چقدر یه خاله میتونه بدجنس باشه ●●●●●●●

بعد ۳هفته رفتم خونه مادرم با خالم توی یه ساختمون میشینن خالم اومد با پسرش اونجا منم چندروز موندم خونه مامانم اونم هروز با بچش میومد اونجا بعد اصلا نگفت بچش مریضه هیچ علائمی نداشت که من بفهمم خلاصه امروز اعتراف کرد بچش چندروزه دل درده و اسهاله
حالا من اومدم خونه پسرم دل درد و اسهاله
شوهرمم از کار قبلی اومده بود بیرون به زور نذر و نیاز و دعا یه کار خوب پیدا شده بود که صبح بره حالا اونم بدبخت با جیغ و داد پسرم بیدار شده و پا به پای من داره عذاب میکشه
بهم گفت دیگه حق نداری بری خونه مادرت وقتی اطرافیانت اینقد بی شعورن که دلشون واسه بچها نمیسوزه توهم نرو اونجا
بذار مادرت و خواهرت بیان
تا حالا چندین بار بچهای من به خاطر نادانی های خالم مریض شدن
دلم واسه پسرم بعد واسه شوهرم خیلی میسوزه
دل خودمم خیلی گرفت دارم میترکم

چ بی فکر.دفعه بعدی دیدیش بگو از این ب بعد مریض بودن بگو ک بقیه هم نگیرن

خب شاید ناقل بی علامت بوده اون تایم

دفعه بعد که رفتی زیادی نزدیک شون نباش ، خودت و پسرت فاصله بگیرید ازشون برین داخل اتاق یا اینکه اگه پارک یا فضای سبز نزدیک خونه مامانتون هست فوری لباس بپوشین برید و بگو ببخشید من قصد داشتم بچه رو ببرم بیرون آب و هواش عوض بشه
یا اینکه برید توی اتاق خواب یک کاری انجام بدین
یک بار بچه رو ببر حموم
یک جوری فاصله بگیرید
بالاخره از صبح تا شب که وای نمیسته