سلام خانما من پسرم از وقتی کوچولو بود هیچ کار خطرناکی انجام نمیداد نه چیزی تو دهنش میزاشت نه کار خطرناک دیگه انگار همیشه احتیاط داشت منم خیالم راحت بود براهمون بعضی چیزای ریز که خوشش میومد میدادم بهش بازی کنه هیچ اتفاقی هم نمی افتاد یکی دوماهه اخلاقش عوض شده انگار کنجکاویش زیاد شده یه باز به فلز خیلی ریزو گذاشت دهنش قورت داد حالاگفتم اون دفع میشه و مشکلی پیش نیومد سه روز پیش داشت با دونه های ذرت بازی میکرد مثل همیشه یهو دیدم گفت تو گوشم گیر کرد من ترسیدم دیدم گذاسته تو گوش چپش و رفته تو هل شدم خواستم دربیارم بیشتر رفت تو،سرتونو درد نیارم سه روزه دکتر و بیمارستان نمونده که ببریم اینو دربیارن ولی نتونستن چون پسرم میترسید خودشو تکون میداد دکترم گفت نمیشه اینطوری درش بیارم به پرده گوشش ممکنه آسیب بزنه باید بیهوش بشه تا دربیاریم،خودمو کشتم اونقدر گریه کردم که به خاطر یه ذرت بچم بیهوش بشه😭 دیگه چاره ای نداشتیم دیروز صبح بستریش کردیم ظهر بیهوشش کردن درآوردن ،وای که خدا نصیب هیچ مادری نکنه بچش تو اتاق عمل باشه و مادر چشم انتظار😭 خیلی روز بدی بود برام پسرم خیلی ترسید وگریه کرد بمیرم براش فقط خانما توروخدا اشتباه منو انجام ندین و همیشه احتیاط کنین چیزای ریزو جلو دست بچتون نزارین نگین بزرگ شده نمیکنه اتفاق یه لحظه اس،انشاءالله تن همه بچه ها سالم باشه برا سلامتی پسر منم دعا کنین و صلوات بفرستید ممنون❤️

۶ پاسخ

دقیقا پسرمنم اینطور شده بچه بود هیچ چیزی دست نمیزد ولی الان چیزی نیست نزاره دهن یا مکنه تو بینیش

انشاالله ک هرچی زودتر خوب بشه
پسر منم همین جور بود اصلا از این کارا نمی‌کرد و نمیکنه اما خودم بازم احتیاط میکنم حواسم بهش هست

پسرمنم ی باز از این شکلات دراژه ای که وسطش بيسکوئيت بود کرد تو بینیش بردم بیمارستان انقد زجر دادن بچه رو

آخی عزیزم چی کشیدین بلا دور باشه چقدر خوب شد که گفتین چون من هم به کارن خیلی اعتماد داشتم و معمولا احتیاط نمی‌کردم

ان شاء الله که زود زود خوب بشه براش تولد بگیری
تولدش هم مبارک

یادم رفت اینم بگم درست روز تولد پسرم این اتفاق براش افتاد و نتونستم تولد براش بگیرم و برنامه هام بهم ریخت،انشاءالله چند روز دیگه که حالش بهتر شد میگیرم❤️

سوال های مرتبط

مامان جانان مامان جانان ۵ سالگی
سلام مامانا روزتون بخیر التماستون میکنم جواب سوال منو بدین منو همسرم دوتایی جواب ها رو میخونیم مادرشوهرم خیلی خیلی رفتارهای بچه گونه ای داره و از اول بچه دار شدن ما به شدت تشدید شده میپره بالا پایین بچه رو میترسونه اذیت میکنه و… من اصلا اوکی نیستم با این کاراش و همسرم میگه از دوست داشتنه مشکل این نیست هیمشه به پسرم یاد میده درگوشی حرف بزنه از اون اسباب بازی بخواد تا براش بخره بره قایمکی تو اتاق باهاش حرف بزنه و ریز اطلاعات خونه رو از بچه بکشه بیرون شام چی بود ناهار چی بود کجا رفتین کجا بودین خونه ی کی رفتین
منم به جانان گفتم نرو دیگه تو اتاق
پسر منم نه گذاشت نه برداشت در اولین تماس به اونا گفت مامانم گفته حق نداری بری اتاق
اونا گفتن گوشی رو بده به بابات و کلی فحش و گریه و زاری قطع کردن
همسرم میگه تقصیر توئه
میخوام بدونم من مقصرم واقعا
و اینکه هر شب همسرم میاد سه بار زنگ میزنن یه ربع ده دقیقه حرف میزنن
و به گوشی من زنگ نمیزنن
همش هم به پسرم میگن به بابات گیر بده تو رو بیاره خونمون و چی و چی
مامان دو سید کوچولو💖 مامان دو سید کوچولو💖 ۵ سالگی
💥حـــــــــتــــــمـــــا بـــــخـــونــــش👇

سلام مامانی.شاید اگه یه روز نوشتن یاد بگیرم برات بنویسم که چرا اون روزی که خونه ی آقاجونینا بودیم و من داشتم با مهراد بازی میکردم یه دفعه گفتی پاشو لباس بپوش بریم من جیغ کشیدم😩

