خانوما لطفا کمکم کنین
من چند ماه پیش قبل از اینکه جنسیت بچه م معلوم بشه شوهرم همش میگفت دختره حتی فکر نمیکرد شاید پسر باشه همش باهام دعوا می‌کرد چون با شوهرم از قبل اختلاف داشتیم بهش میگفتم من باردارم دعوا نکنیم یا حداقل در مورد موضوعی ک الان پیش اومده دعوا کنیم بچه خودته تو شکمم شوهرم میگفت آدم گوه شم تو شکمش نگه میداره( ببخشید خیلی رک گفتم خاستم عمق قضیه متوجه شین) انقدر نمیخاد ادا در بیاری منم فقط قلبم میشکست گریه میکردم الان که جنسیت بچه م مشخص شده پسره این چند ماهه رفتارش از زمین تا آسمون عوض شده همش میگه گوشت بخور به فکر این نباش که دست مون تنگه بزار بچه مون تپل به دنیا بیاد اصلا باهام دعوا نمیکنه هرکاری میکنم نمیتونم فراموش کنم اون حرف شو....
مشکل اینجاس امروز پیش مادرم بودم و با مادرم دعوام شد همش میگفت فقط شوهر بیچاره ت میتونه باهات کنار بیاد هم سن سال هاتو ببین خانومی شدن مطمئن باش اگه شوهرت مث بقیه مردا پولدار با عرضه بود یه لحظه تحملت نمیکرد با این اخلاقت منم اعصابم خورد شد گفتم من انقدرا بد نیستم بهش گفتم شوهرم قبلا چی بهم گفت و چه رفتاری داشت الان اصلا باهام دعوا نمیکنه
مادرم خیلی ناراحت شد الان به نظرتون اشتباه کردم گفتم اینارو به مادرم چون از اون موقع خیلی ناراحته منم بعدا پشیمون شدم بهش گفتم به بچه خودش گفته تو چرا ناراحتی ولش کن من فقط اینو گفتم که همش منو بد میبینی فکر نکن من اونقدرا بدم
از این به بعد زندگیم آروم میشه چون بچه م پسره طبق میل خودشه
الان پشیمون شدم از گفتنم چون نمیخام رابطه مون از این بدتر بشه مادرم متنفر بشه از شوهرم

۱۶ پاسخ

درخواست بده عزیزم

نباید راز زندگیتو فاش میکردی
ولی بازم میتونی جمعش کنی
یدونه بچه برات کافیه دیگه فکرشم نکن
چون بچه دختر داشته باشی از پدر محبت نبینه میشه عقده ای

منم دقیقا اخلاق شوهرم همینه از اول اختلاف داشتیم قرص خوردم ولی به خواست خدا بچه دار شدم خودم هنگ کردم...اینا که چیزی نیست من سر یه بیرون رفتن با رفیقم بااینکه حامله بودم ۴ ۵ بار کتک خوردم ...الانم تنها امید زندگیم بچمه🙂با فکر کردن به بچم دارم زندگی میکنم بااین سن کمم

ادم بعضی وقتا یه چیزایو میگه که نباید بگه ولی خوب ما ادمیم و اشتباه کنیم چیزی نیس بعضی وقتا ادم حس میکه داره دق میکنه اگه حرف نزنه
امیدوارم نی نی ت صحیح و سالم به دنیا میاد به فکر خودت باش و نی نی جانت
ادم خیلییییی حرفا میشنوه باید بگذری و اگه دیدی خدایی نکرده زندگیتون باب میلت نیس همین یدونه بچه کافیه و نزار بیشتر بشه
توام بخاطر بچه ت اگه اولین بارش بوده سعی کن فراموشش کنی گذشت کنی
ببخشی جانم 🌸

پسر و دختر فرقی با هم ندارن خدا یه بچه سالم و صالح بده خیلی از دخترا هستن مایه افتخار پدر مادرن خیلی از پسرا هم مایه آبرو ریزی آدم ان شاالله که بچه شما صالح و سالم باش ولی ناشکری شوهرت خوب نیست خیلی ها بعدا به اشتباهشون پی میبرن.

