تموم زندگیمه
بیامنم ببد هرجارفتی فقط
عزیزم کم نیار مادر بودن همینه منم سر بچه اولم مثل تو فکر میکردم
احساس میکردم دستامو ازپشت بستن
ولی باید خودتو بزنی به بیخیالی
من سر این بچه دومی بااین که به تو دوتا بچه جوابگو هستم خودمو زدم. به بیخیالی دیگه خیلی چیزا واسم مهم نیس خیلی راحتم
بایدناشکری نکنیم یه بار آدم سراغش به بیمارستان کودکان میوفته میفهمه چ نعمتی هایی داریم که بی خبریم
عزیزم حتما شده نصف روز بچتو پیش کسی بذار استراحت کن یا هفته ای ی بار بذارش ی کافه تنها برو سعی کن خوابت تنظیم باشه بیشتر بیخوابی ادمو اذیت میکنه تا میتونی کمک بگیر با دوستات بیشتر وقت بگذرون من ی مشاور خوب میشناسم هم قیمتش خوبه هم تلفنی حتما سعی کن شده نیم ساعت تو خونه ورزش کن برای کار خونه کمکی بگیر هرچند وقت هفته ای ی روز غذا از بیرون بگیر حتی شده ی ساندویج تا میتونی به خودت حال بده اهنگ شاد گوش کن و بازم تا میتونی کمک بگیر تنهایی خیلی سخته از این شرایط بیرون اومدن یهو به خودت میای میبینی بچت بزرگ شده و تو هیچی نفهمیدی
عزیزم من که دوقلو دارم با سن کم ودست تنها چی بگم...حرف دل منو زدی من خیلی وقتا از خستگی به خودکشی ام فکر میکنم دلم نمیخاد ناسکری کنم ولی حتی گاهی پشیمون میشم
گلم کسی کمکت نمیکنه یکم استراحت کنی؟
عزیزم فکر میکنم درگیره افسردگی شدی
اگع میتونی یه سفر برو حال و هوات عوض میشه
وای من دیگه ازهمه بدتر،توبارداری نبایدرابطه داشته باشم وکلا استراحت مطلق بودم زایمان طبیعی وسختی داشتم،الانم بخیه هام باز شدن،پسرم رفلاکس داره همش اذیت میکنه شبا تاصب بیدارع😭😭😭منم خستممممم
چقدر تک تک جملاتتو با پوست و گوشت استخوونم درک کردم من همش میگم کاش یکی بهمون قبل بارداری میگفت چقدر مادر بودن سخته کاش یکی میگفت باید موقع زایمان دیگه با خود قبلیت برای همیشه خداحافظی کنی من دلم لک زده برای خود قبلیم😭برای روزایی که برای خودم وقت میزاشتم استراحت میکردم دراز میکشیدم دستشویی میرفتم بدون فکر و دغدغه تنها مسئولیتم کارای خونه و غذا بود
بخدا همه اینطوریم منم میگم کاشکی بزاره یک ساعت خوب بخوابم 😭
حتما برو پیش مشاور،سخته درست ولی باید خودت اول آروم باشی تا بتونی به بچه هم آرامش بدی،بچه ها حال بد خوب میفهمن
فکر کنم من با این بیخوابی و بچه داری از ۲۳ روزگی بچه سرکار هم میرم😐
برو پیش مشاوره حتی شده دو جلسه خوب میشی
۶ ماه اول فاجعه ست
بعدش بهتر میشه کم کم
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.