بیاین از خاطره باردار شدنتون بگید
ما سرکار میرفتیم و خب ۲ سال عقد بودیم حدود ۱۰ ماه هم اومده بودیم سر زندگیمون و اصلا تصمیم بچه دار شدن نداشتیم البته من دوست داشتم ولی علی میگفت زوده
تا اینکه دوتا همکار داشتم که مثل خودم اضافه وزن داشتن و بچه دار نمیشدن و تحت درمان بودن گفتن کسایی که اضافه وزن دارن طبیعی حامله نمیشن و حتما باید تحت نظر پزشک باشن و کلی دارو استفاده کنن
من اومدم خونه به حدی فکرم درگیر شد علی ازم پرسید چیه بهش اینارو گفتم
و قشنگ باورم شده بود که من طبیعی بچه دار نمیشم
گفتم بیا جلوگیری نکنیم من که اگه مشکل داشته باشم بعد ۴ ۵ سال میخوام چیکار کنم حداقل از الان خودمو درمان کنم🤣
و دقیقا همون ماه من حامله شدم
من دوهفته حامله بودم متوجه شدم و به علی گفتم حالا علی میگه نهههههه تو مشکل داری حامله نمیشی 🤣🤣🤣🤣گفتم من حاملم رفت بی بی چک گرفت اورد منفی بود گفت دیدی نیستی
تاشد روز بعدش یکی از همکارام که پدر و پسر و همسرشو تویه تصادف از دست داده بود اومد پیشم و گفت الهه خواب دیدم بچه داری بچتم پسره سفید چش رنگی یعنی اون لحظه من کاملا مطمئن شدم
رفتم پیش علی گفتم پسره گفت چی گفتم بچه خندید گفت تو حامله نیستی توهم زدی گفتم هفته ی دیگه شبکاریم گفت اره گفتم میریم ازمایش میدم
گفت اره بریم ضایع شیم برگردیم
'تو کامنت ها بقیه رو مینویسم"

۱۷ پاسخ

خلاصه هفته ی بعدش ما شبکار شدیم به زور من رفتیم ازمایش دادیم حالا من به دوستم گفتم معصومه من حاملم و اون باور کرد چون میدونست من دروغ نمیگم هیچوقت
جواب ازمایش رو گفتن بعد از ظهر بیاین بگیرید ما فردایی صبح از سرکار داشتیم میومدیم خونه رفتیم ازمایشگاه
من نمیدونستم اصلا بتا چیه از ۲۵ منفی چیه مثبت چیه
علی رفت جواب رو گرفت از اونجا پرسید منفیه یا مثبت گفت مشکوکه احتمال داره دکتر بگه دوباره تکرار کن بتا ۱۹۶ بود و اگه تقریبا دوبرابر بشه مثبت میشه
اومد تو ماشین اینو بهم گفت گفتم نه بریم درمانگاه سرکوچمون
اومدیم درمانگاه رفتیم یه ماما اونجا بود گفتم این جواب بارداری منه
ماما یه نگاه به من کرد یه نگاه به علی گفت خودتون دوست دارید چی باشه
یهو در کمال تعجب علی گفت معلومه مثبت
ماما گفت مبارکه🥺😭
یعنی من خشکم زده بود اصلا هنگ بودیم
یه بغضی هردومونو گرفته بود که همدیگرو نگاه کردیم اشکمون دراومد
گفتم تکرار مجدد پس چیه گفت چون خیلی خیلی زود فهمیدی واسه همین بتا پایینه ولی مثبته نگران نباش
اومدیم تو راه گفتم من باید به یکی بگم نمیتونم
زنگ زدم خواهر شوهرم بهش گفتم اون دیگه اینقدر گریه کرده بود صداش درنمیومد😁
فرداشم به مامانم گفتم
پس فرداش هم به پدرشوهر مادرشوهرم
خلاصه که سر یه امتحان ما بچه دار شدیم
و من چقدر خداروشکر میکنم بخاطر بودنش🥰