میشه خودتو اذیت نکنی زندگی چالش زیاد داره بچه اول همینه بی‌تجربگی. من فکرمیکنم مادرت بیشترمقصرباشه تاشوهرت آخه چرا باید بهت همچین حرفی بزنه مادرت همیشه باید پشتت باشه نباید اعتماد بنفستوبیاره پایین . این اتفاقا توزندگیه همه پیش میاد کینه ای هم نباش از خودت شروع کن رفتارتوعوض کن ببین شوهرت بهترمیشه. مسائل خصوصی زندگیتوبه هیچکس نگو

خداروشکر که بچت دختر نیست...!!!
هروز میخواست هم تورو تحقیر کنه هم اونو همچین مردایی لیاقت دختر داشتن ندارن واقعا

اشکالی داره مادرته بزار بدونه اینجوری قضاوت نمیشی .دیگه حالا چیزی ک گذشته سعی کن خودتو اروم کنی حالا ک شوهرت پسر دوسته تو هم ناز بیار بزار دهنش سرویس بشه😁

نه عزیزم خودتو ناراحت نکن تو فکر دلتو خالی کردی. اگر نمیگفتی هم از درک نشدن و تنهایی اذیت میشدی تا الان نگفته بودی مگه راحت بودی. هرررر کاری کنی از یه چیزی اذیت میشی پس عذاب وجدان نداشته باش و ناراحتم نباش

عزیزم همه ی زندگی ها گل وبلبل نیست به خاطر بچه ات ببخشش حالا ی چی گفته توخانمی کن ببخش انشالله با وجود بچه ات زندگیت پراز لحظه های قشنگ و بامحبت میشه خدا همیشه خودش بهتر صلاح میدونه دختر یا پسرشم خدا میده

نه عزیزم گاهی اوقات ادم دلش میگیره دوس داره درد و دل کنه

خیلی ناراحت شدم ، یعنی واقعا شرایطتو درک نمیکنن😢 هر چند خودمم کم مشکل ندارم 😔

عزیزم مسائل و مشکلات و کلا زندگی شما خوب یا بد به هیچکس جز خودتون مربوط نیست، میدونم اون لحظه عصبانی بودی و میخواستی یکم فشار از روی خودت برداشته شه، ولی یه مدت از خوبی شوهرت بگی کم کم مامانت هم نظرش مثل قبل میشه، در ضمن همه دخترا یه موقع هایی از دست مامانشون ناراحت و عصبی میشن ولی یا سکوت کن یا چیزی نگو ک دعوا بشه..

چرا از این ادم باردار شدی😡

شاید بخاطره اینه الان همه چی گرون شده و دوختر نمیتونه کارکنه کمکش کنه و پسر دوست داره پسر زیاد خرج نداره ولی دوختر داره هتمن بخاطره همینه

بله اشتباه کردی مسائلتونو به مادرت گفتی
همین بسلامتی دنیا اومد دیگه باردار نشو عزیزم
مشخصه که با دختر خوب نیست شوهرت

