امروز روز سختی بود تا اینجاش برای من
لنا از هفت صبح بیدار بود تا الان که ۳ و نیمه
اصلا نذاشت کار خونه انجام بدم، باز خدارو شکر از ساعت ۵ ابگوشت گذاشته بودم وگرنه نهار نداشتیم.
خونه فوق بهم ریخته بود چون سه روزه نداشته دست بزنم به هیچی واکسن زدم بی قراره،
دیگه امروز شوهرم ناهار اومد خونه دید وضع خرابه لنا رو برد نیم ساعت پیشِ مادر شوهرم نگهش داره خودش خونه رو کرد مثل دسته گل غذا هم اورد خوردیم و جمع و جور کرد رفت لنا رو اورد بعد رفت سر کار
این سه روز که واکسن زدم خودم تنها بودم مادر شوهرم پایین خونه ما زندگی میکنن حتی یه زنگ نزد بهم،شوهرمم خیلی ناراحت بود از کاراشون اخه لنا خیلی گریه میکرد،منم همراهش گریه میکردم دست تنها بودم ،
بنده خدا شوهرم با همه خستگی هاش شبا باهام بیدار بود لنا تب داشت،
خلاصه واکسن ۶ماهگی لنا رو هم زدیم🥹
سخته بزرگ کردنش ولی شیرینه،
اون وقتی شیرین تر میشه که
همسرت هم توی این پروسه کنارت باشه ✨

تصویر
۴ پاسخ

خوشبحالت شوهرت کمک حالته شوهر من که عقیده داره مرد وظیفه داره بره سرکار

منکه با وجود دوقلو از اول دست تنها بودم روز دهم زاچ بودم مادرم مادر شوهرم رفتن من موندم دوتا نوزاد.شبا تا صبح گریه میکرد از این ور شوهر همش غر میزد ک من فردا باید برم سرکار اینا گریه میکنن من نمی تونم بخوابم همش منو بیرون میکرد از خونه نگفت برو خونه مادرت .مادرمم میگفت خونه ما بچه نمیشه خونه خودت راحتی همون جا بمون.تا الان چه واکسن زدم چه ختنه کردم چه مریض شدم تک تنها بود.خدا هیچ کسی رو بی کس نکنه.

شوهر منم خداییش خوبه کمکم می‌کنه ن توی کار خونه بچه رو میگیره ک غذا بخورم یا کارامو کنم اون دوتا پسرامم کمکم هستن

خدا همسرت حفظ کنه برات عزیزم
منم برای دختر واکسن ۶ ماهگی زدم خیلی اذیت شدیم هم دخترم هم خودم
ولی ما خونه پدرشوهرم بودیم من فقط دخترم نگه داشته بودم خواهر شوهرم و پدر شوهرم همه کار میکردن البته پسر کوچولوم هم کمکم می‌کرد
ولی همسرم اینقدر خسته میشه حتی حوصله خودشم نداره

سوال های مرتبط