پارت اول تجربه زایمان من🙂
من سیو پنج هفته بودم درد داشتم رفتم پیش دکترم و بهش گفتم گفت زوده واست برام امپول ریه و پرژسزتون نوشت و گفت اینارو بزن اگه درد نداشتی دیگه دو هفته دیگع بیا تا نامه سزارینتو بدم اگه درد گرفتی همون موقعه برو ییمارستان بگو بیمار منی تازنگم بزنن میام واسه زایمانت منم دیگه خیالم راحت شد
بعد امپولا رو کهزدم دیکه از درد خبری نشد و رفتم دکتر واسم نامهداد واسه ۸تیر پنج صبح
بعد پنج تیر دوشنبه بود ساعت ۶یا ۷ عصر بود اومدم بشینم رو مبل دیدم معقدم خیلی درد میکنه و انگار فشاره بهش و کشااه رانم و وازنمم خیلی تیز میکشید 🥺🥺یه حال بدی بهم دست داد بعد اون موقعه این برنامه رو داشتم ولی نمیدونستم چت دارع اصن نمیومدم توش
اون موقعه تو یک ژن بودم همون موقعه پیام گذاشتم تو یک زن بهم گفتن درده زایمانه برو بیمارستان منم مث سگ (دورازجون شماها) میترسیدم
شوهرمم خونه بود ولی اصن نمیتونستم بهش بگم درد دارم و گریممم داشت می‌گرفت

تصویر
۱ پاسخ

کدوم بیمارستان بودی عزیزم!؟

سوال های مرتبط

مامان ساحل مامان ساحل ۱۷ ماهگی
پارت پنج تجربه زایمان من
میخاستن معاینم کنن که بیینن موقعه زایمانم یا نه منم هم خجالت میکشیدم هم میترسیدم از معاینه
از بس میگفتن درد داره بهم گفتن لبلسامو عوض کنم عوض کردمو خوابیدم رو تخت معاینم کردن گفت دهانه رحمشش ۶سانته خیلی درد نداشت قابل تحمل بود همون موقعه زنگ زدن دکترمو ازم ان سی تی گرفتن دکترم گفت بستریش کنید الان خودمو میرسونم اومدن سوند بزنن تنو. بدنم لرزید ولی سوند درد نداشت یکم سوزش داشت که وقتی رفتم بیخشی بهم زدن تموم شد 🥺همه پرستارا عاشق من شده بودن و دعوامم میکردن چرا زود ازدواج کردی یه پرستار بهم گفت رفتی اتاق عمل دعام کن منو
دکترم سر ده دقیقه رسید گفت ماملن کوچولو دوروز اخرم تاقت نیورد نینیت🤣
اتاق عملو اماده کردن و میخاستم برم واسه بستری شوهرمو دیدم و همه اومدن دنبالم خیالم راحت شد دم اتاق عمل منتظر بودم تا برمیتو واسه عمل که همسرم میخاست ازمون سلفی بگیره پرستار گوشی و گرفت و ازمون عکس گرفت پرسنل بیمارستان خیلی‌مهربون بودن🥺🥰 یع عکس قشنگم انداختیم دم اتاق عمل. دکترم اومد همسرمو دید گفت همسرته گقتم بعله گفت خوب همسزتم مث خودت کوچولوعه🤣🤣
مامان ساحل مامان ساحل ۱۷ ماهگی
پارت ششم تجربه زایمان من
خوب رفتیم تو اتاق عمل ساعت ۹بود رفتم اتاق عمل دکتر بیحسیم مرد بود دوتا پرستار خانومم بودن و دکترم یه پریتارا باردار بود دلم ضعف رفت شکم داشت 🥰
بعد موهام ریخته بود بیرون نمیتونستمم جمعشون کنم کلاه سرم بود بافتع بودما ولی بازم بیرون بودن بعد نشستم که بی حسی بزنن دکتر موهامو داد جلو تا بی حسی و بزنه بعد دوباره موهام افتاد پشت دمتره اومد گفت موهاتو دادم جلو که سوزنو بژنم بگیرش نیاد عقب باز 🤣🤣 پرستاره گفت ماشالا چه موهای خوشگلی داری مث خودت خوشگلن 😁منم خردوق شده بودم بیحیسو زدن و من خوابیدم رو تخت و دستامو بستن و پرستارا باهم حرف میزدن دکترم گفت چیزیو حس میکنی گفتم اره داری نشگونم میگیری گفت نه کاریت ندارم هعی بعدشم گفتم چرا نشگونم میگیرید پریتار خندش گرقته بود گفت نه نشگون نیمیگرن گفتم چرا دکتر بیهوشی یه چیزی زد تو سرممم گفت کمکم چشمات بسته میشه گفتم باشه و دیگه خوابم برد بعد چشمامو باز کردم دکترم گفت دخمل خوشگلتم بدنبا اومد دیکه خیالم راحت شد که یهو حالم بد شد و گفتم دارم بالا میارم گفتن توری نی بیار دیگه یهو باز بیهوش شدم و ساعت یازده بود که چشمامو باز کردم دیدم دو ریکاوریم