اولش که جیغ نکشیدم،اولش گفتم نـــه،بعد که تو اصرار کردی جیغ کشیدم

آخه من فقط بلدم ناراحتیامو اینجوری بروز بدم🙁
⚡️بلد نیستم چجوری دربارشون حرف بزنم

اصن بریم خونه که چی بشه،اونجا که کسی بامن بازی نمیکنه ،فقط یه عالمه اسباب بازی به دردنخور هست😏

⚡️بلد نیستم بگم من عاشق اینم که تو لحظه زندگی کنم و مثل تو به این فکر نمی‌کنم که اگه دیر برسیم خونه و شب دیر بخوابیم مهدکودک فردام دیر میشه

⚡️بلد نیستم مثل تو به آینده و همه چیز فکر کنم چون من از اینکه یه دفعه ای همه چی عوض بشه نگران میشم و بدم میاد

همه چی از نظر من یعنی همبازیم،بازیم،خوشحالیم،جایی که هستم

وای گفتم مهد کودک مامانی،وقتی موقع آماده شدن و کفش پوشیدن همش بهم میگی زود باش،دیر شد یه چیزی تو دلم میچرخه،میترسم😥

من بلد نیستم چجوری باهات ارتباط برقرار کنم،میدونم باید به حرفت گوش بدم ولی یه وقتایی یادم میره یه وقتایی نمیدونم کدوم کار درسته،کدوم غلطه وقتی سرم داد میزنی حتی نمیدونم بخاطر کدوم کارم دعوا شدم،آخه من فقط دلم میخواست امتحان کنم،بازی کنم🤦‍♀
مگه بازی کردن کار بدیه؟؟

اصلا دلم نمیخواد بچه ی بدی باشم و ناراحتت کنم
ولی شبا وقتی میرم تو رختخوابم همش به این فکر میکنم که چقدر بچه ی بدیم،چقدر همیشه خرابکارم،کاش من و مثل آجی کوچولوم دوست داشتی🥺


ادامه در کامنت....
مامان پسر گلم مامان پسر گلم ۵ سالگی
یه نصیحت به مامانایی که قصد دارن بچه ی دوم بیارن
اگر واقعا اعصابشو دارید اینکار رو کنید
اینو من که مادر دوتا بچه ی پنج ساله و دوماهه هستم دارم بهتون میگم
به حرف هیچکس گوش ‌ نکنین که میگن یه دونه که بچه نیست
آدم یه بچه رو با حوصله و شاد بزرگ کنه خیلی بهتر از اینه که همش عصبی باشه و افسرده باشه،وقت نداشته باشه ،تا بچه چیزی بخواد با داد جوابش رو بده ،عاشق دوتا بچه‌هامم میمیرم براشون اما از ته قلبم دلم پیش بچه بزرگمه،واقعا دارم نسبت به قبل براش کم میذارم ،چون وقت ندارم
مثلا میخواد مثل قبل بازی کنه اما چون بچه کوچیکم با صدای بازیش بیدار میشه دعواش میکنم،اونم هاج و واج نگام می‌کنه و یهو بغض می‌کنه ،لابد پیش خودش میگه من که کار بدی نکردم ،
واقعا دلم گرفته
امروز بچم دلش صبحانه ی بیشتری میخواست اما چون بچه کوچیکم گریه میکرد و ناهارمم دیر شده بود نتونستم براش لقمه بگیرم
کلا حالم گرفته ست
خودم خسته م همش
بیخوابی دارم
لبخند رو لبم محو شده
مامان پسرم مامان پسرم ۵ سالگی
سلام خانوما وقت بخیر
نزدیک بیست روزه پدرم فوت شده وقتایی که بیمارستان بود بابام نه پسرمو بردم بیبینه نه مراسم سر خاک نه مراسم ختم هیچ کدوم پسرمو نیاوردم حتی کنار این بچه گریه هم نمیکنم چون دل بچه ها نازکه نمی‌خوام بیبینه غصه بکنه اما تقریبا از وقتی پدرم فوت شده من بچم خواب راحت نداره اول وقتی می‌خوابیم بخوابیم میچسبه بهم پاهاشو میندازه رو شکمم هر چقدر میگم اونطرف برو بخواب دست تو دست هم بدیم اهمیت نمیده بعدش وقتی خوابید این بچه تا صبح سه چهار بار بیدار میشه تو یکیش نق میرنه تو یکیش گریه می‌کنه تو یکیش حرف میزنه حتی خواب آلو لحاف و تشک رو هم میندازه اینور اونور بعداً بالشت رو پیدا نمیکنه گریه می‌کنه یعنی نمی‌دونم این بچه چرا اینطوری می‌کنه چشه منظورم از گفتن نبردنش تو مراسم پدرم این بود که هیچ کدوم رو ندیده بگم بچه ترسیده هیج جا نبردمش
اصلا عصر میشه میگم واییی شب میخواد بشه تا صبح قراره کم کم چند باری بپریم رو هوا از همسایه ها هم شرمنده شدم تا آروم بشه طول می‌کشه بگین چیکار کنم