سلام خدمت دوستاي گلم
من ميخواستم تجربمو در اختيارتون بزارم شايد به درد عزيزي بخوره البته كه #نسخه_زندگي هر كس #فرق داره و ما بايد با #سياست #تشخيصشون بديم من و همسري وقتي زندگيمونو شروع كرديم علاوه بر مشكلاي ريز و درشت كه البته قابل حل بودن يه مشكل بزرگ داشتيم 😔 اونم رفيق بازيه زياد همسرم بود
طوري كه سهم اونا از من توي زندگيه همسرم بيشتر بود حتي وقتي توي ماه عسل بوديم كه تنها مسافرت دو نفرمون بود ايشون چندبار عنوان كردن كه ايكاش دوستاش اينجا بودن،
وقتي هشت ماهه باردار بودم مسافرت خارج از كشور رفتن كه ١٥ روز طول كشيد و من همش ترس اينو داشتم كه نكنه دردم بگيره و وقتي نيست بچم به دنيا بياد
اين وسط هر راهي رو رفتم ازجمله قهر و غرغر ناراحتي و واسطه كردن خانواده ها كه #هر_كدوم به نوعي بين من و همسرم بيشتر #فاصله_مينداخت حتي مادرشوهرم گفت پسرم نميتونه از كسايي كه باهاشون بزرگ شده بگذره و پيش تو باشه ، اين وسط منم وقتي هر جا ميرفتم تنها بودم و اكثر زن و شوهرهاي جوون و كنار هم ميديدم افسرده تَر ميشدم
وقتي ديدم همسرم رو هيج جوري نميشه رام كرد و هيچ پشتوانه اي هم ندارم #تصميم گرفتم واسه فرار از تنهايي به #خودم #تكيه كنم #اول از همه از #خدا #كمك خواستم بعد ♥️

۳ پاسخ

رابطمو با دوستاي قديميم پررنگ تَر كردم چندتا كلاس خوب ثبت نام كردم و دوستاي جديد پيدا كردم و واسه اينكه همسرم مخالفت نكنه وقتي تو خونه بود #شادتر و #پرشورتر بودم و غرغر و گلايه هم به صفر رسوندم تا اينكه يه روز همسرجان ازم خواست برنامه با دوستامو كنسل كنم و پيشش بمونم منم كه منتظر اين فرصت بودم با كلي ناز و اينكه الان حتما دوستام دلخور ميشن نشستم جلوش و تمام حرفايي كه دوست داشتم از زبون اون بشنوم رو گفتم اينكه من پيش تو ميمونم چون تو اولويت زندگيه مني و بودن با دوست خوشيه لحظه ايه و اين تویي كه تا اخرش تو خوشيو و ناخوشي كنارمي

اين موضوع چندبار تكرار شد تا اينكه ايشونم همين كارو متقابلا تكرار كردن رفته رفته به خونه بودن و با هم بودنمون عادت كرد
الان چند وقته كه با كانال خوبتون اشنا شدم و همه سياستها و دلبرياتونم اجرا ميكنم زندگيم طعم عسل شده و همسري بينهايت به من وابسته شده بدون هيچ اجباري الان همه ميدونن كه اقامون تفريحش با خونوادشه