چه جالب

منم همینطوری شدم که عروسی کردیم و شوهرمم قبلش گقتن فتق داره اصلا بارور نمیکنه خودمم هورمون هام ریخته بود بهم و چاق شدم ۱۳کیلو گفتم چاقم باردار نمیشم بعد دیگه خسته شدیم از کاندوم گفتم ول‌کن نه تو حامله میکنی نه من میشم ۱ماه بدون هیچی انجام می‌دادیم حتی میگفتم ول‌کن بابت بریز من میرم دستشویی میشورم خودمو خلاصه یکماه گذشت دیدم پریود نشدم تست زدم مثبت آزمایش مثبت 😐😐😐😐یکسال با بچه رفتم مدرسه و کنکور دادم هی خدا شکرت

چرا هممون توهم اینو داشتیم که باردار نمیشیم😂فکر کنم بخاطر اینکه تو اطرافیانمون زیاد دیدیم اینجوری، همسرم سر هرکاری میرفت همکاراش نصیحت میکردن بچه بیارین، حتی یبار آقای قرائتی رو دیده بود براش استخاره گرفته بود گفته بود بچه بیارین😂اما ما توجه نمیکردیم، من دانشجو بودم اونم شغل ثابت نداشت، تا اینکه پارسال شغلشو عوض کرد ثابت شد، نمیدونم اونجا کدوم همکارش خیلیییی جدی مخشو زده بود نصیحت کرده بود که بچه بیارین، اومد گفت من بچه میخوام، ولی من واقعا نمیخواستم هنوز دو ترمم مونده بود، اما به هوای اینکه هنوز چند ماه طول میکشه قبول کردم، ماه اول نزدیک پریودم بود میدونستم نمیشه دومین ماه منصرف شدم گفتم نمیخوام دیگه، ماه سوم چون جلوگیریمون طبیعی بود همیشه دیگه از اعتمادم سو استفاده کرده بود😂هیچی دیگه الان خداروشکر عطرین کوچولو رو داریم، راستی سال ۹۷ ازدواج کردیم

منم وقتی ازدواج کردم فک میکردم وای اگ ی قطره ام بریزه باردار میشم خلاصه یکسال و نیم با جلوگیری سفت و سخت گذشت بعد اون خودمون جلوگیری نکردیم دیدیم عه چرا باردار نمیشم ی ماه دوماه چندین ماه حتی شد دو سال و نیم بعد هی دکتر دکتر همه میگن تنبلی داری خلاصه ب زور و نذر و نیاز باردار شدم بعد ۳سال از ازدواجم ک گذشته بود خدا ی پسر خوشگل بهم هدیه داده بود اما تو بارداری هی میرفتم سونو آب دور بچه زیاد می‌شد یعنی ۳۸ اینا می‌شد هی دکترا میگفتن شاید بچت مشکل داره خلاصه همه سونو ها و سلفری ک دادم بچه سالم بود یهو زد و ۳۵هفته گفتن باید زایمان کنی اورژانسی وقتی زایمان کردم گفتن بچت دو تا سوراخ تو قلبش داره گفتن بچت کمرش قوس داره بعد گفتن بچت شکاف کام داره خلاصه اگر میدیدینش من همش میگفتم خدایا اگر بیارمش خونه چشمش میزنن خیلی نور عه این بچه آوردیمش خونه بعد ۶روز مرخص شد تا دم خونه رسیدیم نگاه ب صورتش کزدم دیدم عه بچم سیاهه میزنم تو پاش عه بچم گریه نمیکنه انگار رفته بود بچم بدو بدو بردیمش نرسیده ب خونه دوباره بیمارستان ادامه تاپیک بعد

چه بامزه بود😅😅

برای ما کاملا با برنامه ریزی بود منتظرش بودیم سورپرایز نشدیم به اونصورت اما با اینحال کلی ذوق داشتیم
یه حس عجیبی بود که یه موجود کوچولویی تو شکمته
خدا رو هزار بار شکر برای وجود فرشته هامون
واقعا خودِ خودِ زندگین❤️❤️❤️