سوال های مرتبط

مامان Roxana💕 مامان Roxana💕 ۲ ماهگی
مامان فندق نمکی🌰💙 مامان فندق نمکی🌰💙 ۲ ماهگی
امروز رفتم سونو دادم
بهم گفت دختره
برررررق از سرم پرید .....
نه برااینکه دختر بدم بیاد
برای اینکه من الان توی ۷ ماهگی ام و تاالان همه سونوها بهم گفته بودن پسر...
ماهم اعلام کرده بودیم به همه،به خانواده ها
و سیسمونی رو هم خریده بودیم...
اون لحظه همه چییییی جلو چشمم مرور شد، که به خونواده ها مخصوصا خونواده شوهرم چی بگیم حالا
ما که گفته بودیم پسره و اینم گفته بودیم که خودمونم ته دلمون بیشتر دوس داشتیم پسر باشه حالا چی کنیییییم....
شوکه شده بودم و لال..
بعد چند دیقه به دکتر گفتم پسره دیگه؟
گفت نه چرا پسر؟
گفتم تاالان همه گفتن پسره
قلبم کنده شده بود
گفت لابیاهای دختر و بیضه های پسر توی این سن شبیه همن و ممکنه اشتباه پیش بیاد،بذار دوباره چک کنم..
یهو خندید و مانیتورو سمت من کرد،
نگاه کردم باور کنین چشام هیچی نمیدید😖
دکتر گفت :
[اونجاشه، پسره ! وای من چرا اشتباه کردم، این بچه هم یهو پاهاشو باز کرده که به من بگه ببین من پسرم ]
اون لحظه که دکتر اشتباهی گفت دختره، تو دلم گفتم قطعا قبلیا اشتباه بودن چون الان سن بچه بیشتره و لابد این درسته
یعنی نگم چه شوکی بهم وارد شد
خدا همه نینیای پسر و دخترو حفظ کنه
و از ته قلبم از خدا میخوام هیچوقت چنین شوکی توی ۷ ماهگی به هیچکدومتون وارد نشه....
مامان آوینا مامان آوینا روزهای ابتدایی تولد
مامان فنچول🐣(علیسان) مامان فنچول🐣(علیسان) روزهای ابتدایی تولد
من هعی میگم خانواده شوهر خوبن هعی اون روشونو نشون میدن
از اون طرف با خودم میگم اگه هرکی اسم بچمو بپرسه نمیگم
باز ازین اداها بدم میاد تا میپرسن سریع میگم
بعد مسخره که میکنن ناراحتم میشم
خوب جلو دهن لامصب و ببند دختر بیکاری🥴🥴🤦🏻
امشب خواهر شوهرم مسخره کرد منم گفتم پس فردا بچه شماهم به دنیا میاد ما مسخره کردیم ناراحت نشید😒🚶
بعدم میگفت تو که به همه گفتی دختره بچت چرا الان میگی پسره
میگم اولا سونو سه ماهه اول به من گفت دختر بعد تو ماه پنجم به من گفتن پسر علم غیب دارم بدونم درسته یا نه
بعدم تو این مدت حاملگی یه نفر از شما از من سئوالی نپرسیده حالی نگرفته بعد چه طور من به همتون گفتم دختر
فقط دخترت پرسیده که من بهش گفتم دختره
از بعد سونو پنج ماهگی من هرکس ازم پرسیده گفتم پسره
قبولم نمی‌کرد تا بقیه خواهرشوهرا و بچه هاشون تایید کردن
اینقدر گریه کردم از اون موقع 😐🥴😒
حالام همش ذهنم درگیره خوابم نمیبره
بعدم برگشته میگه شما رسم دارین برن سیسمونی ببینن
گفتم نه اولا هنوز تکمیل نشده دوما ما ازین رسما نداریم
بعدم هروقت بچه به دنیا اومد هرکی اومد بیاد ببینه
گفت خوب خواهرم میخواد بره شهرستان اون موقع نیس
خواهرشم گفت عکساشو میبینیم بعدا
میکشتنمم اجازه نمیدادم کسی بره تو اتاق بچم
بعد برن بچه هاشون اسباب بازیها رو به چوخ بدن😒
این دومین باره که از دور هم بودنشون داره بدم میاد
اونم منی که عاشق مهمونی و. دورهمی خانوادگی ام💔
مامان گل پسرا،گل دختر مامان گل پسرا،گل دختر ۵ ماهگی
خاطره زایمان
(قسمت دوم)