من💃💃
اقامون😍😍
دوستاي همسرم😟😟
اطرافيان😳😳🤔🤔

با کانال خوب کی🫥

خب خداروشکر عزیزم

سوال های مرتبط

مامان نازنین و یاسمین مامان نازنین و یاسمین ۱ ماهگی
میدونید چیه؟!
من دبیر هستم،همسرم هم شاغل هست
همسرم همسن خودم هست و تیپش هم بد نیست اما بسیار آدم تند و باجزبه ای هست
خب خیلی هم دختر بهش معرفی میکردن اما خب خودش میگه من عاشق تو شدم تا دیدمت گفتم همینو میخام
ما وقتی ازدواج کردیم خیلی خوشحال بودم میگفتم خداروشکر همسر خوبی گیرم اومده
اما کم کم دعواهامون شروع شد تا جایی که همسرم می‌گفت برو من نمیخامت
منم داغون بودم دخترم باردار شدم توی بارداری هم خوب بودیم دوباره بعد زایمان همسرم با من و خانواده ام بهم ریخت
من هم گفتم بذار دوباره باردار بشم شاید همسرم دیگه حداقل نتونست بهم بگه برو طلاقت بگیر
خداروشکر از وقتی دومی باردار شدم همسرم برام جون میده،خیلی هوامو داره
البته منم قلقش اومده دستم
جوری شده که طرفداری من و خانواده ام رو پیش خانواده اش می‌کنه
حالا هم امیدوارم خدا به همه کمک کنه
به هرکسی بچه نداره اولاد صالح بده
بچه های همه رو خدا حفظش کنه
منم دخترهام رو خدا برام نگهداره
نمیدونم چرا از دیروز تا حالا ی ذوقی توی دلم افتاده که نگو
دوست دارم زودتر بدنیا بیاد با نازنین زهرا مثل دوقلو میشن دیگه
نازنین میشه یک سال و سه ماه که وقتی دومی بدنیا میاد
مامان آیین مامان آیین ۱۵ ماهگی
میخوام بازم مثل همیشه درد دل کنم
من دوره بارداری وحشتناکی داشتم،علاوه بر اون از خونه ای که داخلش زندگی میکردیم میترسیدم و چون همیشه تنها بودم این ترس ده برابر میشد،همش فکر میکردم خونه پر از جن هست ،که قبل زایمانم کوچ کردیم
جدای از اون وقتی آیین به دنیا امد کولیک شدید داشت تا چهار ماهگی منم تو شهر غریب تنها بودم
به هر حال افسردگی شدید گرفتم و بسیار هم عصبی شدم
خیلی خیلی عصبی
گاهی واقعا کنترل خودمو از دست میدم
تا حالا کوچکترین آسیبی به آیین نزدم ولی خب خیلی عصبی میشم وقتی بی قراره یا بی خوابه یا اذیت میکنه
از طرفی آیین اصلا منو نمیشناسه،وقتی میگن مامان کو اصلا به من نگاه نمیکنه،ده ساعت هم پیشم نباشه متوجه نمیشه و مدام همه اینو به روم میارن
همه حتی مادر و خواهر خودم همش میگن مهسا آیین تورو نمیشناسه
و من فکر میکنم به خاطر همین عصبانیتم هستش که از من بدش میاد
اصلا دوستم نداره
اصلا اصلا اصلا منو نمیشناسه و تحویل نمیگیره
و این بیشتر عصبی و هاراحت و افسرده م میکنه
حتی دیروز خواهرم میگه معلومه که نمیشناسه وقتی شیر بهش ندادی،در حالیکه تا هفت ماهکی شیر خورد،بعدش خشک شد اونم به خاطر یه فشار عصبی
تقصیر منم نبود
نمیدونم چکار کنم،دلم میخواد بمیرم راحت بشم
از طرفی به خاطر آیین رابطه م با همسرم افتضاح شده
نسیت به هم سرد و بی تفاوت شدیم
دوماهه هیچ رابطه ای بین ما نبوده
شوهرم از وقتی بی یی چکم مثبت شد حتی یک شب کنارم نخوابیده،اگر هم خوابیده گله کردم و ابراز ناراحتی کردم،خوابیده بعد وسط شب رفته پیش آیین خوابیده
واقعا خسته م
هر روز عوض این که حالم بهتر بشه بدتر میشم و هیچ کس هم مراعات نمیکنه حداقل زخم زبون بهم نزنن
مامان محمد مهدی✨ مامان محمد مهدی✨ ۱۲ ماهگی
نمیدونم چند نفر این تاپیک منو میبینن ولی من وظیفه‌ خودم میدونم بگم و شما هم اگر دیدید کسی این مشکل رو داره حتما این تجربه منو باهاشون به اشتراک بزارید
بعضی دوستان میدونن که پسر من وقتی به دنیا اومد هر دو بیضه اش توی کیسه نیومده بود و دکتر تا شش ماهگی بهش وقت داد که خودشون بیان پایین اما وقتی شش ماهگی رفتیم بیضه راست تا کنار کیسه اومده بود و بیضه چپ کلا توی شکم بود.
برای این مشکل نیاز به جراحی داشت اما اون بیضه ای که توی شکم بود کار رو سخت تر میکرد و امکان داشت جراحی دو مرحله ای بشه اما وقتی دو تا بیضه توی کانال باشن جراحی راحت تره و تقریبا جزو جراحی های سرپایی حساب میشه.
خلاصه دکتر به خاطر اون بیضه ای که توی شکم بود آمپول هورمونی hcg تجویز کرد که کلا ۲۰ درصد امکان تاثیر داره و عوارض خاص خودش مثل بلوغ زودرس و... به همراه داشت. این آمپول بیشتر به خاطر بیضه سمت چپ بود که بیاد توی کانال و کار رو راحتتر کنه. من و همسرم کلی مطالعه کردیم که و دیدیم از نظر طب سنتی روغن خولنجان موثره. من هر شب این روغن رو تا چهل شب استفاده کردم و بعد از اون از گرده نخل توی غذا یا فرنی های پسرم استفاده کرد و آمپول رو پشت گوش انداختم چون از این آمپول خیلی بیشتر از جراحی میترسیدم.
خلاصه هفته پیش رفتیم دکتر و بعد از سونو متوجه شدیم این بیضه هم توی کانال اومده😍 و خداروشکر دیگه احتیاجی به آمپول نیست.
اگر دیدید مادری با این مشکل بچه اش درگیره حتمااااا این موضوع رو بهش بگید که قبل از هر چیزی این روغن و گرده نخل رو (اصل باشه) استفاده کنند بعد آمپول تزریق کنند💖
مامان ❀بنـد انگشتے❀ مامان ❀بنـد انگشتے❀ ۱۱ ماهگی
خانما اگه کسی تجربه مشابه داره ممنون میشم کمکم کنه تا خودم برم تراپی
همسرم از وقتی زایمان کردم بیشتر به سمت رفیق بازی کشیده شده
هر شب تحت هر شرایطی باید بره پیش دوستاش
اکثرا مشروب میخورن
مثلا روزی حداقل ۳ ۴ ساعت پیش اوناست
بعد برای منو بچم اصلا وقتی نمیذاره
ماشینمونم فروختیم اصلا بیرون و تفریح نمی‌بره
از اول کل بار مسئولیت بچه با من بوده صبح تا شب ، شب تا صب با بچه تنها بودم فشار روحی و جسمی دیوونم کرده
خانوادشم آدمای دخالت گری هستن ازشون ضربه زیاد خوردم که کلا گذاشتمشون کنار
اوایل با همسرم بحث میکردم که این چه رفتاریه که اونم عصبی میشد چیزی میشکست یا داد میزد که دخترم وحشت زده میشد
منم بخاطر دخترم دیگه بحث نمیکنم
حالا که اینجا مشکلمو نوشتم تازه متوجه شدم حادتر از چیزیه که فکرشو میکردم
منی که زایمان کرده بودم لازم داشتم شوهرم بیشتر کنارم باشه یار باشه از همون اول رفت پی کار خودش و پیچوندن
اینم بگم وقتی دیدم برام وقتی نمیذاره ازش سرد شدم ازش بدم اومده اصلا نمیتونم دیگه از ته دل بهش محبت کنم
مامان آنیسا خانوم🍩👶 مامان آنیسا خانوم🍩👶 ۱۱ ماهگی
بهترین پشتوانه ی دراز مدت علیه انتقادهای مخرب ، اینه که به بچه یک تصویر مثبت از خودش بدیم