خدا نصیب همه منتظرا کنه مزشو بچشن🥰

منم ۷سال از عروسیمون میگذشت چون سرکار میزفتم اصلا ب بچه فک نمیکردم...موقعی ک تو فکره بچه بودم ی سری از همکارام میگفتن تو ممکنه دیگ بچه دار نشی چون خیلی از ازدواجت گذشته منم کلی استرس کشیدم ۳۰ ابان استعفا دادم ۸ آذر پریود شدم و دیگ نشدم همون ماه اول باردار شدم خداروهزاران بابت وجود آرنیا شکر میکنم🫀

ما تو کرونا بود جهاز منو چیدبم گفتیم یکم صبر کنیم تا اوصاع خوب بشه عروسی مفصل بگیریم همه بیان نگن مریضیه و فلان
بعد من تو همون دوران خونه خودم باردار بودم نمیدونستم
حالم بد بود تعوه گلاب ب روتون اسهال شدید معده درد سردرد بسیار شدید تر
همه گفتن کرونا گرفتی گوارشتو درگیر کرده رفتم تست دادم منفی شد
اومدم خونمون ذفیقم گفت بیبی بزن زدم
مثبت شد 😳
وا رفته بودم بخودم اومدم دیدم ی ساعته تو شوکم 😂😂

چقدر این ناخواسته هاااا خوشمزن وروجکای بانمک 😋
دقیقا دختر منم خیلییییی ناخواسته بود

اینم بگم من مجردیم کیست داشتم و فکر میکردم حامله نمیشم...شوهرمم توی سه ماه اقدام به خودش شک کرده بود می‌گفت نکنه بچه دار نمیشم ...این توهم رو فک کنم خیلی ها دارن خخخخ

بذار من‌مفصل بگم ..من عقد که کردم بخاطر اخلاق های مادر شوهرم مجبور شدیم خیلی زود عروسی بگیریم و عملا فرار کنیم ازون شهر و اون آدم...
بعد بین کل فامیل افتاد که اینا بعد سه ماه عروسی گرفتن حتما بارداره ...و مادرشوهرمم کلا همش می‌رفت رو‌مخمون که ما نوه میخایم ..ولی خب ما تصمیم داشتیم که اول یک‌دل سیر سفر بریم بعد اقدام کنیم
تقریبا بعد از یک سال و سه ماه از عروسی من با صاحبکارم بحثم شد سر اینکه مرخصی داشتم نمیخاست بذاره استفاده کنم ..نمیدونم سفر رفتن من چرا برای اون زور داشت..منم استعفا دادم همونجا تقریبا یک هفته اینا رفتیم سفر سمت لرستان ...دیگه برگشتیم من گفتم دنبال کار نمی‌گردم همیشه میگفتم بخام بچه دار بشم باید تمرکزم روی خودم و بچه باشه کار کردن رو نمیخام وقتی بچه دار شدم
دیگه سه ماه اقدام کردیم بعد استعفا و الانم جانان کوچولو بغلمه

ای خدا چقدر قشنگ تعریف کردی ما هم جلوگیری نداشتیم ولی چون تنبلی تخمدان داشتم حامله نمی‌شدم و چون تو فامیل نازا و عقیم زیاد داریم خیییلیی میترسیدم که منم نازا باشم یا شوهرم عقیم چون ازدواج فامیلی هم داریم خونمون از خونه مامانم دوره ولی فامیلا مامانمو هی سوال پیچ میکردن دخترت بچه داره یا نه؟مامانمم می‌گفت چی شدی نشدی؟ازونور خالم می‌گفت بچه دار نشی زود بزار یه چند وقتی مجردی بگردین و این استرسایی که بهم وارد میشد توی باردار نشدنم تاثیر داشت خودمم که خدای استرس دیگه گفتم خودمو میسپارم به خدا این ماه اگه شدم که درست اگه نشدم میرم یه دکتر درست حسابی چون زیر نظر کسی نبودم چند بار پریودیم عقب افتاد تست زدم منفی بود گذشت تا اینکه شهادت حضرت زهرا پریودیم تموم شد و غسل کردم همونجا نیت کردم که باردار باشم ماه بعد هرچی منتظر پریودیم بودم نشدم و وقتی تست زدم باردار بودم دقیقا یادمه روز پدر بود به شوهرم زنگ زدم روز پدر مبارک اولش هنگ کرد چی شده ولی خدای مهربون پسر کوچولومو مهمون دلم کرده بود

