کاش میشد وقتی زایمان میکنم مامانم اونجا نباشه آخه خاطرات زایمان طبیعیو ک میخونم میگن جیغ و داد کردیم من میترسم مامانم بشنوه دوس ندارم مامانم بشنوه وناراحت شع الانم هروقت تلفنی حرف میزنیم یا منو میبینه معلومه استرسش بیشتر از منه انگار

ای جان عزیزم

بلوک هیچکس و نمیذارن همراه عزیزم منم نگران بودم

مامان منم دقیقا همینطوره من میخوام بی خبر ازش برم بیمارستان خالمو بگم بیاد پیشم چون میدونم برم و برگردم کلی حرص میخوره بااینکه میخوام سزارین اختیاری شم

مامان منم همینطور تا یکم بخوابم میگه چطورته چرا خوابیدی کجات درده
اصلا دوست ندارم همراهم بیاد استرسش خیلی از من بیشتره
ولی کسی رو هم ندارم با خودم ببرم نه خاله ای نه خواهری نه خواهر شوهری هیچکس

نگران نباش عزیزم اونا تو سالن انتظار هستن
و ی چیز دیگه اینکه انقد تو زایشگاه صدا جیغ و داد میاد اصلا صدا شمارو متوجه نمیشن
من دوبار تجربه طبیعی رو داشتم و مادرمم مثل شما همش نگرانه

اگ میتونی بگو نیامد یابچه بدنیا اومد بهش خبر بدن اونموقع ک کسی نمیخایی

نگران نباش عزیزم نمیزارن هیچ همراهی بیاد بلوک زایشگاه

منم پشیمونم همون چنددقیقه ای ک مامانم اومد دید.بنده خدا فشارش افتاد صورتش زرد شد اصلا رنگش رف

مامانارو توبلوک زایمان نمیزارن که بیرون توسالن منتظرمیمونن

وای مثل مامان منه... منم الان بیشتر فکر مامانمم تا خودم