کودکی که از خودش مطمئنه با شنیدن چنین عباراتی سریع آشفته و ویران نمیشه .

این من و توی والد هستیم که میتونیم با آغوش ، نگاه و کلام محبت آمیز بهش این پیام رو بدیم تو دوست داشتنی و ارزشمندی و هر روز زمانی رو اختصاص بدیم برای گفت و گو باهاش و با اشتیاق بپردازیم به توصیف عملکردها و دستاوردهاش از گذشته تا امروز ....

این سه تا عبارت از جمله مواردی هست که من به دختر ده ماهه م میگم... 😍:.
_تو خیلی زود شروع کردی به چهار دست و پا رفتن و به تنهایی بلند شدن. هرچقدر زمین میخوری باز پا می‌شدی و دوباره تلاش میکردی
_چه خوب که هستی کنارم چه خوبه که دختر من شدی
_ مامانی می‌دونم وقتی که بزرگ شدی همدم من میشی
ما میتونیم دوستای خوبی واسه هم باشیم
فکر نکنیم که بچه ما کوچیک ه نوزاد ه و متوجه نیست
اون کاملا متوجه حرفهای مثبت و منفی شما هست

و ....شما هم از این نوع توصیفات و جملاتی که به فرزندتون میگید رو اینجا بگین

قطعا برای والدین دیگر الهام بخش خواهد بود 😍.

پ.ن : اینم نهار ما پیده....
چون با بچه کوچیک نمیشه خمیر درست کرد ، خمیر ش‌رو آماده گرفتم البته 😵‍💫😜🤪
مامان 💗سوین جون💗 مامان 💗سوین جون💗 ۱۵ ماهگی
مامان رادین مامان رادین ۱۷ ماهگی
از اول تولد رادین هرباری که دکتر رفتم به جز موارد تک و توک بقیه موارد با حال خراب و استرس زیاد از مطب اومدم بیرون.امروز رادینو بردیم دکتر گوارش،چون هم یبوست داشت هم یه مقدار انزیمای کبدیش بالا بود،دکتر وقتی خواست وزنش کنه و دید که مستقل نمیتونه بشینه پرسید که پیگیر این حالت هستین؟گفتم بله،میبریمش کاردرمانی،با معاینه گفت که طحالش بزرگه،و همزمانی آنزیم کبدی بالا،تاخیر تکاملی و نسبت فامیلی من و همسرم شک رو می‌بره به سمت مشکل ژنتیکی و برای رادین نوشت که آزمایش ژنتیک کلی انجام بشه.
بدحال ترینم،غصه دارترین،دل شکسته ترین😭😭
همسرم همش میگه من مطمئنم هیچی نیس چون این بچه رو از امام حسین خواستم ولی من دل آشوبه م اصلا نمی‌ذاره به هیچ معنویاتی فکرکنم.
فقط هر لحظه میگم خدایاااا من از تو بچمو صحیح و سالم خواستم،صدامو نشنیدی؟!!😭😭😭
خدایا رادینمو سالم بهم بده،خودت می‌دونی که ۹ماهه جز سلامتی بچم هیچی ازت نخواستم و نمیخوام😢
این روزا و شبا روزای عزیزیه ،میشه با دلای پاکتون برای رادینم دعا کنین؟