من و حامد ۴ سال بود ازدواج کرده بودیم و همکار بودیم همه میگفتن شما باید چند سال جلوگیری نکنید تا باردار شید ما مهر ماه شروع کردیم دیگه جلوگیری نکنید شاید به ۵ بار رابطه بدون جلوگیریم نشد ماه بعد من پریود شدم یعنی ۲ ابان دقیق یادمه چون پریودیام دقیق بود ولی مثل همیشه نبود خونریزیم کم بود من همیشه سه روز پریودیام میافتاد عقب یعنی باید ۳۰ آبان دوباره میشدم پریود نشدم سه روز از موعدم گذشته بود همسرم گفت بی بی بزن زدم مثبت شد فردا خونریزی پیدا کردم همسرم دوباره بی بی خرید گفتم دیونه ای پریود شدم گفت بزن زدم مثبت شد رفتیم پیش دکتر شمس اردکانی سونو کرد گفت بی بی کاذب بوده حامله نیستی.خلاصه خونریزیم در حد لک بود ولی شد ۱۳ روز بند نیومد پیش یه دکتر دیگه نوبت گرفتم قبل رفتن پیش دکتر تازه اسباب کشی داشتیم رفتم شیشه گازو داخل حمام شستم کمرم نابود شد دکتره گفت خارج رحمه باید بتا بدی من خیلی میترسیدم از خارج رحم جون زن همکارم سقط کرده بود و حالش خیلی بد شده بود امام جوادو قسم دادم مشکلی نباشه

من که کاملا سوپرایز شده بودم. هاج واج نگاه تست میکردم😂

😄😄😄
منم نمیدونم چرا همش فکر میکردم حامله نمیشم یا سخت میشم
۲ سال بود خونه خودمون بودیم و تصمیم گرفتیم بچه بیاریم و گفتیم مثلا دی ماه من باردار بشم که خرداد چکاپ کامل دادم دیدم کم کاری تیروئید دارم و دو ماه تحت نظر غدد بودم، بعد که ازمایشم خوب شد غدد گفت میتونی اقدام کنی خلاصه منم دیگه تحمل نکردم همون ماه اقدام کردم ، به شوهرم گفتم بیا از الان شروع کنیم که تا دی حامله بشم، بعد هم پاشدیم رفتیم تبریز مسافرت ، کلی پیاده روی و...
تو راه همش به شوهرم میگفتم اگه باردار نشدم قول میدی آزمایش اسپرم بدی، اونم میگفت باشه
بعد تو تبریز همش میخواستم بیبی چک بگیرم ولی متوجه داروخانه نمی‌شدم
خلاصه اومدیم خونه و دقیقا فرداش باید پریود میشدم ، دلمو زدم به دریا گفتم بی بی چک بزنم حالا این که منفیه
بعد فکر کن ادرار ریختم بیبی چک گذاشتم دستم شستم اومدم دیدم دو تا خط شده
خودم کپ کرده بودم

چ جالب منم میگفتم طبیعی بارداز نمیشم چون تنبلی داشتم..سرکارم میرفتم ولی باردار شدم😂😂😂