وارد بلوک زایمان شدم نامه دکتر و دادم به مامایی که اونجا بود گفت چند هفته ای گفتم ۳۶ و ۶ گفت پس چرا دکتر نامه بستری داده؟
گفتم چون ۵ سانت بودم ، پرستار گفت زود ممکنه بچه بره تو دستگاه😥
با شنیدن این حرف تمام ارامشی که به دست اورده بودم دوباره از دست دادم همه ی وجودم شد اضطراب و ناراحتی دیگه نفهمیدم چجوری لباسامو عوض کردم.😭
من ساعت ۳ بود که بستری شدم.
خداروشکر اجازه میدادن شوهرم کنارم باشه و بهش گفتم حق نداری از پیشم تکون بخوری😁
درخواست ماما همراه هم کردم که اومد بهم ورزشا رو میگفت و میرفت و من با شوهرم ورزش میکردم🤰🏻
ساعت ۴ و نیم بود که دکترم اومد، ازم پرسید هنوز درد نداری؟ گفتم نه . معاینه کرد گفت بین ۶و۷ای 😕 و از اتاق رفت بیرون
به ماما گفتم میخوام برم وان ، برام وان و آماده کرد و تا ساعت ۵ تو ان بودم. همش فکرم پیش بچه بود که مشکلی براش پیش نیاد به خاطر همین اصلا انرژی ورزش کردن نداشتم.
ساعت ۵ دوباره دکتر اومد معاینه کرد و گفت پیشرفتی نداشتی و بچه بالا به خاطر همین برام امپول فشار وصل کرد.
بهم گفت اگه اپیدورال میخوای الان میتونم برات انجام بدم که گفتم نه.
حدود ۱۰ دقیقه بعد از وصل کردن سرم تازه دردام شروع شد و هی بیشتر و بیشتر میشد 😣
اما هنوز قابل تحمل بود مخصوصا با ورزش و ماساژایی که ماما همراه انجام میداد دردا رفع میشد و یکی از چیزایی که خیلی کمکم میکرد تو دردا تکنیک های تنفس بود که واقعا کمک کننده بود و تسکین دهنده
مامان گل پسرا،گل دختر مامان گل پسرا،گل دختر ۵ ماهگی
خاطره زایمان
(قسمت سوم)
ساعت ۶ دکتر اومد دوباره معاینه کرد گفت فول شدی فقط بچه هنوز کامل نیومده پایین هروقت احساس فشار کردی بگو
من چند دقیقه بعد احساس دستشویی داشتم 😁 گفتم میخوام برم دستشویی ماما دکتر و صدا زد گفت وقتشه بخواب رو تخت
حالا من اصرار که اول برم دستشویی اصلا نمیتونم دکتر که بخواب این بچه اس فکر میکنی😂
دیگه خوابیدم با اینکه خیلی تو کلاسا یاد گرفته بودم چجوری زور بزنم اما بازم خوب زور نمیزدم و دکتر میگفت انرژیتو داری هدر میدی.
این لحظه ی اخر یه کم طول کشید و‌من دیدم چشام سیاه شد به دکتر گفتم چشمام سیاه شد یه دفعه ماما گفت قلب بچه افت کرده
من با شنیدن این حرف حالم بدتر شد
شوهرم که اون لحظه با دستای یخ زده کنارم بود و از ترسش هیچی نمیگفت تا شنید قلب بچه افت کرده حالش از من بدتر شد به کتر گفت یعنی چی که پرستارا اومدن به بهونه کارای بیمارستان بیرونش کردن و دیگه نذاشتن بیاد (بعدا شوهرم به من گفت بهش میگفتن خانومت گفته نمیخوام بیای که اون اصرار نکنه)

شوهرم که رفت بیرون دکتر گفت وسایلای عمل اماده کنید وقت نداریم که سریع چندتا پرستار با کلی وسایل اومدن داخل اتاق
دکتر گفت تا ۵ دقیقه دیگه بدنیا نیاد جراحیت میکنم😭😭😭
من اون لحظه اصلا برام مهم نبود دکتر چیکار میخواد بکنه فقط گفتم یا زهرا بچه م سالم بمونه 😭
دکتر گفت دختر خوب دستتو بگیر زیر پاهات با این انقباض بالاترین زورت و بزن به خاطر بچه ات
من همون کار و کردم و ساعت۶:۳۰ با انقباض اخر یه یازهرا گفتم و یه زور قوی زدم و پسرم مثل ماهی سر خورد اومد بیرون به ثانیه ای تموم دردام تموم شد انگار تا الان هیچ دردی نبوده 😊