کار خداست دیگه عزیزم

سوال های مرتبط

مامان ❤معجزه خدا❤ مامان ❤معجزه خدا❤ ۸ ماهگی
سلام مامانایی که حامله نمیشید تجربه خودم از بارداری من سر وسر اولم 7ماه دکتر رفتم باردار بشم خسته شده بودم از این رفتن آمدن بعد منشی دکترم دلش برام سوخت یکروزی برگشت گفت یه چی میگم توروخدا به کسی از اینجا نگو دکترم نفهمه گفتم نمیگم قسم خوردم گفت میری از عطاری تخم هویج ایرانی میخری از 5قاعدگی روزی ی لیوان مبخوری تا 9قاعدگی بعد از روزی که تمیز شدی شکمتو با روغن سیاهدانه زیر شکمتو ماساژ بده بده دو قطره بریز داخل نافت من گفتم پیش خودم آدم با شیمیایی حامله نمیشه بیاد با تخم هویج🫤یکروز مطب نشسته بودم ی خانومی دیدم داره با دست لرزان داره میاد مطب رفت پیش منشی گفت ببین ازمایشم مثبته گفت اره اومد نشست پیشم گفتم باردارین بسلامتی گفت اره من دکتر زیاد رفتم گفتن تخمدانت دیگه تخمک آزاد نمیکنه ی دختر 8ساله هم داشت بعد گفتم چجور پس حامله شدین گفت زنداداشم اومده اینجا بعد یکی گفته تخم هویج بخوره منم ی دوماهی خوردم باورم نمیشه حامله شدم خلاصه منم اونجا چهارنفر دیدم دوقلو باردار هم شده بودن گفتن ماهمه داروهارو ریختیم آشغالی من اومدم خونه گفتم بزار بخورم ی دوماهی خوردم قبلش رفتم عکس رنگی گرفتم فهمیدم لوله رحمم گرفتگی داشته بعداز شستشو ماه بعدش پریود شدم به صورت درد وحشتانک ماه بعدش حامله شدم که تخم هویج خوردم دوماهشو متاسفانه ی قلوش افتاد اون یکی ماند الان پسرم 5ماهشه ماه قبل شکم درد داشتم اومدم تخم هریج خوردم از چهارم پریودی تا هفتم سیاه دانه هم زدم 29تیر قرار بود پریوذ بشم که نشدم رفتم بی بی چک خریدم فهمیدم حامله ام
مامان لیانا🌼 مامان لیانا🌼 ۱۰ ماهگی
سلام خانوما
⛔⛔خانومای باردار و اونایی که میترسن نیان لطفا⛔⛔
من دوشب پیش خونه مامانم بودم شب که خوابیدیم دشک دخترم از خودم فاصله داشت بعد صبح بیدار شدم مامانم گفت چرا بچه رواوردی اینقد نزدیک خودت خطرناکه گفتم دیشب که بیدارم کردی گفتی بچه رو شیر بده گذاشتی بغلم بعدش اینقد خوابم میومد نزاشتمش سرجاش همینطوری خوابیدم بعد مامانم گفت نه من نیاوردم بچه رو که گفتی چرا بابا گفتی شیربده گشنشه بعد میخواستی بری گفتی فاطمه گیجی مواظب باش رو بچه نیوفتی چون دراز کشیده شیرش دادم مامانم گفت نه من نبود من اصلا نیومدم تو اتاق شما
گفتم پس حتما محمد(شوهرم) بوده من گیج بودم فکر کردم تویی مامانم گفت اره بعد شوهرم از سرکار اومد ظهر بهش گفتم تو نمیخواد بچه رو میزاری بغل من منو قشنگ از خواب بیدار کنی لیانا تا صبح بغلم بوده خطرناکه اینجوری خدای نکرده رو بچه میخوابیدم چی بعد شوهرمم گفت من؟گفتم اره تو گفت من اصلا دیشب بیدار نشدم گفتم مگه تو نذاشتی بغلم بچه رو گفت نه از اون شب یه ترس بدی دارم نمیدونم اون کی بوده اصلا نه صداش یادمه نه ظاهرش ولی حرفاشو یادمه چون هیکل و قد بلند بود به مامانم و شوهرم گفتم بابام و داداشم لاغرن دیگه از اونا نپرسیدم
این اخری مامانم دید ترسیدم گفت من بودم یادم رفته بود الان گفتی یادم اومد ولی میدونم الکی گفت برا نترسم چون اون اول خیلی محکم گفت من نبودم
حالا من چیکار کنم چی بوده به نظرشما😓
مامان 💖𝓃𝒾𝓃𝒾 مامان 💖𝓃𝒾𝓃𝒾 ۱۲ ماهگی
سلام مامانا خوبین دلم براتون تنگ شده بود🥹🖤🖤😭حال روحی خیلی داغونی دارم ولی گفتم بیام بگم بهتون ک چی ب روزگارم اومده بعد اینکه سزارین کردم خونریزی شدید داشتم تا ی ماه قطع شد بعد اون رابطه داشتم نگو همون موقع حامله شدم😭😭🖤بعد تا روزی ک بدونم همش لک لک میدیدم دکترم رفتم گفت بخاطر سزارین پریودم مرتب میشدم اصلا فک نمیکردم ک حامله باشم تو چند تا تاپیک قبلم گفته بودم ک دهنم مثل بارداری هام تلخ شده ولی خب چون پریود میشدم گفتم بیخیال خلاصه ی هفته پیش رابطه داشتم بعد اون برا اولین بار قرص ارژانسی خودم ک فرداش حالم خیلی بد شد و خونریزی شدید گرفتم رفتم دکتر گفت برو ز سونوگرافی ارژانسی بده شاید کیست ترکیده 🖤😭کاش کیس بود رفتم سونو یهو دکتر گفت سونوی آنتی رفتی من نمیگی گفتم چی آنتی چیه خلاصه بعد کلی حرف اندازه زد لچه رو ۱۴ هفته و ۴ روز😭🖤🖤🖤🖤قربونت خدا برم بچه کجا بود اخه چیکار کنم من ی بچه ۶ سال ی ۳ ساله ی ۵ ماهه کل دنیا برام سیاه شد بقیشو تاپیک بعد میگم
مامان گرشا💙 مامان گرشا💙 ۷ ماهگی
پارسال مثل امروز بود که با یه حالت تهوع خیلی بد از خواب پاشدم
یه هفته ای بود حالت تهوع داشتم اما زود خوب میشد
اون روز هم حالت تهوعم شدید بود هم هرچی میخوردم بدتر میشدم
(ماه اولی بود اقدام کرده بودیم و هنوز پنج روز مونده بود به موعدم)
زنگ زدم به مامانم گفتم خیلی حالت تهوع دارم چکار کنم مامانم گفت سردیت کرده برو نبات داغ درست کن بخور
من خوردم دیدم خوب نشدم به مامانم گفتم مامان من خوب نشدم که هیچ بدتر شدم میایی دنبالم برم دکتر احتمالا ویروس گرفتم
(هیچکس نمیدونست که اقدام کردیم برای بارداری و اینکه اصلا احتمال نمیدادم ماه اول باردار بشم چون دکتر گفته بود ۶ ماه باید زمان بدی تا باردار شی)
خلاصه که مامانم گفت فاطمه حامله ای گفتم نه بابا
گفت بخدا حامله ای بیا یه تست بزن
حقیقتش خودمم شک کردم عصر رفتم بیرون یه تست خریدم رفتم خونه مامانم
همونجا تست رو زدم دیدم منفی شد
اومدم بیرون به مامانم گفتم منفیه یه ربع بعد مامانم رفت دسشویی دیدم بی بی چک دوتا خطش روشن شده
بازهم اونجا اعتماد نکردم گفتم الکیه سریع رفتم ازمایش دادم و دیدم بله مثبته😍😍😍😍
اون روز اسمشو گذاشتیم نقطه الان نقطه چهار ماه داره و رو به روی من نشسته داره بهم لبخند میزنه😍💕
مامان آدریَن🫀 مامان آدریَن🫀 ۱۲ ماهگی
سلام خوشگلا، امروز برای من خیلی روز عزیزیه چون پارسال دقیقا تو این روز فهمیدم که باردارم، وقتی بی بی چک رو زدم اولش 1 خط افتاد ونا امید شدم بعد از چند دقیقه که نگاهش کردم دیدم دوتا خط داره، هنگ کرده بودم، مثل دیونه ها تو خونه راه میرفتم بلند بلند میخندیدم بعد خودمو سرزنش میکردم که وای خیلی زود بود دوباره میگفتم خاک تو سرت محدثه دیونه شدی خداروشکر من که خدا انقدر راحت بهت بچه داده بعد خداروشکر میکردم و میخندیدم باز باخودم میگفتم وای یعنی از پسش بر میاییم؟ 🤣 همسرم از سرکار اومد جلوی در بود زنگ زد گفت چیزی نمیخوای؟ رفتم دم پنجره گفتم یه نوشابه برای خودت بخر بعد خندیدم گفتم بابایی یه دلستر هم برای من بخر همسرمم خندید گفت چشم، وقتی اومد بالا گفتم چشماتو ببند بست بعد بی بی چک رو نشونش دادم گفت باز اسکول کردی؟ این بی بی چک مثبت رو از کجا پیدا کردی که گولم بزنی؟ آخه قبلا دوسه بار اقدام داشتیم و باردار نشده بودم و هردفعه الکی میگفتم حامله ام، بخاطر همین باور نمیکرد گفتم بخدا مال خودمه، دیگه نیش تا بنا گوشش باز شد و خندید و بغلم کرد گفت خداروشکر 😍😍😍چه حس خوبی بود، پسر نازم خداروشکر که دارمت نفسم پارسال این موقع اندازه یه نقطه بودی تو شکم مامانی😍 بمونه به یادگار از 1403/1/19♥
مامان آرمین مامان آرمین ۷ ماهگی
#دور سر زیاد۴ماهگی
پسرمو بردم برای مراقب و واکسن ۴ماهگی بهداشت
خانومه اندازه های دور سر پسرمو گرفت رفت که ثبتشون کنه
منم داشتم تو اتاق بغلی پسرمو برای واکسن آماده میکردم
خانومه صدام زنگ گفت بیا رفتم گفت دور سر بچت زیاده گفتم چی ؟!؟!؟؟
گفت تا حالا نگفتن گفتم نه گفت از بدو تولد زیاد بوده همینجورم داره میره بالا
گفت ییار دیگه میام اندازه میگیرم اومد اندازه گرفت گفت زیاده عصر ببرش پیش فلان متخصص اگه گفت طبیعی که خدا رو شکر اگه نبود باید نوار مغز بگیرن و دارو بده
کلی استرس و ترس تو وجودم افت ترس تو وجودم انداختی تازه شوهرم میگفت این همه ر
به شوهرم گفتم گفت این چه حرفایه گفت بریم بپرسیم شاید صب بود رفت اونجا اتفاقا بود بردمش پیش دکتر اندازه گرفت گفت طبیعیه بهداشت یکسانت بیشتر گرفته
نامه دادم بردم بهداشت بهش گفتم ترس
انداختی تو وجودم تازه شوهرم میگفت این همه راه بریم مرکز استان
گفت آخه مریض داشتیم تشخیص دادیم مشکل داشتن ۴سالشه داره دارو میخوره دو تا بچه هاشم همینطور شدن
خودمم نگا کردم رو خط بالای سبز بود یعنی رو نارنجیه ولی خوب طبیعیه
مامان دنیز مامان دنیز ۱۴ ماهگی
مامان پسری مامان پسری ۱۱ ماهگی